خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
خوش شدن، خوش بو شدن، خوشمزه شدن، حلال شدن، بوی خوش، آنچه بوی خوش داشته باشد مانند مشک و عنبر، بهترین از هر چیز، حلال، روا، میل و خوشی طبع به (با) طیب خاطر: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار به (با) طیب نفس: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار، به (با) طیب خاطر
خوش شدن، خوش بو شدن، خوشمزه شدن، حلال شدن، بوی خوش، آنچه بوی خوش داشته باشد مانند مشک و عنبر، بهترین از هر چیز، حلال، روا، میل و خوشی طبع به (با) طیب خاطر: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار به (با) طیب نفس: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار، به (با) طیب خاطر
جستجو، جستن، مقابل بدهی، کنایه از پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند بن مضارع طلبیدن پسوند متصل به واژه به معنای طلبنده مثلاً آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب در تصوف از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است جمع واژۀ طالب، خواستار ها طلب کردن: درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)جستجو کردن، جستن
جستجو، جستن، مقابلِ بدهی، کنایه از پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند بن مضارعِ طلبیدن پسوند متصل به واژه به معنای طلبنده مثلاً آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب در تصوف از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است جمعِ واژۀ طالِب، خواستار ها طلب کردن: درخواست کردن، خواستن، برای مِثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)جستجو کردن، جستن
دسته ای از مردم، گروه، فوجی از لشکر طلب طلب: گروه گروه، دسته دسته، برای مثال جان پاکان طلب طلب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی - ۵۵۹)
دسته ای از مردم، گروه، فوجی از لشکر طُلب طُلب: گروه گروه، دسته دسته، برای مِثال جان پاکان طُلْب طُلْب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی - ۵۵۹)