جدول جو
جدول جو

معنی طلائی - جستجوی لغت در جدول جو

طلائی
(طَ لَ)
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل در 12هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. جلگه و گرم و معتدل با 101 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
طلائی
(طَ)
برنگ طلا. زرد براق. صاحب آنندراج گوید: طلائی، رنگ زرد و نسبت آن با عشاق شایع است و هندیان به معشوق نسبت دهند و عجب آنکه محسن تأثیر که به هند نیامده رنگ معشوق را طلائی بسته و این غریب است:
آن رنگ طلائی خط مشکین خواهد
هرجا گل جعفری است با ریحان است.
، هر رنگ که به زردی و براقی طلا زند.
- زنبور طلائی، زنبور که با رنگ سبز طلائی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طَ)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن علی بن احمد خطیب طبائی. از مردم قریۀ طبا در یمن. وی از فقیه قاسم بن عبدالله قرشی سماع کرد و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد و در معجم شیوخ خویش از وی حدیث کرده است. (از انساب سمعانی ورق 366 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(طَ حا)
ابل طلاحی، شتران به درد شکم مبتلا شده از خوردن درخت طلح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
جمع واژۀ طلیحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
ابن رزیک (495- 556 هجری قمری) ، ملقب به الملک الصالح ابی الغارت. وزیر عصامی و از ملوک شمرده میشود. اصل وی از شیعۀ امامیۀ عراق است و با تنگدستی به مصر درآمد و آنجا ترقی کرد به حدی که ولایت منیه بنی خصیب (از اعمال صعید المصری) یافت و آنگاه وی را فرصتی دست داد و به قاهره درآمد و به وزارت خلیفه الفائز بنصرالله رسید (549 ه. ق.) و به الملک الصالح فارس المسلمین نصیرالدین موصوف گشت. چون فائز بسال 555 هجری قمری بمرد و عاضد ولایت یافت دخت طلائع به زنی گرفت و طلائع همچنان در وزارت بماند تا آنگاه که عاضد کشتن وی را دسیستی ساخت تا ازتحکم او برهد. طلائع مردی شجاع و باتدبیر و محتاط و بخشنده و صادق العزیمه و ادب شناس و شاعر بود. او را دیوان شعر و نیز کتابی بنام ’الاعتماد فی الرد علی اهل العناد’ است. اوقاف نیکو وقف کرد و جامعی نیز به باب زویله بیرون قاهره برپا ساخت و در غزو با فرنگ به دریا و خشکی دست بازنداشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 449)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
جمع واژۀ طلیعه. (منتهی الارب) : و بر جمله جانب لشکر فرستاد با مقدمان هشیار با سالاران بانام تا طلائع باشند. (تاریخ بیهقی ص 625). رجوع به طلیعه شود
لغت نامه دهخدا
قسمی گندم که در سیستان زراعت میشود. و آنرا نیشکی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری بافت سر راه مالرو گوغر به قلعه عسکر. این ده کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 550 تن می باشد. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، حبوب. و راه آن مالرو است. مزارع گل آبدان، امرودین جزء این دهند و ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
جمع طلیعه، پیشسپاهیان جمع طلیعه، واحدی نظامی که در پیشاپیش عمده قوی حرکت کند پیشرو لشکر جلو دار طلایه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلایی زرین و رنگ زر رنگ زرد زر گون منسوب به طلا زرین: انگشتر طلایی، برنگ طلا زرد براق: گیسوان طلایی، یکی از انواع رنگهای زرد و براق نوعی اکلیلی. برنگ طلا، زرد براق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
((طَ))
منسوب به طلا، ساخته شده از طلا، دارای رنگ زرد، بسیار باشکوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
زرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
ذهبيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
Gilded, Gold, Golden
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
doré
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
позолочений , золотий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
ya dhahabu, dhahabu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
позолоченный , золотой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
سنہری , سنہری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
সোনালী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
เคลือบทอง , สีทอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
altın kaplama, altın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
pozłacany, złoty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
金の , 黄金の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
镀金的 , 金色的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
מצופה זהב , זהוב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
금박의 , 금색의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
vergoldet, golden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
सुनहरी , सुनहरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
verguld, gouden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
dorado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
dorato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
dourado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
berlapis emas, emas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی