جدول جو
جدول جو

معنی طلائح - جستجوی لغت در جدول جو

طلائح
(طَ ءِ)
جمع واژۀ طلیحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طَ لَ)
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل در 12هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. جلگه و گرم و معتدل با 101 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
برنگ طلا. زرد براق. صاحب آنندراج گوید: طلائی، رنگ زرد و نسبت آن با عشاق شایع است و هندیان به معشوق نسبت دهند و عجب آنکه محسن تأثیر که به هند نیامده رنگ معشوق را طلائی بسته و این غریب است:
آن رنگ طلائی خط مشکین خواهد
هرجا گل جعفری است با ریحان است.
، هر رنگ که به زردی و براقی طلا زند.
- زنبور طلائی، زنبور که با رنگ سبز طلائی است
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
جمع واژۀ طلیعه. (منتهی الارب) : و بر جمله جانب لشکر فرستاد با مقدمان هشیار با سالاران بانام تا طلائع باشند. (تاریخ بیهقی ص 625). رجوع به طلیعه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
ابن رزیک (495- 556 هجری قمری) ، ملقب به الملک الصالح ابی الغارت. وزیر عصامی و از ملوک شمرده میشود. اصل وی از شیعۀ امامیۀ عراق است و با تنگدستی به مصر درآمد و آنجا ترقی کرد به حدی که ولایت منیه بنی خصیب (از اعمال صعید المصری) یافت و آنگاه وی را فرصتی دست داد و به قاهره درآمد و به وزارت خلیفه الفائز بنصرالله رسید (549 ه. ق.) و به الملک الصالح فارس المسلمین نصیرالدین موصوف گشت. چون فائز بسال 555 هجری قمری بمرد و عاضد ولایت یافت دخت طلائع به زنی گرفت و طلائع همچنان در وزارت بماند تا آنگاه که عاضد کشتن وی را دسیستی ساخت تا ازتحکم او برهد. طلائع مردی شجاع و باتدبیر و محتاط و بخشنده و صادق العزیمه و ادب شناس و شاعر بود. او را دیوان شعر و نیز کتابی بنام ’الاعتماد فی الرد علی اهل العناد’ است. اوقاف نیکو وقف کرد و جامعی نیز به باب زویله بیرون قاهره برپا ساخت و در غزو با فرنگ به دریا و خشکی دست بازنداشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 449)
لغت نامه دهخدا
(طَ یِ)
طلائح. جمع واژۀ طلیحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ فِ)
مغز تنک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ فِ)
چیزهای پهن و عریض. کأنّه جمع طلفح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
طوایح. شدائد. مهلکات. (منتهی الارب). هلاکی. آفات. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
جمع واژۀ ولیحه، به معنی غراره و خنور. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طلح است و نوعی از ام غیلان است. (فهرست مخزن الادویه)
جمع واژۀ طلح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
فساد و تباهی. خلاف صلاح. (منتهی الارب). ضد الصلاح. (تاج المصادر) ، بد شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
آشکار. پیدا. پیداشونده، درخشان. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نامی است شخصی را و او از بعض روافض قطعۀ ذیل را نقل کرده است:
اذا المرجی سرک ان تراه
یموت بدائه من قبل موته
فجدد عنده ذکری علی ّ
وصل ّ علی النبی ّ و اهل بیته.
(البیان والتبیین ج 3 ص 209)
لغت نامه دهخدا
جمع طلیعه، پیشسپاهیان جمع طلیعه، واحدی نظامی که در پیشاپیش عمده قوی حرکت کند پیشرو لشکر جلو دار طلایه
فرهنگ لغت هوشیار
لایح در فارسی آشکار هویدا، درخشان، پیدا شونده پیدا شونده، آشکار هویدا: او (امیرمنتصر) این قطعه - که آثار مردی از معانی آن ظاهر و لایح است - انشا کرد، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار