جدول جو
جدول جو

معنی طغوه - جستجوی لغت در جدول جو

طغوه
(طَغْ وَ)
جای بلند، اندک از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طُلْ وَ)
لغتی است در طلیه. سپیدی صبح، گردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ وی ی)
شهری از شهرهای بطن الریف در جنوب مصر و آن را طوّه منسوف گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ س س)
درگذشتن از حد، نافرمانی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). طغوان
لغت نامه دهخدا
(نَغْ وَ)
آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نغمه. نغیه. (متن اللغه). سرود. (ناظم الاطباء). نغمۀ نیکو. (از المنجد). لغتی است در نغیه. (از اقرب الموارد). رجوع به نغیه شود، کلام نیکو. (از المنجد). رجوع به نغیه شود
لغت نامه دهخدا
(رَغْ وَ)
سنگ بزرگ، رغوه یا رغوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَغْ وِ)
گنجشگی که سرش سرخ باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُغْ وَ)
رغوه. رغوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغوه شود، رغوهالقمر. زهرهالشی ٔ. (تذکرۀ داود ضریرانطاکی ص 173). رجوع به رغوهالقمر و حجرالقمر شود
لغت نامه دهخدا
(رِغْ وَ)
رغوه. رغوه. کفک و سرشیر. (آنندراج). سرشیر وکفک شیر. ج، رغاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِغْ وِ)
کف هر چیز خواه شیر باشد یا جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَغْ وَ)
خوی بد. ج، دغوات (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دغیات. (منتهی الارب) ، ناسزای زشت و یا سخن زشت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغیه. و رجوع به دغیه شود
لغت نامه دهخدا
(طِلْ وَ)
بچۀ بهائم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَخْ وَ)
ابر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ وَ)
گیاه باریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طاغی. رجوع به طاغی شود: و عجیبتر آن است که امیرالمؤمنین (ع) در وقتی که به اجماع امت خلیفه بوده و با بغاه و طغاه حرب کرده است خواجۀ مجبر... تشنیع میزند. (کتاب النقض ص 351). و رجوع به طغات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
ابن قیس غفاری. صحابی است. یا آن طهفه یا طقفه است. (منتهی الارب). واژه صحابی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به کسانی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر مسلمان مانده اند. آنان پایه گذاران سنت، ناقلان حدیث و ستون های نخستین جامعه اسلامی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ)
گولی. نادانی. طغومیّه، ناکسی. دون همتی. (منتهی الارب). طغومیه
لغت نامه دهخدا
(طَغْ یَ)
اندک از هر چیزی، مکان بلند، سر کوه و سخت ترین جای آن، آواز بلغت هذیل، سنگ سخت تابان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، در 30هزارگزی جنوب قصبۀ رزن متصل به سناج. جلگه و سردسیر و مالاریائی. با 600 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. تابستان از فامنین اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
ظرفی است فلزی برای سرخ کردن اطعمه به کار رود. در ترکی طابه و در ترکی عامیانه طاوه مأخوذ از تاوۀ فارسی است. این کلمه در عربی بصورت طابق درآمده است. (دزی ج 2 ص 19). و رجوع به تابه و تاوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغوه
تصویر بغوه
نارسیده کال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوه
تصویر طفوه
گیاه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغاه
تصویر طغاه
طاق بودن مفرد بودن مقابل جفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تیغه ی کارد و چاقو
فرهنگ گویش مازندرانی