برگ مقل. ج، طفی. (منتهی الارب). خوصۀ مقل. (فهرست مخزن الادویه). اسلم. شاخه های مقل، ماری است خبیث که بر پشت دو خط سپید دارد مانند دو برگ مقل و منه الحدیث: اقتلوا ذوالطفیتین. (منتهی الارب)
برگ مقل. ج، طفی. (منتهی الارب). خوصۀ مقل. (فهرست مخزن الادویه). اسلم. شاخه های مقل، ماری است خبیث که بر پشت دو خط سپید دارد مانند دو برگ مقل و منه الحدیث: اقتلوا ذوالطفیتین. (منتهی الارب)
کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است، برای مثال سر خیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳ - ۳۵۶)، کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی می رود، مهمان ناخوانده. در اصل، نام مردی از بنی امیه بوده که ناخوانده به مهمانی ها می رفته است
کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است، برای مِثال سر خیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳ - ۳۵۶)، کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی می رود، مهمان ناخوانده. در اصل، نام مردی از بنی امیه بوده که ناخوانده به مهمانی ها می رفته است
خفیه. نهان. (یادداشت بخط مؤلف). پوشیده. عدم آشکار. مخفی. (از ناظم الاطباء) : ادعوا ربکم تضرعاً و خفیهً. (قرآن 55/7). قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعاً و خفیهً لئن انجی̍نا من هذه لنکونن ّ من الشاکرین. (قرآن 63/6). خفیه می گفتند سرها این بدان تا نباید که خدا دریابد آن. مولوی. خفیه می گویند نامت را کنون خفیه هم بانگ نماز ای ذوفنون. مولوی. دگر بخفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است. سعدی. که یکی از ملوک حواشی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند بر ما گران آمد. (گلستان سعدی). سعدی بخفیه خون جگر خورد بارها این بار پرده از سر اسرار برگرفت. سعدی (بدایع). کریم عزوجل غیب دان و مطلع است گرش بجهر بخوانی و گر بخفیه دراز. سعدی. - خفیه محال، زمین مخفی از حکومت. (ناظم الاطباء). - در خفیه، در نهانی. پنهانی. پوشیده. ، جاسوس. (یادداشت بخط مؤلف). پلیس مخفی. - پلیس خفیه، کارآگاه. ، آشکارا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از اضداد است
خفیه. نهان. (یادداشت بخط مؤلف). پوشیده. عدم آشکار. مخفی. (از ناظم الاطباء) : ادعوا ربکم تضرعاً و خُفْیَهً. (قرآن 55/7). قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعاً و خُفْیَهً لئن انجی̍نا من هذه لنکونن َّ من الشاکرین. (قرآن 63/6). خفیه می گفتند سرها این بدان تا نباید که خدا دریابد آن. مولوی. خفیه می گویند نامت را کنون خفیه هم بانگ نماز ای ذوفنون. مولوی. دگر بخفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است. سعدی. که یکی از ملوک حواشی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند بر ما گران آمد. (گلستان سعدی). سعدی بخفیه خون جگر خورد بارها این بار پرده از سر اسرار برگرفت. سعدی (بدایع). کریم عزوجل غیب دان و مطلع است گرش بجهر بخوانی و گر بخفیه دراز. سعدی. - خفیه محال، زمین مخفی از حکومت. (ناظم الاطباء). - در خفیه، در نهانی. پنهانی. پوشیده. ، جاسوس. (یادداشت بخط مؤلف). پلیس مخفی. - پلیس خفیه، کارآگاه. ، آشکارا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از اضداد است
لایاب آب لای دار در تک تالاب ایرمان آن که ناخوانده به میهمانی رود، انگل نزدیک به آرش ایرمان درادب فارسی به کار رفته است، سربار کسی که ناخوانده به مهمانی رود، انگل، به صورت انگل (لازم الاضافه) : من طفیل تو بنوشم آب هم که طفیلی در تبع بجهد زغم. (مثنوی) یا در طفیل کسی. به انگلی وی: چون روم من در طفلیت کور وار ک (مثنوی)
لایاب آب لای دار در تک تالاب ایرمان آن که ناخوانده به میهمانی رود، انگل نزدیک به آرش ایرمان درادب فارسی به کار رفته است، سربار کسی که ناخوانده به مهمانی رود، انگل، به صورت انگل (لازم الاضافه) : من طفیل تو بنوشم آب هم که طفیلی در تبع بجهد زغم. (مثنوی) یا در طفیل کسی. به انگلی وی: چون روم من در طفلیت کور وار ک (مثنوی)
ویدانک ویلان هم آوای پیلان (فرصت و فاصله میان کاری)، برجستن به بالا جستن، سرشیر جستن برجستن پریدن از بلندی، انتقال جسم است از جزو مسافتی به جزو مسافتی دیگر بدون آن که از اجزای ما بین گذر کند و محاذی آن قرار گیرد و به عبارت دیگر انتقال از مسافتی به مسافتی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر بدون گذشتن از مسافت متوسط و این امر محال است
ویدانک ویلان هم آوای پیلان (فرصت و فاصله میان کاری)، برجستن به بالا جستن، سرشیر جستن برجستن پریدن از بلندی، انتقال جسم است از جزو مسافتی به جزو مسافتی دیگر بدون آن که از اجزای ما بین گذر کند و محاذی آن قرار گیرد و به عبارت دیگر انتقال از مسافتی به مسافتی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر بدون گذشتن از مسافت متوسط و این امر محال است