جمع طالب، جویندگان خواهندگان باز جست باز خواست بیشخواه خواستن حق خود را از کسی مطالبه باز جست کردن، جمع طالب خواهندگان، طالب علمان محصلان علوم قدیمه. مطالبه، خواستن حق خود را از کسی جمع طالب و طلبه
جمع طالب، جویندگان خواهندگان باز جست باز خواست بیشخواه خواستن حق خود را از کسی مطالبه باز جست کردن، جمع طالب خواهندگان، طالب علمان محصلان علوم قدیمه. مطالبه، خواستن حق خود را از کسی جمع طالب و طلبه
جدا شدن زن و شوهر از یکدیگر، به وسیلۀ فسخ قید نکاح، شصت و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۲ آیه، نساءالصغری، نساءالقصری طلاق بائن: نوعی طلاق که رجوع در آن بدون عقد نکاح جایز نیست، مقابل طلاق رجعی طلاق خلع: طلاقی که زن به واسطۀ اکراهی که از شوهر دارد با دادن مالی یا بخشیدن مهریۀ خود از او طلاق می گیرد طلاق خلعی: طلاقی که زن به واسطۀ اکراهی که از شوهر دارد با دادن مالی یا بخشیدن مهریۀ خود از او طلاق می گیرد، طلاق خلع طلاق رجعی: طلاقی که در مدت عده رجوع شوهر به زن بدون عقد نکاح جایز است، مقابل طلاق بائن طلاق مبارات: نوعی طلاق که زن و شوهر به واسطۀ بیزاری از یکدیگر قرار بگذارند که زن قسمتی از مهریۀ خود را به مرد ببخشد و طلاق بگیرد و مرد نیز از آنچه قبلاً داده صرف نظر کند
جدا شدن زن و شوهر از یکدیگر، به وسیلۀ فسخ قید نکاح، شصت و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۲ آیه، نساءالصغری، نساءالقصری طَلاق بائن: نوعی طلاق که رجوع در آن بدون عقد نکاح جایز نیست، مقابلِ طلاق رجعی طَلاق خُلع: طلاقی که زن به واسطۀ اکراهی که از شوهر دارد با دادن مالی یا بخشیدن مهریۀ خود از او طلاق می گیرد طَلاق خُلعی: طلاقی که زن به واسطۀ اکراهی که از شوهر دارد با دادن مالی یا بخشیدن مهریۀ خود از او طلاق می گیرد، طلاق خلع طَلاق رجعی: طلاقی که در مدت عده رجوع شوهر به زن بدون عقد نکاح جایز است، مقابلِ طلاق بائن طَلاق مبارات: نوعی طلاق که زن و شوهر به واسطۀ بیزاری از یکدیگر قرار بگذارند که زن قسمتی از مهریۀ خود را به مرد ببخشد و طلاق بگیرد و مرد نیز از آنچه قبلاً داده صرف نظر کند
دادن خواسته و جستۀ کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن کسی بر خواستۀ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغه). دادن مطلوب و خواستۀ کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باطل کردن خون. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اطلال خون کسی، هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رایگان رفتن خون کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطلال خدای کسی را، ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، اطلال فلان بر فلان به اذیت، هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اطلال بر حق کسی، غلبه یافتن بر آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی، الحاح کردن. (از متن اللغه) ، اطلال زمان، نزدیک شدن آن. (از اقرب الموارد) ، اطلال زمین (مجهولاً) ، باران رسیدن زمین را، اطلال بر چیزی، آگاه گردیدن بر آن، اطلال بر چیزی، برآمدن بر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
دادن خواسته و جستۀ کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن کسی بر خواستۀ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغه). دادن مطلوب و خواستۀ کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باطل کردن خون. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اطلال خون کسی، هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رایگان رفتن خون کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطلال خدای کسی را، ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، اطلال فلان بر فلان به اذیت، هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اطلال بر حق کسی، غلبه یافتن بر آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی، الحاح کردن. (از متن اللغه) ، اطلال زمان، نزدیک شدن آن. (از اقرب الموارد) ، اطلال زمین (مجهولاً) ، باران رسیدن زمین را، اطلال بر چیزی، آگاه گردیدن بر آن، اطلال بر چیزی، برآمدن بر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلب. (زوزنی) (اقرب الموارد). تطلب، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف. (از اقرب الموارد) ، بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به طلل و طلول شود. - اطلال کردن، ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن: گه عرعر قد صنمی را شکند پشت گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال. ناصرخسرو. رجوع به طلل و اطلال شود. - اطلال گشتن، ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن: خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه. منوچهری. رجوع به طلل و اطلال شود
جُستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طَلَب. (زوزنی) (اقرب الموارد). تطلب، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف. (از اقرب الموارد) ، بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به طلل و طلول شود. - اطلال کردن، ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن: گه عرعر قد صنمی را شکند پشت گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال. ناصرخسرو. رجوع به طلل و اطلال شود. - اطلال گشتن، ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن: خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه. منوچهری. رجوع به طلل و اطلال شود
دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت. در 6هزارگزی شمال خاوری رودبار و خاور سفیدرود. کوهستانی و معتدل و مالاریائی با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات و زیتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت. در 6هزارگزی شمال خاوری رودبار و خاور سفیدرود. کوهستانی و معتدل و مالاریائی با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات و زیتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به طلب شود، ظاهراً نظامی اطلاقی را در این بیت بمعنی غیرسپاهی و مرادف کلمه ’سویل’ امروز بکار برده است: یا چو اطلاقیان بی نانم روزیی نو کند ز دیوانم. (هفت پیکر چ وحید)
جَمعِ واژۀ طِلْب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به طِلْب شود، ظاهراً نظامی اطلاقی را در این بیت بمعنی غیرسپاهی و مرادف کلمه ’سویل’ امروز بکار برده است: یا چو اطلاقیان بی نانم روزیی نو کند ز دیوانم. (هفت پیکر چ وحید)
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده