پسر اسفیانوس ملک روم، تقریباً چهل سال پس از ارتفاع عیسی بن مریم، بیت المقدس (اورشلیم) را گرفت، و سنگی بر سنگی باقی نگذاشت. (ایران باستان ج 3 ص 2547 و 2548). و نیز رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 437 شود. تیتوس امپراتور روم از سال 79 تا 81 میلادی رجوع به تیتوس شود
پسر اسفیانوس ملک روم، تقریباً چهل سال پس از ارتفاع عیسی بن مریم، بیت المقدس (اورشلیم) را گرفت، و سنگی بر سنگی باقی نگذاشت. (ایران باستان ج 3 ص 2547 و 2548). و نیز رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 437 شود. تیتوس امپراتور روم از سال 79 تا 81 میلادی رجوع به تیتوس شود
نام یکی از شاهان مصر که پس از شورش آنجا در زمان داریوش دوم بسلطنت رسیده اند، ابوریحان در آثارالباقیه (چ لیپزیک 1923 ص 91) نام ایشان را چنین نوشته است: آمرطیوس، نافرطاس، اوخرس، فساموث، موثاطوس، ناقاطانباس، طوس، ناقاطانباس، این کلمه ظاهراً مصحف تاخس باشد چنانکه اسامی دیگر شاهان که تصحیف شده بترتیب چنین است: آمیرته، نفریت، آخریس، فسمتیخ، نکتانب، (ایران باستان ج 2 ص 1141) پسر نوذر، وی در دربار چند شاهنشاه ایران، کیقباد و کاوس و کیخسرو، مقام اسپهبدی داشته است، رجوع به توس در همین لغت نامه و آنندراج و فارسنامۀ ابن البلخی ص 44 و شاهنامۀ فردوسی شود
نام یکی از شاهان مصر که پس از شورش آنجا در زمان داریوش دوم بسلطنت رسیده اند، ابوریحان در آثارالباقیه (چ لیپزیک 1923 ص 91) نام ایشان را چنین نوشته است: آمرطیوس، نافرطاس، اوخرس، فساموث، موثاطوس، ناقاطانباس، طوس، ناقاطانباس، این کلمه ظاهراً مصحف تاخس باشد چنانکه اسامی دیگر شاهان که تصحیف شده بترتیب چنین است: آمیرته، نفریت، آخریس، فسمتیخ، نکتانب، (ایران باستان ج 2 ص 1141) پسر نوذر، وی در دربار چند شاهنشاه ایران، کیقباد و کاوس و کیخسرو، مقام اسپهبدی داشته است، رجوع به توس در همین لغت نامه و آنندراج و فارسنامۀ ابن البلخی ص 44 و شاهنامۀ فردوسی شود
عطسه کننده، اللجم العطوس، مرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دارویی باشد که عطسه آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروهایی که در بینی دمند تا انسان را به عطسه وادارد. (از بحر الجواهر). دوائی که در بینی دمند تا عطسه آورد. (مخزن الادویه). انفیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، عطوسات. رجوع به عطوسی شود
عطسه کننده، اللُجَم العطوس، مرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دارویی باشد که عطسه آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروهایی که در بینی دمند تا انسان را به عطسه وادارد. (از بحر الجواهر). دوائی که در بینی دمند تا عطسه آورد. (مخزن الادویه). انفیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، عطوسات. رجوع به عطوسی شود
از قیاصرۀ روم بعداز مسیح پسر امپراطور وسپاسپن است، مدت سلطنتش دو سال بود، (عیون الانباء ج 1 ص 73)، وی چهل سال پس از ارتفاع مسیح با یهودیها جنگید و زیاد کشت و اسیر کرد، (ایران باستان ج 3 ص 2566)، و رجوع به ص 59 و 140 مجمل التواریخ و القصص و ص 2569 و 2470 ایران باستان شود
از قیاصرۀ روم بعداز مسیح پسر امپراطور وسپاسپن است، مدت سلطنتش دو سال بود، (عیون الانباء ج 1 ص 73)، وی چهل سال پس از ارتفاع مسیح با یهودیها جنگید و زیاد کشت و اسیر کرد، (ایران باستان ج 3 ص 2566)، و رجوع به ص 59 و 140 مجمل التواریخ و القصص و ص 2569 و 2470 ایران باستان شود
شهری است به شام مشرف بر دریا و نزدیک مرقب و عکا. یاقوت گوید: در این تاریخ در دست فرنگیان است. (معجم البلدان ج 6 ص 41). نام دهی پررونق. (آنندراج) (غیاث اللغات) : صندوقچۀ عدل تو مانده ست به طرطوس دستورچۀ جور تو در پیش و کنار است. ناصرخسرو. در شعر بالا در دیوان ناصرخسرو ص 55 این لفظ بصورت فوق آمده و در زیر صفحه معنی کرده اند که نام شهری است به اندلس، و آقای مجتبی مینوی در ضمن تعلیقات در ص 628 دیوان مزبور تذکر داده اند که شهری که در اندلس است طرطوشه نام دارد، و ظاهراً اینجا طرسوس یا طرطوس بر وزن قربوس (که در حالت ضرورت شعر اسکان راء رواست) صواب باشد که هر دو نام شهری از شام است. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 164 شود
شهری است به شام مشرف بر دریا و نزدیک مرقب و عکا. یاقوت گوید: در این تاریخ در دست فرنگیان است. (معجم البلدان ج 6 ص 41). نام دهی پررونق. (آنندراج) (غیاث اللغات) : صندوقچۀ عدل تو مانده ست به طرطوس دستورچۀ جور تو در پیش و کنار است. ناصرخسرو. در شعر بالا در دیوان ناصرخسرو ص 55 این لفظ بصورت فوق آمده و در زیر صفحه معنی کرده اند که نام شهری است به اندلس، و آقای مجتبی مینوی در ضمن تعلیقات در ص 628 دیوان مزبور تذکر داده اند که شهری که در اندلس است طرطوشه نام دارد، و ظاهراً اینجا طرسوس یا طرطوس بر وزن قربوس (که در حالت ضرورت شعر اسکان راء رواست) صواب باشد که هر دو نام شهری از شام است. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 164 شود
دبوس: اگر داند که ترکی به وی خواهد آمد، و وی را یک طبوس خواهد زد، از خوردن و خفتن لذت نیاورد، و باشد که آن ترک خود نیاید... و آمدن ملک الموت یقین است. و سختی جان کندن همانا صعبتر از طبوس ترکان بود. (کیمیای سعادت غزالی)
دبوس: اگر داند که ترکی به وی خواهد آمد، و وی را یک طبوس خواهد زد، از خوردن و خفتن لذت نیاورد، و باشد که آن ترک خود نیاید... و آمدن ملک الموت یقین است. و سختی جان کندن همانا صعبتر از طبوس ترکان بود. (کیمیای سعادت غزالی)
موضعی است در نواحی بحر فارس، که غلاّب حضرمی مالک آنجا بود، از طریق دریا لشکری بدان جای گسیل کرد، چون خلیفۀ وقت (عمر بن الخطاب) اجازۀچنین امری بدو نداده بود، بر او خشم گرفت. و او را از شغل بازداشت، او نیز شبانگاه بسوی کوفه نزد سعد بن ابی وقاص که از یارانش بود شد، سعد نیز او را معاضدت میکرد تا آنکه در ذی قار کشته شد. (معجم البلدان)
موضعی است در نواحی بحر فارس، که غُلاّب حضرمی مالک آنجا بود، از طریق دریا لشکری بدان جای گسیل کرد، چون خلیفۀ وقت (عمر بن الخطاب) اجازۀچنین امری بدو نداده بود، بر او خشم گرفت. و او را از شغل بازداشت، او نیز شبانگاه بسوی کوفه نزد سعد بن ابی وقاص که از یارانش بود شد، سعد نیز او را معاضدت میکرد تا آنکه در ذی قار کشته شد. (معجم البلدان)
طاووس. پرنده ای است معروف و آن را ابوالحسن، وابوالوشی و صرّاخ، و فلیسا، نیز نامند. پرنده ای است از پرندگان بلاد عجم، تصغیر آن طویس است بعد از حذف زیادات. ج، اطواس، و طواویس. (منتهی الارب) (آنندراج). کمال الدین دمیری در حیوهالحیوان آورده که: این پرنده در میان سایر پرندگان، مانند اسب است بین سایر چارپایان از حیث ارجمندی و زیبائی. صفات عفت، خودپسندی، تکبر، در پر خویش بشگفتی نگریستن، از دم خویش طاق بستن بویژه هنگامی که جفت وی ناظر و متوجه بسوی اوست، همه در وی جمع میباشد. مادۀ این مرغ پس از آنکه سه سال از عمرش بگذرد بیضه نهد، و در همان هنگام هم روئیدن پرهای نر به حد کمال و رنگ آمیزی آن به پایان رسد. سالی یک نوبت مادۀ این پرنده بیضه گذارد، حداکثر دوازده، و گاهی کم و بیش از این شماره، بیضه نهادن مادۀ طاوس متناوب است و متوالی نیست، در فصل بهار تخم گیری کند، در پائیز چنانکه برگ درخت میریزد، پر این حیوان نیز میریزد، و در آن فصل که برگ درختان بروئیدن آغاز کند، طاوس نیز شروع به پر برآوردن کند. طاوس نر هنگامی که جفتش مشغول حضانت بیضه است، وی را بسیار ببازی گیرد، بحدی که تخمها را میشکند، و از این رو است که تخم طاوس را زیر ماکیان نهند، ماکیان نیزتاب و توان آنکه بیش از دو دانه از تخم طاوس را حضانت کند ندارد، و در آن مدت که تخم طاوس تحت حضانت ماکیان است باید همگی وسائل آسایش ماکیان را از خوراکی و آشامیدنی و غیره فراهم سازند، و الا بیم آن است که ماکیان ترک حضانت کند، و بر اثر تصرف هوای نامناسب بیضه ها فاسد و تباه گردد. جوجه ای که بعد از اتمام ایام حضانت بیرون می آید، خوش شکل نیست، و ناقص الخلقه است، حتی از حیث جثه هم ناقص باشد، مدت حضانت بیضۀ طاوس سی روز است. جوجۀ طاوس مانند جوجۀ ماکیان بمجردبیرون آمدن از غلاف تخم، پوشیده از پر و جویندۀ روزی است. یکی از شعرا در وصف این مرغ نیک سروده است: سبحان من من خلقهالطاوس طیرعلی اشکاله رئیس کانه فی نقشه عروس فی الریش منه رکبت فلوس تشرق فی داراته شموس فی الرأس منه شجر مغروس کانه بنفسج یمیس او هوز هر حرم یبیس و شگفت آن است که این پرنده را با حسن و زیبائی که دارد، به فال بد گیرند، و شاید سبب آن باشد که مسبب دخول ابلیس را در بهشت طاوس دانسته اند، و خروج ابوالبشر را از بهشت نیز به وی نسبت دهند، و گویند چون آن حضرت در تمامی مدت زندگانی، از خانه و بنگاه زاد و نژاد و سرای جاودانی خویش آواره گشت، نگاهداری این مرغ درخانه از یمن و برکت دور و قرین شآمت باشد. تفصیل این اجمال آنکه: گویند هنگامی که حضرت آدم علیه السلام در بهشت درخت رز را کاشت، ابلیس در پای آن درخت طاوسی را سربرید، و آن درخت از خون طاوس مشروب شد، همین که درخت آغاز برگ برآوردن کرد، ابلیس میمونی را در بیخ درخت رز ذبح کرد، و آن درخت از خون میمون نیز سیراب گشت، چون هنگام فرا رسیدن انگور شد، ابلیس شیری رادر پای ریشه آن درخت بکشت، و درخت رز از خون شیر هم آبیاری شد، انگور که به کمال پختگی رسید، ابلیس خوکی را برپایۀ آن درخت بیجان کرد، درخت از خون خوک نیز آب خورد، از این رو میخوارگان را هنگام نوشیدن می خوی هر چهار حیوان عارض شود، چه همین که اثر شراب در عروق سرایت کند چهرۀ آدمی در آغاز برافروخته و چون طاوس رنگین شود، و چون مستی شروع شود، آدمی به رقص و دست و پای کوفتن و بازی گراید، همچون کپی، و چون مستی شدت یابد، خوی شیر و درندگان در وی ظاهر گردد، که نخست با شکار خود بازی کند، و سپس عربده آغازد، وزان پس به بیهوده و هذیان مشغول شود، و در پایان او را رخوتی سخت رخ دهد و چون جسدی بی روح در خواب رود، و رشتۀ زندگانیش گسیخته گردد. (حیاهالحیوان). خواندمیر در حبیب السیر آرد: در رساله الصید مسطور است که از عجائب آنکه طاوس نر و ماده با یکدیگر مجامعت ننمایند، مگر آنکه طاوس نر مست شود، در گرد چشم وی اشکی پدید آید، و طاوس ماده او را بخورد، و این معنی سبب بیضه نهادن وی گردد. اما راقم حروف از نظام الدین علیشیر که طاوس بسیار داشت استماع نمود، به کرات میفرمود که ما چند نوبت جفت شدن طاوس را بسان زوجیت خروس و ماکیان مشاهده کرده ایم. (ج 2 حبیب السیر ص 422). بدیعی در اختیارات آورده که شریف گوید: طاوس بعد از سه سال تمام پرها برآورده باشد، و هر سال یکبار بچه آورد، و این مؤلف گوید عمر طاوس بیست سال بود، و در آن مدت بچند لون برآید، و هر سال وقت خزان پر بیندازد، و در وقت برگ برآوردن درخت وی نیز پر برآورد. شیخ الرئیس گوید در مکانی که طاوس بود، حشرات و هوام نبود، و گوشت و پیه وی مجامعت را قوت دهد، زهرۀ وی چون با سرکه بیامیزند گزندگی جانوران را سودمند بود، و گوشت و پیه او چون با سفید باج بپزند و مرق آن بخورند، ذات الجنب را نافع بود. جالینوس گوید گوشت بد دارد، و مزاج انسان را موافق نبود. و صاحب جامع از قول صاحب منهاج آورده که نیکوترین آن جوان بود، طبیعت آن گرم و خشک بود، و موافق معده ای بود که هاضمۀ وی قوی بود، و اولی آن بود که بعد از کشتن، دو یا سه روز رها کنند، و سنگی در پای وی بندند و بیاویزند، و بعد از آن با سرکه بپزند. ابن زهر گوید که اطباء ماتقدم مرغهائی که گوشت ایشان صلب بودی، یک ساعت پیش از پختن کشته، و همچنان با پر آویخته اند، و این از بهر آن کرده اند که تا زود هضم شود، و چون زمانی درنگ کنند، مانند خمیر که در آرد اندازند تا هضم نان نیکوتر بود، این همچنان است. رازی گوید: طعامی که سمی در وی بود چون طاوس بیند، رقص کند و فریاد دارد. ابن زهر گوید: اگر مبطون زهرۀ وی با سکنجبین و آب گرم بیاشامد شفا یابد، و اگر خون وی با انزروت و نمک بیامیزند و بر ریشهای بد نهند که ترسند که آزار کند و به آکله رسد، زایل کند، و سرگین وی بر ثآلیل طلا کردن زایل کندو اگر استخوان وی بسوزند و سحق کنند و بر کلف طلا کنند نافع بود، و اگر بر برص مالند، لون آن را بگرداند. (اختیارات بدیعی). ضریر انطاکی در تذکره آورده که چون طاوس نر دم خویش بیند، اندوه خورد که چرا سایر اندام وی برنگینی دم نیست. درازای دم وی چندین ذراع است، جثۀ نر از جثۀ ماده بزرگتر باشد، قوای وی از حین بیرون آمدن از تخم تا سه سال تدریجاً تکمیل گردد. گوشت وی قاطع قولنج و ریاح غلیظه است، مفاصل را تسکین دهد، ولو بطریق نطول به کار برند. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 234). طلای زهرۀ او با سرکه جهت گزیدن هوام، و شرب زیرۀ او بقدر دو دانگ با سکنجبین و آب گرم رفع اسهال کند، و بالخاصیه رؤیت او باعث ضعف قوه سموم مسمومین است. و حکمای هند تحقیق کرده اند که چون موی دنبالۀ او را در کوزه کرده بسوزانند، از صد مثقال آن قریب به یک مثقال فلزی شبیه بطلا بهم میرسد، و در دفع کردن بیاض عین و امراض آن مجرب دانسته اند، و خواص غریبه و عجیبه به آن اسناد میدهند. (تحفه حکیم مؤمن) : چرا عمر طاوس و دراج کوته چرا مار و کرکس زید در درازی. ابوالطیب مصعبی. از خراسان بردمد طاوس فش سوی خاور میشتابد شاد و کش. رودکی. و اندر دشتها و بیابان وی (هندوستان) جانوران گوناگون اند چون پیل و گرگ و طاوس و گرگری و طوطک و شارک، و آنچه بدین ماند. (حدودالعالم). صد اشتر ز گنج و درم کرد بار ز دینار پنجه ز بهر نثار به مریم (دختر قیصر) فرستاد چندی گهر یکی نغز طاوس کرده بزر. فردوسی. ز مادر جدا شد چو طاوس نر به هر موی بر تازه رنگی دگر. فردوسی. پس و پیش ترکان طاوس رنگ چپ و راست شیران پولادچنگ. فردوسی. بیت اخیررا شعوری در جلد اول فرهنگ خود بنام فردوسی آورده است، ولی در شاهنامۀ طبع ولف نیست. بدیبا زمین کرده طاوس رنگ ز دینار و دیبا چو پشت پلنگ. فردوسی. ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافراختی چون دلاور نهنگ. فردوسی. بایتکین...با خویش صدوسی تن طاوس آورده بود که بیشتر در گنبدها بچه آوردندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108). آنجا نیز حصاری بود، و بسیار طاوس و خروس بودی، من ایشان رامیگرفتمی. (تاریخ بیهقی). فرمود تا از آن طاوسان...با خویشتن آرم، و چند جفت برده آید. (تاریخ بیهقی). دم هر طوطیکی چون ورق سوسن تر باز چون دستۀ سوسن دم هر طاوسی. منوچهری. طاوس مدیح عنصری خواند دراج مسمط منوچهری. منوچهری. ماند بسینه و دم طاوس شاخ گل چون مشک و در و دانه درو بر پراکنی. منوچهری. طاوس میان باغ دمان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پایش چو برگ نی. منوچهری. از دم طاوس نر ماهی سر بر زده ست دستگکی مورد تر گوئی بر پر زده ست. منوچهری. سراسر بطاوس مانید نر که جز رنگ چیزی ندارد دگر. اسدی. شاخ گل بود بباغ اندر هنگام بهار خوب و آراسته مانندۀ طاوسی نر. لامعی. نگاه کن که بحیلت همی هلاک کنند ز بهر پر نکو طاوسان پرّان را. ناصرخسرو. طاوس خواستندت می آفرید از اول طاوس مردمی تو ایدون همی نمائی. ناصرخسرو. نگویم که طاوس نرّ است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد نه طاوس نر از وشی پرّ دارد نه از سرخ یاقوت منقار دارد. ناصرخسرو. آتش دعوت می افروخت، و خود را چون طاوس نر بر نظارگان میفروخت. (مقامات حمیدی). شبه طاوس شمر فقرکه طاوسان را رنگ زیباست گر آواز نه زیبا شنوند. خاقانی. بیضه چون طاوس نر خواهم شکست وز برون آشیان خواهم شکست. خاقانی. دفع سرما را قفس کردند آهن پس در او بچّۀ طاوس علوی آشیان افکنده اند. خاقانی. بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل پر طاوس مگس ران بخراسان یابم. خاقانی. طاوس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو گاورس ریزه های منقّا برافکند. خاقانی. مگس ران کردن از شهپرّ طاوس عجب زشت است بر طاوس زیبا. خاقانی. خود باش انیس خود مطلب کس که پیل را هم گوش بهتر از پر طاوس پشّه ران. خاقانی. گیتی ز گرد لشکرش طاوس بسته زیورش در شرق رنگین شهپرش در غرب منقار آمده. خاقانی. بیضه بشکن مرغ کم کن تا بوی طاوس نر بیضه پروردن بگنجشکان گذار و ماکیان. خاقانی. رهبر دیو چو طاوس مدام مایۀ فسق چو عصفور مقیم. خاقانی. از مصحف گردون ار پنج آیت زر کم شد آمد پر طاوسش دیدار بصبح اندر. خاقانی. دشمنان سر بزرگش را چو بوم حاصل از طاوس دولت پای باد. خاقانی. طاوس بوده ام بریاض ملوک وقتی امروز پای هست مرا و پری ندارم. خاقانی. از عارض و روی و زلف داری طاوس و بهشت و مار با هم. خاقانی. به دست همت از خاطر برانم غم که سلطانان مگس رانها کنند از پرّ طاوسان بستانی. خاقانی. جوهر حسن به هر خس چه برم پر طاوس مگس ران چه کنم. خاقانی. باغی است طاوس رخش ماریست افسونگر در او شهری چو من بنهاده سر بر حفظ آن افسون نگر. خاقانی. پیش که طاوس صبح بیضۀ زرّین نهد از می بیضا بساز بیضه مجلس ارم. خاقانی. چو طاوس خورشید بگشاد بال زراندود شد لاجوردی هلال. نظامی. چو طاوس فلک بگریخت از باغ به گل چیدن بباغ آمد سیه زاغ. نظامی. هنر بیند چو عیب این چشم جاسوس تو چشم زاغ بین نه پای طاوس. نظامی. در پر طاوس که زرپیکر است سرزنش پای کجا درخور است. نظامی. گر آید نارپستانی در این باغ چو طاوسی نشسته بر پر زاغ. نظامی. چو طاوسی عقابی بازبسته تذروی بر لب کوثر نشسته. نظامی. و معلوم شد که جگر بط، چون پر طاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه). اگر زشتخوئی بود در سرشت نبیند ز طاوس جز پای زشت. سعدی. وز لطافت که هست در طاوس کودکان میکنند بال و پرش. سعدی. پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش. سعدی. دوش چون طاوس مینازیدم اندر باغ خلد دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار. سعدی. ازین مه پارۀ عابدفریبی ملایک صورتی طاوس زیبی. سعدی. چو طاوس را خانه شد بوستان دگر یاد نارد ز هندوستان. امیرخسرو. کمال جلوۀ طاوس را از آن چه زیان که ابلهی بگزیند غراب بر طاوس. ؟ - طاوس آتش پر یا طاوس آتشین پر، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (آنندراج). در آبگون قفس بین طاوس آتشین پر کز پر گشادن او آفاق بست زیور. خاقانی. - طاوس پران اخضر، کنایه از فرشتگان است. ستارگان را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج). - طاوس مشرق خرام، کنایه ازآفتاب است. (برهان) (آنندراج). - ، آسمان را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). - امثال: شب خرکرّه طاوس نماید، نظیر: شب گربه سمور مینماید. هر چیز هنگام شب خوشنماتر باشد. مثل طاوس، رنگین و آراسته: اندرین ملک چو طاوس بکار است مگس، نظیر: که هر چیزی بجای خویش نیکوست. مثل طاوس در خانه روستائی، چیزی گرانبها در تصرّف مردی بینوا: نماید همی مدح من نزد هر کس چو طاوس در خانه روستائی. کریمی سمرقندی. مثل طاوس مست، که مانند طاوس نر در حال طاق بستن بخود نگرد، و متکبّرانه گذرد. هر کرا طاوس باید، جور هندوستان کشد، نظیر: گنج بیرنج میسر نشود. تن آسانی بدون تحمل رنج و مشقت فراهم ناید. ، {{صفت}} مردخوبروی به لغت شام. ، {{اسم}} سیم. (منتهی الارب) (آنندراج). نقره به لغت اهل یمن. (دهار). فضه. ، زمین سبز با هرگونه گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). ، آلتی از ذوی الاوتار است در هندوستان
طاووس. پرنده ای است معروف و آن را ابوالحسن، وابوالوشی و صرّاخ، و فلیسا، نیز نامند. پرنده ای است از پرندگان بلاد عجم، تصغیر آن طویس است بعد از حذف زیادات. ج، اطواس، و طواویس. (منتهی الارب) (آنندراج). کمال الدین دمیری در حیوهالحیوان آورده که: این پرنده در میان سایر پرندگان، مانند اسب است بین سایر چارپایان از حیث ارجمندی و زیبائی. صفات عفت، خودپسندی، تکبر، در پر خویش بشگفتی نگریستن، از دم خویش طاق بستن بویژه هنگامی که جفت وی ناظر و متوجه بسوی اوست، همه در وی جمع میباشد. مادۀ این مرغ پس از آنکه سه سال از عمرش بگذرد بیضه نهد، و در همان هنگام هم روئیدن پرهای نر به حد کمال و رنگ آمیزی آن به پایان رسد. سالی یک نوبت مادۀ این پرنده بیضه گذارد، حداکثر دوازده، و گاهی کم و بیش از این شماره، بیضه نهادن مادۀ طاوس متناوب است و متوالی نیست، در فصل بهار تخم گیری کند، در پائیز چنانکه برگ درخت میریزد، پر این حیوان نیز میریزد، و در آن فصل که برگ درختان بروئیدن آغاز کند، طاوس نیز شروع به پر برآوردن کند. طاوس نر هنگامی که جفتش مشغول حضانت بیضه است، وی را بسیار ببازی گیرد، بحدی که تخمها را میشکند، و از این رو است که تخم طاوس را زیر ماکیان نهند، ماکیان نیزتاب و توان آنکه بیش از دو دانه از تخم طاوس را حضانت کند ندارد، و در آن مدت که تخم طاوس تحت حضانت ماکیان است باید همگی وسائل آسایش ماکیان را از خوراکی و آشامیدنی و غیره فراهم سازند، و الا بیم آن است که ماکیان ترک حضانت کند، و بر اثر تصرف هوای نامناسب بیضه ها فاسد و تباه گردد. جوجه ای که بعد از اتمام ایام حضانت بیرون می آید، خوش شکل نیست، و ناقص الخلقه است، حتی از حیث جثه هم ناقص باشد، مدت حضانت بیضۀ طاوس سی روز است. جوجۀ طاوس مانند جوجۀ ماکیان بمجردبیرون آمدن از غلاف تخم، پوشیده از پر و جویندۀ روزی است. یکی از شعرا در وصف این مرغ نیک سروده است: سبحان من من خلقهالطاوس طیرعلی اشکاله رئیس کانه فی نقشه عروس فی الریش منه رکبت فلوس تشرق فی داراته شموس فی الرأس منه شجر مغروس کانه بنفسج یمیس او هوز هر حرم یبیس و شگفت آن است که این پرنده را با حسن و زیبائی که دارد، به فال بد گیرند، و شاید سبب آن باشد که مسبب دخول ابلیس را در بهشت طاوس دانسته اند، و خروج ابوالبشر را از بهشت نیز به وی نسبت دهند، و گویند چون آن حضرت در تمامی مدت زندگانی، از خانه و بنگاه زاد و نژاد و سرای جاودانی خویش آواره گشت، نگاهداری این مرغ درخانه از یمن و برکت دور و قرین شآمت باشد. تفصیل این اجمال آنکه: گویند هنگامی که حضرت آدم علیه السلام در بهشت درخت رز را کاشت، ابلیس در پای آن درخت طاوسی را سربرید، و آن درخت از خون طاوس مشروب شد، همین که درخت آغاز برگ برآوردن کرد، ابلیس میمونی را در بیخ درخت رز ذبح کرد، و آن درخت از خون میمون نیز سیراب گشت، چون هنگام فرا رسیدن انگور شد، ابلیس شیری رادر پای ریشه آن درخت بکشت، و درخت رز از خون شیر هم آبیاری شد، انگور که به کمال پختگی رسید، ابلیس خوکی را برپایۀ آن درخت بیجان کرد، درخت از خون خوک نیز آب خورد، از این رو میخوارگان را هنگام نوشیدن می خوی هر چهار حیوان عارض شود، چه همین که اثر شراب در عروق سرایت کند چهرۀ آدمی در آغاز برافروخته و چون طاوس رنگین شود، و چون مستی شروع شود، آدمی به رقص و دست و پای کوفتن و بازی گراید، همچون کپی، و چون مستی شدت یابد، خوی شیر و درندگان در وی ظاهر گردد، که نخست با شکار خود بازی کند، و سپس عربده آغازد، وزان پس به بیهوده و هذیان مشغول شود، و در پایان او را رخوتی سخت رخ دهد و چون جسدی بی روح در خواب رود، و رشتۀ زندگانیش گسیخته گردد. (حیاهالحیوان). خواندمیر در حبیب السیر آرد: در رساله الصید مسطور است که از عجائب آنکه طاوس نر و ماده با یکدیگر مجامعت ننمایند، مگر آنکه طاوس نر مست شود، در گرد چشم وی اشکی پدید آید، و طاوس ماده او را بخورد، و این معنی سبب بیضه نهادن وی گردد. اما راقم حروف از نظام الدین علیشیر که طاوس بسیار داشت استماع نمود، به کرات میفرمود که ما چند نوبت جفت شدن طاوس را بسان زوجیت خروس و ماکیان مشاهده کرده ایم. (ج 2 حبیب السیر ص 422). بدیعی در اختیارات آورده که شریف گوید: طاوس بعد از سه سال تمام پرها برآورده باشد، و هر سال یکبار بچه آورد، و این مؤلف گوید عمر طاوس بیست سال بود، و در آن مدت بچند لون برآید، و هر سال وقت خزان پر بیندازد، و در وقت برگ برآوردن درخت وی نیز پر برآورد. شیخ الرئیس گوید در مکانی که طاوس بود، حشرات و هوام نبود، و گوشت و پیه وی مجامعت را قوت دهد، زهرۀ وی چون با سرکه بیامیزند گزندگی جانوران را سودمند بود، و گوشت و پیه او چون با سفید باج بپزند و مرق آن بخورند، ذات الجنب را نافع بود. جالینوس گوید گوشت بد دارد، و مزاج انسان را موافق نبود. و صاحب جامع از قول صاحب منهاج آورده که نیکوترین آن جوان بود، طبیعت آن گرم و خشک بود، و موافق معده ای بود که هاضمۀ وی قوی بود، و اولی آن بود که بعد از کشتن، دو یا سه روز رها کنند، و سنگی در پای وی بندند و بیاویزند، و بعد از آن با سرکه بپزند. ابن زهر گوید که اطباء ماتقدم مرغهائی که گوشت ایشان صلب بودی، یک ساعت پیش از پختن کشته، و همچنان با پر آویخته اند، و این از بهر آن کرده اند که تا زود هضم شود، و چون زمانی درنگ کنند، مانند خمیر که در آرد اندازند تا هضم نان نیکوتر بود، این همچنان است. رازی گوید: طعامی که سمی در وی بود چون طاوس بیند، رقص کند و فریاد دارد. ابن زهر گوید: اگر مبطون زهرۀ وی با سکنجبین و آب گرم بیاشامد شفا یابد، و اگر خون وی با انزروت و نمک بیامیزند و بر ریشهای بد نهند که ترسند که آزار کند و به آکله رسد، زایل کند، و سرگین وی بر ثآلیل طلا کردن زایل کندو اگر استخوان وی بسوزند و سحق کنند و بر کلف طلا کنند نافع بود، و اگر بر برص مالند، لون آن را بگرداند. (اختیارات بدیعی). ضریر انطاکی در تذکره آورده که چون طاوس نر دم خویش بیند، اندوه خورد که چرا سایر اندام وی برنگینی دم نیست. درازای دُم وی چندین ذراع است، جثۀ نر از جثۀ ماده بزرگتر باشد، قوای وی از حین بیرون آمدن از تخم تا سه سال تدریجاً تکمیل گردد. گوشت وی قاطع قولنج و ریاح غلیظه است، مفاصل را تسکین دهد، ولو بطریق نطول به کار برند. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 234). طلای زهرۀ او با سرکه جهت گزیدن هوام، و شرب زیرۀ او بقدر دو دانگ با سکنجبین و آب گرم رفع اسهال کند، و بالخاصیه رؤیت او باعث ضعف قوه سموم مسمومین است. و حکمای هند تحقیق کرده اند که چون موی دنبالۀ او را در کوزه کرده بسوزانند، از صد مثقال آن قریب به یک مثقال فلزی شبیه بطلا بهم میرسد، و در دفع کردن بیاض عین و امراض آن مجرب دانسته اند، و خواص غریبه و عجیبه به آن اسناد میدهند. (تحفه حکیم مؤمن) : چرا عمر طاوس و دراج کوته چرا مار و کرکس زید در درازی. ابوالطیب مصعبی. از خراسان بردمد طاوس فش سوی خاور میشتابد شاد و کش. رودکی. و اندر دشتها و بیابان وی (هندوستان) جانوران گوناگون اند چون پیل و گرگ و طاوس و گرگری و طوطک و شارک، و آنچه بدین ماند. (حدودالعالم). صد اشتر ز گنج و درم کرد بار ز دینار پنجه ز بهر نثار به مریم (دختر قیصر) فرستاد چندی گهر یکی نغز طاوس کرده بزر. فردوسی. ز مادر جدا شد چو طاوس نر به هر موی بر تازه رنگی دگر. فردوسی. پس و پیش ترکان طاوس رنگ چپ و راست شیران پولادچنگ. فردوسی. بیت اخیررا شعوری در جلد اول فرهنگ خود بنام فردوسی آورده است، ولی در شاهنامۀ طبع ولف نیست. بدیبا زمین کرده طاوس رنگ ز دینار و دیبا چو پشت پلنگ. فردوسی. ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافراختی چون دلاور نهنگ. فردوسی. بایتکین...با خویش صدوسی تن طاوس آورده بود که بیشتر در گنبدها بچه آوردندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108). آنجا نیز حصاری بود، و بسیار طاوس و خروس بودی، من ایشان رامیگرفتمی. (تاریخ بیهقی). فرمود تا از آن طاوسان...با خویشتن آرم، و چند جفت برده آید. (تاریخ بیهقی). دم هر طوطیکی چون ورق سوسن تر باز چون دستۀ سوسن دم هر طاوسی. منوچهری. طاوس مدیح عنصری خواند دراج مسمط منوچهری. منوچهری. ماند بسینه و دم طاوس شاخ گل چون مشک و در و دانه درو بر پراکنی. منوچهری. طاوس میان باغ دمان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پایش چو برگ نی. منوچهری. از دم طاوس نر ماهی سر بر زده ست دستگکی مورد تر گوئی بر پر زده ست. منوچهری. سراسر بطاوس مانید نر که جز رنگ چیزی ندارد دگر. اسدی. شاخ گل بود بباغ اندر هنگام بهار خوب و آراسته مانندۀ طاوسی نر. لامعی. نگاه کن که بحیلت همی هلاک کنند ز بهر پر نکو طاوسان پرّان را. ناصرخسرو. طاوس خواستندت می آفرید از اول طاوس مردمی تو ایدون همی نمائی. ناصرخسرو. نگویم که طاوس نرّ است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد نه طاوس نر از وشی پرّ دارد نه از سرخ یاقوت منقار دارد. ناصرخسرو. آتش دعوت می افروخت، و خود را چون طاوس نر بر نظارگان میفروخت. (مقامات حمیدی). شبه طاوس شمر فقرکه طاوسان را رنگ زیباست گر آواز نه زیبا شنوند. خاقانی. بیضه چون طاوس نر خواهم شکست وز برون آشیان خواهم شکست. خاقانی. دفع سرما را قفس کردند آهن پس در او بچّۀ طاوس علوی آشیان افکنده اند. خاقانی. بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل پر طاوس مگس ران بخراسان یابم. خاقانی. طاوس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو گاورس ریزه های منقّا برافکند. خاقانی. مگس ران کردن از شهپرّ طاوس عجب زشت است بر طاوس زیبا. خاقانی. خود باش انیس خود مطلب کس که پیل را هم گوش بهتر از پر طاوس پشّه ران. خاقانی. گیتی ز گرد لشکرش طاوس بسته زیورش در شرق رنگین شهپرش در غرب منقار آمده. خاقانی. بیضه بشکن مرغ کم کن تا بوی طاوس نر بیضه پروردن بگنجشکان گذار و ماکیان. خاقانی. رهبر دیو چو طاوس مدام مایۀ فسق چو عصفور مقیم. خاقانی. از مصحف گردون ار پنج آیت زر کم شد آمد پر طاوسش دیدار بصبح اندر. خاقانی. دشمنان سر بزرگش را چو بوم حاصل از طاوس دولت پای باد. خاقانی. طاوس بوده ام بریاض ملوک وقتی امروز پای هست مرا و پری ندارم. خاقانی. از عارض و روی و زلف داری طاوس و بهشت و مار با هم. خاقانی. به دست همت از خاطر برانم غم که سلطانان مگس رانها کنند از پرّ طاوسان بستانی. خاقانی. جوهر حسن به هر خس چه برم پر طاوس مگس ران چه کنم. خاقانی. باغی است طاوس رخش ماریست افسونگر در او شهری چو من بنهاده سر بر حفظ آن افسون نگر. خاقانی. پیش که طاوس صبح بیضۀ زرّین نهد از می بیضا بساز بیضه مجلس ارم. خاقانی. چو طاوس خورشید بگشاد بال زراندود شد لاجوردی هلال. نظامی. چو طاوس فلک بگریخت از باغ به گل چیدن بباغ آمد سیه زاغ. نظامی. هنر بیند چو عیب این چشم جاسوس تو چشم زاغ بین نه پای طاوس. نظامی. در پر طاوس که زرپیکر است سرزنش پای کجا درخور است. نظامی. گر آید نارپستانی در این باغ چو طاوسی نشسته بر پر زاغ. نظامی. چو طاوسی عقابی بازبسته تذروی بر لب کوثر نشسته. نظامی. و معلوم شد که جگر بط، چون پر طاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه). اگر زشتخوئی بود در سرشت نبیند ز طاوس جز پای زشت. سعدی. وز لطافت که هست در طاوس کودکان میکنند بال و پرش. سعدی. پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش. سعدی. دوش چون طاوس مینازیدم اندر باغ خلد دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار. سعدی. ازین مه پارۀ عابدفریبی ملایک صورتی طاوس زیبی. سعدی. چو طاوس را خانه شد بوستان دگر یاد نارد ز هندوستان. امیرخسرو. کمال جلوۀ طاوس را از آن چه زیان که ابلهی بگزیند غراب بر طاوس. ؟ - طاوس آتش پر یا طاوس آتشین پر، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (آنندراج). در آبگون قفس بین طاوس آتشین پر کز پر گشادن او آفاق بست زیور. خاقانی. - طاوس پران اخضر، کنایه از فرشتگان است. ستارگان را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج). - طاوس ِ مشرق خرام، کنایه ازآفتاب است. (برهان) (آنندراج). - ، آسمان را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). - امثال: شب خرکرّه طاوس نماید، نظیر: شب گربه سمور مینماید. هر چیز هنگام شب خوشنماتر باشد. مثل طاوس، رنگین و آراسته: اندرین ملک چو طاوس بکار است مگس، نظیر: که هر چیزی بجای خویش نیکوست. مثل طاوس در خانه روستائی، چیزی گرانبها در تصرّف مردی بینوا: نماید همی مدح من نزد هر کس چو طاوس در خانه روستائی. کریمی سمرقندی. مثل طاوس مست، که مانند طاوس نَر در حال طاق بستن بخود نگرد، و متکبّرانه گذرد. هر کرا طاوس باید، جور هندوستان کشد، نظیر: گنج بیرنج مُیسر نشود. تن آسانی بدون تحمل رنج و مشقت فراهم ناید. ، {{صِفَت}} مردخوبروی به لغت شام. ، {{اِسم}} سیم. (منتهی الارب) (آنندراج). نُقره به لغت اهل یمن. (دهار). فِضه. ، زمین سبز با هرگونه گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). ، آلتی از ذوی الاوتار است در هندوستان
نام جد ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن طاوس بن هرمزدبن ملک بن شیبان است. نام طاوس به روایتی مرزبان بود علمدار مرتضی علی رضی اﷲ عنه و امیرالمؤمنین علی کرم اﷲ وجهه در حق او دعا کرد بارک اﷲ فیک و فی نسلک بدان برکت این مرتبه یافت. (تاریخ گزیده ص 756) یکی از سرداران عظیم الشأن دورۀ تیموری، که بر امیرتیمور یاغی شد، و در سال 797 هجری قمری به امر و فرمان آن صاحبقران بقتل رسید. (حبیب السیر ج 2 ص 150) نام زوجه اصفهانی فتحعلیشاه قاجار که وی تخت طاوس دوم را بنام وی ساخته است نام مادر المستنجد باﷲ ابوالمظفر یوسف بن المقتفی. از خلفای عبیدیان (فاطمیان) زنی گرجی بوده است. رجوع به تاریخ الخلفا ص 293 شود معاصر عمر بن عبدالعزیز که در ده کلمه به عمر بن عبدالعزیز موعظه کرده است. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 126 شود
نام جد ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن طاوس بن هرمزدبن ملک بن شیبان است. نام طاوس به روایتی مرزبان بود علمدار مرتضی علی رضی اﷲ عنه و امیرالمؤمنین علی کرم اﷲ وجهه در حق او دعا کرد بارک اﷲ فیک و فی نسلک بدان برکت این مرتبه یافت. (تاریخ گزیده ص 756) یکی از سرداران عظیم الشأن دورۀ تیموری، که بر امیرتیمور یاغی شد، و در سال 797 هجری قمری به امر و فرمان آن صاحبقران بقتل رسید. (حبیب السیر ج 2 ص 150) نام زوجه اصفهانی فتحعلیشاه قاجار که وی تخت طاوس دوم را بنام وی ساخته است نام مادر المستنجد باﷲ ابوالمظفر یوسف بن المقتفی. از خلفای عبیدیان (فاطمیان) زنی گرجی بوده است. رجوع به تاریخ الخلفا ص 293 شود معاصر عمر بن عبدالعزیز که در ده کلمه به عمر بن عبدالعزیز موعظه کرده است. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 126 شود
ناحیتی است (به خراسان) و اندر وی شهرکهاست چون طوران و نوقان و بروغون و رایکان و بنواذه و اندر میان کوههاست و اندر کوههای وی معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه و (از وی دیگ سنگین و سنگ فسان و شلواربند و جورب خیزد وبه نوقان مرقد مبارک علی بن موسی الرضاست و آنجا مردمان به زیارت شوند و هم آنجا گور هارون الرشید است. (حدود العالم). چند شهری است اندر ایران مرتفعتر از همه بهتر و سازنده تر از خوشی آب و هوا گنجۀ پرگنج در اران، صفاهان در عراق در خراسان مرو و طوس در روم باشد اقسرا. (از نزهه القلوب ص 91 و 92). طوس، از اقلیم چهارم، طولش از جزایر خالدات ’صب لب’ و عرض از خطاستوا ’لز’. جمشید پیشدادی ساخت بعد از خرابیش طوس نوذر تجدید عمارتش کرده بنام خود منسوب گردانید و ازمزار عظما قبر امام معصوم علی بن موسی الرضا رضی اﷲ عنهمابن جعفر در دیه سناباد به چهارفرسنگی طوس است وقبر هارون الرشید خلیفۀ عباسی در مشهد مقدس آن حضرت است و مشهد طوس از مشاهیر مزارات متبرکه است و آن موضع اکنون شهرچه شده و از مشهد تا زاوۀ سنجان پانزده فرسنگ است... و در جانب قبلی طوس دروازه ای است که سه هزار ولی ابوبکرنام در مزارات این دروازۀ رودبارآسوده اند و در جانب شرقی او قبر امام حجه الاسلام محمدغزالی و احمد غزالی و مزار فردوسی و معشوق طوسی هم آنجا است. مردم طوس نیکوسیرت و پاک اعتقاد و غریب دوست باشند و از میوه های آنجا انگور و انجیر و بسیار شیرین باشد و در حوالی طوس مرغزاری است آن را مرغزار رایکان گویند. (نزهه القلوب چ اروپا صص 150-151). گروهی از بزرگان چون جابر بن حیان پدر شیمی، فردوسی، خواجه نظام الملک، محمد بن اسلم، امام محمد غزالی، خواجه نصیرالدین از آنجا باشند. یاقوت در معجم البلدان گوید:شهری است به خراسان، میان آن و نیشابور قریب ده فرسنگ است و آن مشتمل بر دو بلده باشد، یکی را طابران گویند و دیگری را نوقان و آن دو را فزون از ده هزار دیه باشد. فتح طوس بروزگار عثمان بود و قبر علی بن موسی الرضا و هارون بدانجاست. مسعربن مهلهل گوید: طوس چهار شهر است که دو شهر آن بزرگ و دو کوچکند و در آن آثار بناهای اسلامی مهمی وجود دارد، همچنین خانه حمید بن قحطبه در آن شهر است که مساحت آن یک میل در یک میل است و آرامگاه علی بن موسی الرضا و قبر رشید در برخی از بوستان های آن خانه است و میان طوس و نیشابور قصر باشکوه عظیمی است که آن را بنیانی بس استوار است و من به بلندی دیوارها و استواری بنیان آن قصری ندیده ام و در داخل آن کاخ مقصوره هائی است که زیبائی آنها مایۀ حیرت و شگفتی است. همچنین در درون قصر مزبورنوعی عمارت طولانی و دراز و رواقها و گنجینه ها و خلوتخانه هاست. من از چگونگی آن کاخ پرسیدم و دیدم مردم شهر به اجماع معتقدند که بنای مزبور یادگار یکی از تبابعه است که از یمن بقصدتسخیر کشور چین حرکت کرده است و چون بدین جایگاه رسیده است بر آن شده است که حرمسرا و گنجینه ها و ذخایرخود را در محلی بگذارد و خود سبک تر به سیر خود ادامه دهد بدین منظور این کاخ را بنیان نهاده و نهر بزرگی در آن جاری ساخته است که آثار آن نمودار است، آنگاه گنجها و ذخایر و حرمسرای خود را در آنجا گذارده و خود به چین رهسپار شده و پس از رسیدن بمقصود خود بدین جایگاه بازگشته است. و آنگاه برخی از ذخایری را که در کاخ به ودیعت سپرده است با خود به یمن برده و بسیاری از آنها را هم در همان کاخ باقی گذارده است ولی جایگاه گنجها و ذخایر مزبور را از نظرها نهان ساخته و صفات مواضع آنها را با آنها نوشته است و در زیر خاک مدفون ساخته است و این وضع بر این کیفیت همچنان باقی بوده است، کاروان ها و مسافران بدان کاخ فرودمی آمده اند و از ذخایر و گنجینه های نهفته در آن بهیچرو آگاه نبوده اند تا سرانجام این راز آشکار میشود و اسعد بن ابی یعفر صاحب کحلان در روزگار ما این گنجینه ها را بیرون می آورد، چه وی از صفات گنجینه ها آگاه میشود و بیدرنگ گروهی را برای بیرون آوردن آنها بدان سوی گسیل میدارد و آنها گنجینه ها را به یمن نزد وی میبرند. یاقوت گویداهل خراسان مردم طوس را گاو خوانند و سبب آن ندانستم چیست. و بدین دو بیت مردی نظام الملک را هجا گوید: لقد خرّب الطوسی بلده غزنه فصب علیه اﷲ مقلوب بلدته هو الثور قرن الثور فی حر امه و مقلوب اسم الثور فی جوف لحیته. و دعبل بن علی را قصیدتی است در مدح آل علی که در آن ذکر قبر علی بن موسی ورشید را به طوس کند: اربع بطوس علی قبر الزکی به ان کنت تربع من دین علی وطری قبران فی طوس خیر الناس کلهم و قبر شرّهم هذا من العبر ما ینفع الرجس من قرب الزکی و لا علی الزکی بقرب الرجس من ضرر هیهات کل امری ٔ رهن بما کسبت یداه حقاً فخذ ما شئت او فذر. (از معجم البلدان). بارتولد در کتاب نفیس جغرافیای تاریخی ایران آرد: ’... کلمه طوس در قرن دهم میلادی به یک ولایت تمام اطلاق میشد که شهر نوقان و شهر طابران و قریۀ سناباد که بسال 809 میلادی هارون الرشید و بسال 818 میلادی علی بن موسی الرضا از ائمۀ آل علی در آن مدفون گردیدند در ولایت طوس بودند. مأمون برای خوش آیند شیعیان امام رضا را وارث تاج و تخت اعلام کرد ولی بعد بطوری که میگفتند امر داد مسمومش ساختند. شرح و توصیف طوس قرون وسطی را ما در دست نداریم. در زمان جغرافیانویسان عرب شهر طوس بواسطۀ رونق و ترقی نیشابور اهمیت بزرگی نداشت. طوس هم مانند نیشابور به دست تولوی پسر چنگیزخان خراب و در زمان اوغدی (اوکتای) جانشین چنگیز بتجدید عمارتش پرداختند و از آن ببعد چند مرتبه مقر فرمانروایان مغول شد. بعد از سقوط مغولهای ایران طوس با قوچان و کلات و ابیورد و نسا و واحۀ مرو در جزو قلمرو دولت کوچکی که امیر ارغونشاه رئیس طائفۀ جون غربانی تشکیل داده بود درآمد، بعد از ارغونشاه پسرانش محمدبیگ و علی بیگ جانشین پدر شدند. (حافظ ابرو: a 276). علی بیگ در سال 1382 میلادی مجبور به اطاعت از تیمور شده بعد وی را به فرغانه اعزام و در سال بعد مقتول ساختند. در سال 1389 م: بعد از شورشی که پیشرفت نداشت طوس را قتل عام کردند و قریب به ده هزار نفر کشته شد. پای دروازه های شهر برحسب معمول برجهائی از کلۀ کشتگان ساخته بودند. (شرف الدین ج 1 ص 469). تجدید عمارت قلعۀ طوس بعد از فوت تیمور و در سال 1405 میلادی انجام گرفت. در دوره های بعد اسم طوس را با نام مشهد یکجا میبرند، مشهد تدریجاً بواسطۀ اهمیت مذهبی خود شهر مجاور را تحت الشعاع قرار داده و پایتخت خراسان گردید. سیاح هندی که معاصر نادرشاه بوده از مهاجرت تدریجی سکنۀ طوس بمشهد سخن میراند و صنیعالدوله وزیر ایران (که بعدها ملقب به اعتمادالسلطنه گردید) قول سیاح هندی را در کتاب خود مسمی به مطلعالشمس نقل کرده و وضع کنونی خرابه های طوس را مفصلاً در این کتاب شرح داده است. در بین خرابه ها هیچگونه آثاری که دارای تاریخ باشد دیده نمی شود. صنیعالدوله دیوارهای شهر را که یک فرسخ دور آن است و ارگی را که در قسمت شمال شرقی بوده و عمارت بزرگی را که شاید مسجد و داخل شهر بوده تعریف میکند. در همه جا طول و عرض و ارتفاع دیوارها و برجها و خرابه های سایر عمارات ذکر شده. در داخل ارگ قلعۀ کوچکی بوده که بر روی تپۀ مصنوعی ساخته بودند، در کتاب مزبور تصویر مسجد نیز ترسیم یافته، این عمارت در نزد ایرانیان به نقاره خانه معروفست. فرزر در ضمن تعریف طوس از منارۀ کوچکی (در نزدیکی مسجد) و گنبد کوچکی در بالای قبر فردوسی که در بیرون شهر نزدیکی دروازۀ جنوب شرقی واقع بوده سخن میراند بطوری که نقل میکنند ساختمان این گنبد را به عبیداﷲخان بخارائی که در قرن شانزدهم میلادی زمامدار بوده نسبت میدهند. در سال 1858 میلادی که خانیک اف به این سرزمین بسیاحت آمده بود دیگر آن گنبد نبود و محل روی قبر گندم کاشته بودند. پرفسور ژوکوفسکی به سال 1890 میلادی بمحل مزبور رفته و فقط تپه ای دیده بود که در آن کاوشهائی شده و این تپه از آجر و نیمه و قطعات کاشی که بلاشک از بنای خراب شده باقی مانده بودند تشکیل یافته و شایداین همان بنائی باشد که فرزر مشاهده کرده بود. بطوری که دهاقین تعریف کرده بودند تپۀ مزبور را آصف الدوله حاکم سابق خراسان کنده و دور محوطه ای که تشکیل یافته بود آجر گرفته و دیواری در اطراف تپه کشیده میخواست بنائی روی آن بسازد لیکن قبل از اتمام کار بدرودزندگانی گفت. زمانی بود که قبور امامین یعنی امام احمد و امام محمد غزالی که دومی مؤلف کتاب شهیر احیاءالعلوم است نزدیکی قبر فردوسی بود، قبر محمد غزالی در قرن چهاردهم میلادی در ضمن شرح سیاحت ابن بطوطه (3- 77) مذکور گردیده لیکن در این زمان از بین رفته و اثری از آن نمانده است. طوس در سمت شمالی کشف رود واقع است. در نزدیکی دروازۀ جنوب شرقی طوس در سر راه مشهد پل هشت چشمه ای از روی رودخانه ساخته بودند، پل مزبور در این زمان بحال نیمه خراب باقی است. فرزر و صنیعالدوله هر یک شرحی در توصیف این پل نگاشته اند، مخصوصاً صنیعالدوله فاصله هر یک از چشمه ها را هم ذکر کرده، پلی که بر روی کشف رود قدری پائین تر بر سر راه کلات و مشهد (بفاصله پنج میل از مشهد) ساخته اند و دارای یازده چشمه است به وضع بهتر باقی مانده ولی نه بطوری که کاملاً بی عیب باشد. پل مزبور به ’پل شاه’ معروفست. (جغرافیای تاریخی ایران تألیف بارتولد ترجمه سردادور صص 160-162)
ناحیتی است (به خراسان) و اندر وی شهرکهاست چون طوران و نوقان و بروغون و رایکان و بنواذه و اندر میان کوههاست و اندر کوههای وی معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه و (از وی دیگ سنگین و سنگ فسان و شلواربند و جورب خیزد وبه نوقان مرقد مبارک علی بن موسی الرضاست و آنجا مردمان به زیارت شوند و هم آنجا گور هارون الرشید است. (حدود العالم). چند شهری است اندر ایران مرتفعتر از همه بهتر و سازنده تر از خوشی آب و هوا گنجۀ پرگنج در اران، صفاهان در عراق در خراسان مرو و طوس در روم باشد اقسرا. (از نزهه القلوب ص 91 و 92). طوس، از اقلیم چهارم، طولش از جزایر خالدات ’صب لب’ و عرض از خطاستوا ’لز’. جمشید پیشدادی ساخت بعد از خرابیش طوس نوذر تجدید عمارتش کرده بنام خود منسوب گردانید و ازمزار عظما قبر امام معصوم علی بن موسی الرضا رضی اﷲ عنهمابن جعفر در دیه سناباد به چهارفرسنگی طوس است وقبر هارون الرشید خلیفۀ عباسی در مشهد مقدس آن حضرت است و مشهد طوس از مشاهیر مزارات متبرکه است و آن موضع اکنون شهرچه شده و از مشهد تا زاوۀ سنجان پانزده فرسنگ است... و در جانب قبلی طوس دروازه ای است که سه هزار ولی ابوبکرنام در مزارات این دروازۀ رودبارآسوده اند و در جانب شرقی او قبر امام حجه الاسلام محمدغزالی و احمد غزالی و مزار فردوسی و معشوق طوسی هم آنجا است. مردم طوس نیکوسیرت و پاک اعتقاد و غریب دوست باشند و از میوه های آنجا انگور و انجیر و بسیار شیرین باشد و در حوالی طوس مرغزاری است آن را مرغزار رایکان گویند. (نزهه القلوب چ اروپا صص 150-151). گروهی از بزرگان چون جابر بن حیان پدر شیمی، فردوسی، خواجه نظام الملک، محمد بن اسلم، امام محمد غزالی، خواجه نصیرالدین از آنجا باشند. یاقوت در معجم البلدان گوید:شهری است به خراسان، میان آن و نیشابور قریب ده فرسنگ است و آن مشتمل بر دو بَلْده باشد، یکی را طابران گویند و دیگری را نوقان و آن دو را فزون از ده هزار دیه باشد. فتح طوس بروزگار عثمان بود و قبر علی بن موسی الرضا و هارون بدانجاست. مسعربن مهلهل گوید: طوس چهار شهر است که دو شهر آن بزرگ و دو کوچکند و در آن آثار بناهای اسلامی مهمی وجود دارد، همچنین خانه حمید بن قحطبه در آن شهر است که مساحت آن یک میل در یک میل است و آرامگاه علی بن موسی الرضا و قبر رشید در برخی از بوستان های آن خانه است و میان طوس و نیشابور قصر باشکوه عظیمی است که آن را بنیانی بس استوار است و من به بلندی دیوارها و استواری بنیان آن قصری ندیده ام و در داخل آن کاخ مقصوره هائی است که زیبائی آنها مایۀ حیرت و شگفتی است. همچنین در درون قصر مزبورنوعی عمارت طولانی و دراز و رواقها و گنجینه ها و خلوتخانه هاست. من از چگونگی آن کاخ پرسیدم و دیدم مردم شهر به اجماع معتقدند که بنای مزبور یادگار یکی از تبابعه است که از یمن بقصدتسخیر کشور چین حرکت کرده است و چون بدین جایگاه رسیده است بر آن شده است که حرمسرا و گنجینه ها و ذخایرخود را در محلی بگذارد و خود سبک تر به سیر خود ادامه دهد بدین منظور این کاخ را بنیان نهاده و نهر بزرگی در آن جاری ساخته است که آثار آن نمودار است، آنگاه گنجها و ذخایر و حرمسرای خود را در آنجا گذارده و خود به چین رهسپار شده و پس از رسیدن بمقصود خود بدین جایگاه بازگشته است. و آنگاه برخی از ذخایری را که در کاخ به ودیعت سپرده است با خود به یمن برده و بسیاری از آنها را هم در همان کاخ باقی گذارده است ولی جایگاه گنجها و ذخایر مزبور را از نظرها نهان ساخته و صفات مواضع آنها را با آنها نوشته است و در زیر خاک مدفون ساخته است و این وضع بر این کیفیت همچنان باقی بوده است، کاروان ها و مسافران بدان کاخ فرودمی آمده اند و از ذخایر و گنجینه های نهفته در آن بهیچرو آگاه نبوده اند تا سرانجام این راز آشکار میشود و اسعد بن ابی یعفر صاحب کحلان در روزگار ما این گنجینه ها را بیرون می آورد، چه وی از صفات گنجینه ها آگاه میشود و بیدرنگ گروهی را برای بیرون آوردن آنها بدان سوی گسیل میدارد و آنها گنجینه ها را به یمن نزد وی میبرند. یاقوت گویداهل خراسان مردم طوس را گاو خوانند و سبب آن ندانستم چیست. و بدین دو بیت مردی نظام الملک را هجا گوید: لقد خرّب الطوسی بلده غزنه فصب علیه اﷲ مقلوب بَلدته هو الثور قرن الثور فی حِر امه ِ و مقلوب اسم الثور فی جوف لحیته. و دعبل بن علی را قصیدتی است در مدح آل علی که در آن ذکر قبر علی بن موسی ورشید را به طوس کند: اربع بطوس علی قبر الزکی به ان کنت تربع من دین علی وطری قبران فی طوس خیر الناس کلهم ِ و قبر شرّهم ِ هذا من العبر ما ینفع الرجس من قرب الزکی و لا علی الزکی بقرب الرجس من ضرر هیهات کل امری ٔ رهن بما کسبت یداه حقاً فخذ ما شئت او فذر. (از معجم البلدان). بارتولد در کتاب نفیس جغرافیای تاریخی ایران آرد: ’... کلمه طوس در قرن دهم میلادی به یک ولایت تمام اطلاق میشد که شهر نوقان و شهر طابران و قریۀ سناباد که بسال 809 میلادی هارون الرشید و بسال 818 میلادی علی بن موسی الرضا از ائمۀ آل علی در آن مدفون گردیدند در ولایت طوس بودند. مأمون برای خوش آیند شیعیان امام رضا را وارث تاج و تخت اعلام کرد ولی بعد بطوری که میگفتند امر داد مسمومش ساختند. شرح و توصیف طوس قرون وسطی را ما در دست نداریم. در زمان جغرافیانویسان عرب شهر طوس بواسطۀ رونق و ترقی نیشابور اهمیت بزرگی نداشت. طوس هم مانند نیشابور به دست تولوی پسر چنگیزخان خراب و در زمان اوغدی (اوکتای) جانشین چنگیز بتجدید عمارتش پرداختند و از آن ببعد چند مرتبه مقر فرمانروایان مغول شد. بعد از سقوط مغولهای ایران طوس با قوچان و کلات و ابیورد و نسا و واحۀ مرو در جزو قلمرو دولت کوچکی که امیر ارغونشاه رئیس طائفۀ جون غربانی تشکیل داده بود درآمد، بعد از ارغونشاه پسرانش محمدبیگ و علی بیگ جانشین پدر شدند. (حافظ ابرو: a 276). علی بیگ در سال 1382 میلادی مجبور به اطاعت از تیمور شده بعد وی را به فرغانه اعزام و در سال بعد مقتول ساختند. در سال 1389 م: بعد از شورشی که پیشرفت نداشت طوس را قتل عام کردند و قریب به ده هزار نفر کشته شد. پای دروازه های شهر برحسب معمول برجهائی از کلۀ کشتگان ساخته بودند. (شرف الدین ج 1 ص 469). تجدید عمارت قلعۀ طوس بعد از فوت تیمور و در سال 1405 میلادی انجام گرفت. در دوره های بعد اسم طوس را با نام مشهد یکجا میبرند، مشهد تدریجاً بواسطۀ اهمیت مذهبی خود شهر مجاور را تحت الشعاع قرار داده و پایتخت خراسان گردید. سیاح هندی که معاصر نادرشاه بوده از مهاجرت تدریجی سکنۀ طوس بمشهد سخن میراند و صنیعالدوله وزیر ایران (که بعدها ملقب به اعتمادالسلطنه گردید) قول سیاح هندی را در کتاب خود مسمی به مطلعالشمس نقل کرده و وضع کنونی خرابه های طوس را مفصلاً در این کتاب شرح داده است. در بین خرابه ها هیچگونه آثاری که دارای تاریخ باشد دیده نمی شود. صنیعالدوله دیوارهای شهر را که یک فرسخ دور آن است و ارگی را که در قسمت شمال شرقی بوده و عمارت بزرگی را که شاید مسجد و داخل شهر بوده تعریف میکند. در همه جا طول و عرض و ارتفاع دیوارها و برجها و خرابه های سایر عمارات ذکر شده. در داخل ارگ قلعۀ کوچکی بوده که بر روی تپۀ مصنوعی ساخته بودند، در کتاب مزبور تصویر مسجد نیز ترسیم یافته، این عمارت در نزد ایرانیان به نقاره خانه معروفست. فرزر در ضمن تعریف طوس از منارۀ کوچکی (در نزدیکی مسجد) و گنبد کوچکی در بالای قبر فردوسی که در بیرون شهر نزدیکی دروازۀ جنوب شرقی واقع بوده سخن میراند بطوری که نقل میکنند ساختمان این گنبد را به عبیداﷲخان بخارائی که در قرن شانزدهم میلادی زمامدار بوده نسبت میدهند. در سال 1858 میلادی که خانیک اف به این سرزمین بسیاحت آمده بود دیگر آن گنبد نبود و محل روی قبر گندم کاشته بودند. پرفسور ژوکوفسکی به سال 1890 میلادی بمحل مزبور رفته و فقط تپه ای دیده بود که در آن کاوشهائی شده و این تپه از آجر و نیمه و قطعات کاشی که بلاشک از بنای خراب شده باقی مانده بودند تشکیل یافته و شایداین همان بنائی باشد که فرزر مشاهده کرده بود. بطوری که دهاقین تعریف کرده بودند تپۀ مزبور را آصف الدوله حاکم سابق خراسان کنده و دور محوطه ای که تشکیل یافته بود آجر گرفته و دیواری در اطراف تپه کشیده میخواست بنائی روی آن بسازد لیکن قبل از اتمام کار بدرودزندگانی گفت. زمانی بود که قبور امامین یعنی امام احمد و امام محمد غزالی که دومی مؤلف کتاب شهیر احیاءالعلوم است نزدیکی قبر فردوسی بود، قبر محمد غزالی در قرن چهاردهم میلادی در ضمن شرح سیاحت ابن بطوطه (3- 77) مذکور گردیده لیکن در این زمان از بین رفته و اثری از آن نمانده است. طوس در سمت شمالی کشف رود واقع است. در نزدیکی دروازۀ جنوب شرقی طوس در سر راه مشهد پل هشت چشمه ای از روی رودخانه ساخته بودند، پل مزبور در این زمان بحال نیمه خراب باقی است. فرزر و صنیعالدوله هر یک شرحی در توصیف این پل نگاشته اند، مخصوصاً صنیعالدوله فاصله هر یک از چشمه ها را هم ذکر کرده، پلی که بر روی کشف رود قدری پائین تر بر سر راه کلات و مشهد (بفاصله پنج میل از مشهد) ساخته اند و دارای یازده چشمه است به وضع بهتر باقی مانده ولی نه بطوری که کاملاً بی عیب باشد. پل مزبور به ’پل شاه’ معروفست. (جغرافیای تاریخی ایران تألیف بارتولد ترجمه سردادور صص 160-162)
پرنده ایست از راسته ماکیانها که اصلش از هندوستان و مالزی است. دارای پرهای زیباست و صدای بلند و تا حدی ناراحت کننده دارد. نر این پرنده چتر زیبایی با دم خود می سازد به سبب پرهای زیبا طاوس رابه عنوان یک پرنده زینتی نگهداری می کنند. طاوس در سال 4 تا 6 تخم می گذارد و جوجه ها همین که سه ماه شدند نر و مادگی آن ها قابل تشخیص است آنها پس از رسیدن به سن 3 سالگی بالغ می شوند و جهت جفتگیری آماده می گردند طاوس در حدود 30 سال عمر می کند. غیر از طاوسهای رنگین طاوس سفید ساده و طاوس آبی رنگ هم وجود دارد، آلتی است از ذوی الاوتار معمول هندوستان، تنور اجاق. یا ترکیبات اسمی: یا طاوس آبگون خضرا. آسمان. یا طاوس آتش پر. آفتاب. یا طاوس آتشین پر. آفتاب. یا طاوس پران اخضر. فرشتگان، ستارگان. یا طاوس خلد. هر یک از حوریان، هر یک از غلمان. یا طاوس مشرق خرام. آفتاب، آسمان. یا طاوس علیین. طاوس بهشتی. یا طاوس فلک. آفتاب. یا طاوس فلک. آفتاب. یا طاوس ملایک. جبرئیل امین. تعبیرات: یا مثل طاوس. رنگین و آراسته. یا مثل طاوس در خانه روستایی. چیزی گرانبها در تصرف مردی بینوا. یا مثل طاوس مست. آن که مانند طاوس نر خرامان و متکبرانه راه رود
پرنده ایست از راسته ماکیانها که اصلش از هندوستان و مالزی است. دارای پرهای زیباست و صدای بلند و تا حدی ناراحت کننده دارد. نر این پرنده چتر زیبایی با دم خود می سازد به سبب پرهای زیبا طاوس رابه عنوان یک پرنده زینتی نگهداری می کنند. طاوس در سال 4 تا 6 تخم می گذارد و جوجه ها همین که سه ماه شدند نر و مادگی آن ها قابل تشخیص است آنها پس از رسیدن به سن 3 سالگی بالغ می شوند و جهت جفتگیری آماده می گردند طاوس در حدود 30 سال عمر می کند. غیر از طاوسهای رنگین طاوس سفید ساده و طاوس آبی رنگ هم وجود دارد، آلتی است از ذوی الاوتار معمول هندوستان، تنور اجاق. یا ترکیبات اسمی: یا طاوس آبگون خضرا. آسمان. یا طاوس آتش پر. آفتاب. یا طاوس آتشین پر. آفتاب. یا طاوس پران اخضر. فرشتگان، ستارگان. یا طاوس خلد. هر یک از حوریان، هر یک از غلمان. یا طاوس مشرق خرام. آفتاب، آسمان. یا طاوس علیین. طاوس بهشتی. یا طاوس فلک. آفتاب. یا طاوس فلک. آفتاب. یا طاوس ملایک. جبرئیل امین. تعبیرات: یا مثل طاوس. رنگین و آراسته. یا مثل طاوس در خانه روستایی. چیزی گرانبها در تصرف مردی بینوا. یا مثل طاوس مست. آن که مانند طاوس نر خرامان و متکبرانه راه رود