جدول جو
جدول جو

معنی طلاب - جستجوی لغت در جدول جو

طلاب
طالب ها، طلب کننده ها، جوینده ها، خواهنده ها، خواهان ها، محصل ها، دانش آموز ها، جمع واژۀ طالب
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
فرهنگ فارسی عمید
طلاب
(طُلْ لا)
جمع واژۀ طالب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلاب
(حَ)
مطالبه. خواستن حق خود را از کسی. بازجست کردن. (منتهی الارب). درخواستن چیزی
لغت نامه دهخدا
طلاب
جمع طالب، جویندگان خواهندگان باز جست باز خواست بیشخواه خواستن حق خود را از کسی مطالبه باز جست کردن، جمع طالب خواهندگان، طالب علمان محصلان علوم قدیمه. مطالبه، خواستن حق خود را از کسی جمع طالب و طلبه
فرهنگ لغت هوشیار
طلاب
((طِ))
خواستن حق خود را از کسی، مطالبه، باز جست کردن
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
فرهنگ فارسی معین
طلاب
((طُ لّ))
جمع طالب، خواهندگان، محصلان علوم قدیمه
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
فرهنگ فارسی معین
طلاب
خواهندگان، دین آموزان، هاوشتان
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
فرهنگ واژه فارسی سره
طلاب
طلبه ها، طالبان، خواهندگان، خواستاران
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طالب
تصویر طالب
(پسرانه)
خواستار، خواهان، سالک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلاب
تصویر گلاب
(دخترانه)
مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طالب
تصویر طالب
طلب کننده، جوینده، خواهنده، خواهان، محصل، دانش آموز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاب
تصویر گلاب
عرق گل، عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طناب
تصویر طناب
رسن، ریسمان، رشتۀ کلفت
طناب انداختن: کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن، ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاب
تصویر سلاب
جامۀ سیاه، لباس ماتم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلاب
تصویر جلاب
شربتی که از گلاب و عسل یا شکر درست می کردند، برای مثال نشاید برد سعدی جان از این کار / مسافر تشنه و جلاب مسموم (سعدی۲ - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاب
تصویر خلاب
گل و لای، زمین پرگل، لجن زار، باتلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلاق
تصویر طلاق
جدا شدن زن و شوهر از یکدیگر، به وسیلۀ فسخ قید نکاح، شصت و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۲ آیه، نساءالصغری، نساءالقصری
طلاق بائن: نوعی طلاق که رجوع در آن بدون عقد نکاح جایز نیست، مقابل طلاق رجعی
طلاق خلع: طلاقی که زن به واسطۀ اکراهی که از شوهر دارد با دادن مالی یا بخشیدن مهریۀ خود از او طلاق می گیرد
طلاق خلعی: طلاقی که زن به واسطۀ اکراهی که از شوهر دارد با دادن مالی یا بخشیدن مهریۀ خود از او طلاق می گیرد، طلاق خلع
طلاق رجعی: طلاقی که در مدت عده رجوع شوهر به زن بدون عقد نکاح جایز است، مقابل طلاق بائن
طلاق مبارات: نوعی طلاق که زن و شوهر به واسطۀ بیزاری از یکدیگر قرار بگذارند که زن قسمتی از مهریۀ خود را به مرد ببخشد و طلاق بگیرد و مرد نیز از آنچه قبلاً داده صرف نظر کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاب
تصویر کلاب
کلب ها، سگ ها، جمع واژۀ کلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
برگرداننده، دگرگون کننده، گرداننده از سره به ناسره، آنکه پول قلب سکه بزند
فرهنگ فارسی عمید
(قِ عَ / عِ طَ لَ)
دادن خواسته و جستۀ کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن کسی بر خواستۀ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغه). دادن مطلوب و خواستۀ کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باطل کردن خون. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اطلال خون کسی، هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رایگان رفتن خون کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطلال خدای کسی را، ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، اطلال فلان بر فلان به اذیت، هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اطلال بر حق کسی، غلبه یافتن بر آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی، الحاح کردن. (از متن اللغه) ، اطلال زمان، نزدیک شدن آن. (از اقرب الموارد) ، اطلال زمین (مجهولاً) ، باران رسیدن زمین را، اطلال بر چیزی، آگاه گردیدن بر آن، اطلال بر چیزی، برآمدن بر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ نِ)
جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلب. (زوزنی) (اقرب الموارد). تطلب، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف. (از اقرب الموارد) ، بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به طلل و طلول شود.
- اطلال کردن، ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن:
گه عرعر قد صنمی را شکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال.
ناصرخسرو.
رجوع به طلل و اطلال شود.
- اطلال گشتن، ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن:
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه.
منوچهری.
رجوع به طلل و اطلال شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام یکی از دیه های تنکابن. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 106)
لغت نامه دهخدا
(طَ بُ)
دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت. در 6هزارگزی شمال خاوری رودبار و خاور سفیدرود. کوهستانی و معتدل و مالاریائی با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات و زیتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
تفتیش و تجسس و تفحص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به طلب شود، ظاهراً نظامی اطلاقی را در این بیت بمعنی غیرسپاهی و مرادف کلمه ’سویل’ امروز بکار برده است:
یا چو اطلاقیان بی نانم
روزیی نو کند ز دیوانم.
(هفت پیکر چ وحید)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثلاب
تصویر ثلاب
جمع ثلب، آک ها وارونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاب
تصویر حلاب
شیر دوشه: آوند شیر دوشی، شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده مرد گل و لای بهم آمیخته، زمین باتلاقی که پای آدمی و چارپا در آن بماند لجن زار. مرد فریبنده مکار، دروغگو، بسیار فریبا
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاب
تصویر شلاب
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
بنگرید به اصطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاق
تصویر طلاق
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
چنگک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طناب
تصویر طناب
ریسمان، کمند
فرهنگ واژه فارسی سره