جدول جو
جدول جو

معنی طغومیه - جستجوی لغت در جدول جو

طغومیه
(طُ می یَ)
گولی. نادانی، ناکسی. دون همتی. (منتهی الارب). طغومه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طُ مَ)
گولی. نادانی. طغومیّه، ناکسی. دون همتی. (منتهی الارب). طغومیه
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
دوده ای است به مصر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
گوسپند که جهت خوردن نگاه دارند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
گول. (منتهی الارب). ابله. نادان. احمق. فرومایه
لغت نامه دهخدا
(طُ)
قریه ای است از سواد بخارا. (معجم البلدان ج 6)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ شَ)
سستی بینائی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گرسنه، گرسنه دارنده خود را. (منتهی الارب) ، پیچنده. (دهار). و رجوع به طاو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَیْ یُ)
از ’وم ء’، اشاره کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تومئه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بُ)
خانه را سقف کردن. (زوزنی). آسمان خانه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با گل و چوب پوشانیدن خانه را. (از اقرب الموارد) ، چیزی بر زبر چیزی پوشیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَتْ تُ)
گمراه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دفزک و جغرات گردانیدن شیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماست گردانیدن شیر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غمی، بمعنی بیهوش. مؤنث و مذکر و تثنیه و جمع در وی یکسان است به آن جهت که مصدر است. یقال: ترکت فلاناً غمی مغشیاً علیه و ترکتهما و ترکتهم و ترکتها غمی کذلک و ان شئت قلت غمیان و هم اغماء. (منتهی الارب). و رجوع به اغماء شود
لغت نامه دهخدا
(اُغْ وی یَ)
سختی. (آنندراج). سختی و بلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلا و سختی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(پُ یِ)
استاد در بازی ’پوم’، سازنده و فروشندۀ ادوات لازم برای بازی ’پوم’
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی از دهستان جمیل آباد بخش بافت شهرستان سیرجان. در 8 هزارگزی شمال راه فرعی بافت به سیرجان. کوهستانی، سردسیر با 93 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و حبوبات و تریاک. شغل اهالی آنجا زراعت. راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفۀ افشار هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غُ می یَ)
به معنی غلومه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلومه شود
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ ثَ)
شهرکی است بین برقه و اسکندریه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
از قرای برخوار از نواحی اصبهان (اصفهان) و نسبت بدان بلومی شود. (از معجم البلدان) (از مراصد) (از مرآت البلدان ج 1 ص 293)
لغت نامه دهخدا
(اُ می یَ)
ارمیه. ارومی. شهری بمغرب دریاچۀ ارومیه و نسبت بدان ارموی باشد. رجوع به ارمیه شود: آزادخان... بعضی از بلاد آذربایجان هم در تحت تصرف آورده کوچ و متعلقان خود را بامتوسلان فتحعلی خان و شهبازخان در قلعۀ ارومیه که از قلاع مشهوره و در استحکام و متانت آن شهرۀ آفاق است گذاشته قلعۀ مذکوره را محل سکنا مقرر... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 157). و رجوع به فهرست آن کتاب شود
دریاچۀ ارومیه، دریاچه ای بمغرب آذربایجان. دریاچۀ ارومیه. چیچست. دریاچۀ شاهی. دریاچۀ تلا. نسبت بدان ارموی است. رجوع به ارمیه (دریاچۀ...، شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یو می یَ)
طریقتی است که مؤسس آن علی بن حجازی بن محمد بیومی (1108 هجری قمری) بوده و خود از پیروان طریقۀ قادریه بوده است و این فرقه در جده و مکه و فرات و سند تکایایی دارد و تکیۀ اصلی آنان در قریه ای نزدیک شهر قاهره است و ذکر پیروان این طریقت ’یا الله ’ است با فرود آوردن سر و گذاردن دستها بر روی سینه هایشان. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی از دهستان کیسکان بخش بافت شهرستان سیرجان است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لُ می یَ)
تأنیث لزومی، قضیۀ شرطیۀ متصلۀ لزومیه. رجوع به قضیه شود. جرجانی در تعریفات گوید: ماحکم فیها بصدق قضیه علی تقدیر اخری لعلاقهبینهما موجبه لذلک. (تعریفات). اللزومیه الذهنیه، کونه بحیث یلزم من تصور المسمی فی الذهن تصوره فیه فیحقق الانتقال منه الیه کالزوجیه للاثنین. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(حَشْءْ)
طفوله. طفاله. خرد و ریزه شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلومیه
تصویر غلومیه
کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
بایستیک زبانزد فرزانی مونث لزومی. یا قضیه لزومیه . قضیه ایست که میان مقدم و تالی و شرط و مشروط آن لزوم و التزام عقلی باشد مقابل قضیه اتفاقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجومیه
تصویر نجومیه
مونث نجومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغویه
تصویر تغویه
گمراهاندن گمراه کردن، دفزکاندن شیر را
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس فرومایه، هیچکاره (در فرهنگ فارسی معین طغام رمن طغامه دانسته شده طغامه یکان واحد طغام است و این دو واژه هیچیک رمن جمع ندارد) مرد رذل سفله جمع طغام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یومیه
تصویر یومیه
روزانه، مخارج یومیه، هر روزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغویه
تصویر لغویه
مونث لغوی یاوه مونث لغوی سخن بیهوده جمع لغویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومیه
تصویر رومیه
مونث رومی زن اهل روم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوایه
تصویر غوایه
گمراهی، گمراه گشتن، گمراه کردن، نومیدی، نومید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یومیه
تصویر یومیه
((یُ یِ))
روزانه، مخارج روزانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طغامه
تصویر طغامه
((طَ مَ یا مِ))
مرد رذل، سفله، جمع طغام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یومیه
تصویر یومیه
روزانه
فرهنگ واژه فارسی سره