جدول جو
جدول جو

معنی طستی - جستجوی لغت در جدول جو

طستی(طَ تی ی)
منسوب به طست و کسانی را بدین نسبت خوانند که به شغل تشت سازی یا تشتگری معروف به وده اند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هستی
تصویر هستی
(دخترانه)
وجود، وجود، زندگی، زندگانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هستی
تصویر هستی
مقابل نیستی، وجود، زندگی، کنایه از دارایی، سرمایه، کنایه از جهان، کنایه از خودبینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستی
تصویر مستی
گله، شکایت، اندوه
مستی کردن: گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستی
تصویر رستی
دلیری، گستاخی، استحکام، مقاومت
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، جزالت، ثبوت
رزق، روزی، برای مثال چون تو کریمان که تماشا کنند / رستی تن ها نه به تنها کنند (نظامی۱ - ۱۲)
آنچه از خاک رس تهیه می شود، زمینی که خاک آن از نوع رس باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستی
تصویر پستی
کوتاهی، پایینی، سرازیری، نشیب، خواری، زبونی، ناکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سستی
تصویر سستی
بی دوام بودن، ضعف، ناتوانی، کنایه از تنبلی، کنایه از نرمی و آهستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستی
تصویر مستی
مست بودن، کنایه از خمار آلودگی مثلاً مستی چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستی
تصویر شستی
مانند شست، آنچه شبیه انگشت شست باشد، نوعی دوخت لباس مثلاً جامۀ شستی، کلید قطع ووصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستی
تصویر بستی
از مردم بست، مربوط به بست
فرهنگ فارسی عمید
نرمی ملایمی مقابل سختی، نازکی ضعف، ناتوانی ضعف، تنبلی کاهلی، بیدوامی، بیهودگی بطلان، کندی بطوء آهستگی، تامل درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کستی
تصویر کستی
کمربند مقدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هستی
تصویر هستی
حیات، بودن، زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
شرح تفسیر: اگر داند و گرنه من بگویم چون دلم دارد کتاب ناز را هرگز که کرده در جهان وستی ک (شهاب الدین خطاط) توضیح ظاهرا این کلمه ممال (وستا) (اوستا) است وچون (وستا) راگاه بغلط تفسیر (زند) پنداشته اند. این معنی را برای (وستی) قایل شده وبرای آن شعر ساخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
فرودی پایینی، حضیض سفل مقابل بالا بلندی، زمین پست مقابل بلندی، گودی، نشیب قنوع، کوتاهی کم ارتفاعی، انحطاط انخفاض، خواری زبونی بیاعتباری ذلت، نانجیبی پست فطرتی ناکسی رذالت دنائت خست، تنگ چشمی کوته نظری. یا به پستی افتادن، بیچاره و مفلوک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که از نوشیدن مسکر در شخص ایجاد شود مست بودن سکر: ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی و انگه برو که رستی از نیستی و هستی. (حافظ) گله کردن شکایت کردن: باده خور و مستی کن مستی چه کنی ازغم ک دانی که به از مستی صد راه یکی مستی. (لبیبی) توضیح مست بمعنی شکایت و گله است و مستی تنها لغتی است که در آن حاصل مصدر باسم معنی ملحق شده. مرحوم اقبال نوشته: دراین شعر معروف رودکی که گوید: مستی مکن که نشنود از مستی زاری مکن که نشنود او زاری. نیز مستی را باید بضم میم خواند یعنی گله. آقای فروزانفر و گروهی از فضلا نیز همین تلفظ را پذیرفته اند ولی آقای مینوی مستی بفتح میم را ترجیح دهند
فرهنگ لغت هوشیار
زشتی نازیبایی پلیدی: ترا جاییست بس عالی و نورانی چو بیرون رفتی از جایی بدین گستی. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نستی
تصویر نستی
نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بست می نشیند آنکه متحصن شود آنکه بمکانی مقدس برای مصون بودن از تعرض پناه میبرد و متحصن گردد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان برداشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستی
تصویر آستی
مخفف آستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستی
تصویر رستی
آسودگی و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چستی
تصویر چستی
چالاکی و زبر دستی و جلدی و تیز دستی و بیداری و سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستی
تصویر رستی
((رُ))
چیرگی، دلیری، آسایش، راحتی، روزی، رزق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گستی
تصویر گستی
((گَ))
زشتی، نازیبایی، پلیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کستی
تصویر کستی
((کُ تِ))
کشتی، زنار و ریسمانی که ترسایان و هندوان و زرتشتیان بر کمر بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شستی
تصویر شستی
((شَ))
منسوب به شست، تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشه شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است. نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیله قلم مو رنگ های لازم را مخلوط می کند و رنگ منظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سستی
تصویر سستی
((سُ))
ناپایداری، ناتوانی، نرمی، تنبلی، تأمل، درنگ، کندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چستی
تصویر چستی
((چُ))
چابکی، چالاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستی
تصویر رستی
((رُ))
آن چه از خاک و گل رست تعبیه کنند، زمین هایی که جنس آن ها از رست باشد، سنگ هایی که ماده اصلی آن ها رست باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستی
تصویر دستی
((دَ))
منسوب به دست، مربوط به دست، ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد، دستینه، دست برنجن. دستی و پشت دستی، در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پستی
تصویر پستی
((پَ))
نشیب، گودی، انحطاط، خواری، ذلت، نانجیبی، رذالت، تنگ چشمی، کوته نظری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستی
تصویر مستی
((مُ))
گله کردن، شکایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هستی
تصویر هستی
موجودیت، وجود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سستی
تصویر سستی
ضعف
فرهنگ واژه فارسی سره