جدول جو
جدول جو

معنی طفیه - جستجوی لغت در جدول جو

طفیه
(طُفْ یَ)
برگ مقل. ج، طفی. (منتهی الارب). خوصۀ مقل. (فهرست مخزن الادویه). اسلم. شاخه های مقل، ماری است خبیث که بر پشت دو خط سپید دارد مانند دو برگ مقل و منه الحدیث: اقتلوا ذوالطفیتین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طفیه
برگ گلگلدار (درخت مقل)، مارگلگلی ماری است زهردار که بر پشت نگاره ای چون برگ گلگلدار دارد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفیه
تصویر صفیه
(دخترانه)
مؤنث صفی، نام یکی از همسران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیه
تصویر رفیه
فراخ عیش، فراخ زندگانی، تن آسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پنهان، نهفته، با پوشیدگی، پنهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفره
تصویر طفره
خیز برداشتن، جستن
طفره رفتن: کوتاهی کردن، تاخیر، تعلل کردن در کاری، سر دواندن
طفره زدن: کوتاهی کردن، تاخیر، تعلل کردن در کاری، سر دواندن، طفره رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفیل
تصویر طفیل
کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است، برای مثال سر خیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳ - ۳۵۶)، کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی می رود، مهمان ناخوانده. در اصل، نام مردی از بنی امیه بوده که ناخوانده به مهمانی ها می رفته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پوشیده، پنهان، در تصوف روح، خفیّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
نادان، بی خرد، بی حلم، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
(حَ فی یَ)
تأنیث حفی ّ. (اقرب الموارد). رجوع به حفی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَلْ لُ)
حفوه. برهنه پای شدن. برهنه پائی. پابرهنگی، سودگی پای آدمی و سپل شتر و سم ستور. سوده شدن پای و سپل و سم. (اقرب الموارد). رجوع به حفوه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ری یَ)
تأنیث طری ّ، بمعنی تر و تازه
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خفیه. نهان. (یادداشت بخط مؤلف). پوشیده. عدم آشکار. مخفی. (از ناظم الاطباء) : ادعوا ربکم تضرعاً و خفیهً. (قرآن 55/7). قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعاً و خفیهً لئن انجی̍نا من هذه لنکونن ّ من الشاکرین. (قرآن 63/6).
خفیه می گفتند سرها این بدان
تا نباید که خدا دریابد آن.
مولوی.
خفیه می گویند نامت را کنون
خفیه هم بانگ نماز ای ذوفنون.
مولوی.
دگر بخفیه نمی بایدم شراب و سماع
که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است.
سعدی.
که یکی از ملوک حواشی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند بر ما گران آمد. (گلستان سعدی).
سعدی بخفیه خون جگر خورد بارها
این بار پرده از سر اسرار برگرفت.
سعدی (بدایع).
کریم عزوجل غیب دان و مطلع است
گرش بجهر بخوانی و گر بخفیه دراز.
سعدی.
- خفیه محال، زمین مخفی از حکومت. (ناظم الاطباء).
- در خفیه، در نهانی. پنهانی. پوشیده.
، جاسوس. (یادداشت بخط مؤلف). پلیس مخفی.
- پلیس خفیه، کارآگاه.
، آشکارا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از اضداد است
لغت نامه دهخدا
(تَ عَزْزُ)
نهان گشتن کسی از کس دیگر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفیت له خفیه (خفیه) ، نهان گشتم مر او را
لغت نامه دهخدا
(طَغْ یَ)
اندک از هر چیزی، مکان بلند، سر کوه و سخت ترین جای آن، آواز بلغت هذیل، سنگ سخت تابان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُرْ یَ)
صورتی دیگر از طرنه (بساطالغول) که در بعضی نسخ از مفردات ابن البیطار آمده است
لغت نامه دهخدا
(طَ زَ)
دهی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قفیه
تصویر قفیه
آهوک آک (عیب) کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیه
تصویر کفیه
روزی بخور و نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیه
تصویر طلیه
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفله
تصویر طفله
اندلسی زیره دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفیف
تصویر طفیف
کم خرد کوچک، نارسا
فرهنگ لغت هوشیار
لایاب آب لای دار در تک تالاب ایرمان آن که ناخوانده به میهمانی رود، انگل نزدیک به آرش ایرمان درادب فارسی به کار رفته است، سربار کسی که ناخوانده به مهمانی رود، انگل، به صورت انگل (لازم الاضافه) : من طفیل تو بنوشم آب هم که طفیلی در تبع بجهد زغم. (مثنوی) یا در طفیل کسی. به انگلی وی: چون روم من در طفلیت کور وار ک (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
ویدانک ویلان هم آوای پیلان (فرصت و فاصله میان کاری)، برجستن به بالا جستن، سرشیر جستن برجستن پریدن از بلندی، انتقال جسم است از جزو مسافتی به جزو مسافتی دیگر بدون آن که از اجزای ما بین گذر کند و محاذی آن قرار گیرد و به عبارت دیگر انتقال از مسافتی به مسافتی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر بدون گذشتن از مسافت متوسط و این امر محال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایه
تصویر طایه
پشت بام
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صفی: پاکیزه: یکرنگ زن مونث صفی، گزیده از غنیمت که پیغمبر امام یا رئیس برای خود بردارد، جمع صفایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
نادان و کم عقل، بیخرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پنهان، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیه
تصویر حفیه
پا برهنگی، پا سودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیه
تصویر تطفیه
کشتن آتش فرو نشاندن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوه
تصویر طفوه
گیاه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
((خُ یِ))
پنهان شدن، پوشیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
((سَ))
نادان، احمق، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طفیل
تصویر طفیل
((طُ فَ یا فِ))
مهمان ناخوانده، انگل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طفره
تصویر طفره
((طَ رِ))
پریدن، پریدن از بلندی
فرهنگ فارسی معین