جدول جو
جدول جو

معنی طریقه - جستجوی لغت در جدول جو

طریقه
حالت، کنایه از راه و روش، کنایه از سیرت، مذهب
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
فرهنگ فارسی عمید
طریقه
(طَ قَ)
راه. طریق، حالت که بر آن باشی. یقال: مازال فلان علی طریقه واحده، ای علی حاله واحده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عادت. خو. دأب. سنت. شیوه. نمط، مسلک. مذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) :
نه در طریقۀ رندی حریص باید بود
نه در صلاح و ورع اقتحام باید کرد.
قاآنی.
ابابه. دبه. ذل ّ. شرع. شریه. سیره. (منتهی الارب) ، روش. (منتهی الارب). وتیره. (دهار) ، طریقت. تصوف. و رجوع به طریق و طریقت شود، خرمابن نیک بلند. ج، طریق. (منتهی الارب). خرمابن دراز. (مهذب الاسماء) ، ستون سایبان، گزیدۀ قوم و امثال آنها. ج، طرائق. یقال: هذا طریقه قومهم، و طرائق قومهم ایضاً و منه قوله تعالی: کنا طرائق قدداً (قرآن 11/72) ، ای کنا فرقاً مختلفه اهوائنا. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه بزرگواران. (مهذب الاسماء) ، ثوب طرائق، جامۀ کهنه. (منتهی الارب). واحد و جمع در او یکسان است. (آنندراج) ، هر شکاف زمین که بدرازا بود، خط هر چیزی، نهالی دراز از پشم و جز آن بافته. (منتهی الارب) ، گستردنی از موی و پشم بافته، در عرض یک ذراع، و در طول برابر خانه، و درملتقای شقاق و از کسر تا کسر دوخته. (منتهی الارب). فتخیط فی ملتقی الشقاق من الکسر الی الکسر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
طریقه
(طَ قَ)
نام کاهنۀ حمیریه که زوجه امروءالقیس بن عمرو ملقب به ماءالسماء بود. وی هنگامی که سطیح و شق متولد گشتند آن دو مولود را طلبید و آب دهن خود در دهن ایشان نهاد و گفت این دو پسردر کهانت قائم مقام من خواهند شد و همان لحظه خود وفات یافت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
طریقه
سستی و زمین نرم و سیر و حالت و مذهب
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
طریقه
((طَ قِ))
راه، شیوه، روش، آئین، مسلک، حال، حالت، عادت، خو، پیشه، شغل، مفرد طرق، طریق
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
فرهنگ فارسی معین
طریقه
شیوه
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
فرهنگ واژه فارسی سره
طریقه
اسلوب، راه، روال، روش، روند، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریق، طور، نمط، وجه، وسیله، وضع، رسم، قاعده، قانون، آیین، سنت، کیش، مذهب، مسلک، خو، رفتار، سیرت، عادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طریده
تصویر طریده
شکار رانده شده، آنچه از شتران یا رمه که دزدیده و رانده شده، تکۀ دراز از حریر و جز آن، تیر، تیری که از چوب گز درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریقت
تصویر طریقت
روش اهل صفا و سلوک، تزکیۀ باطن، برای مثال ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل / که مرد راه نیندیشد از نشیب وفراز (حافظ - ۵۲۴)، در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست / بر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست (حافظ - ۱۶۱)، روش، شیوه، مسلک، مذهب، سیرت
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
پلید شدن آب، چغزلاوه برآمدن بر آب، برگردیدن رنگ آب، موافق شدن چیزی به چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ قُلْ عُ صُ)
آبکی است در اسفل ارمام. (منتهی الارب). آبی است مر بنی جذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد را در اسفل ارمام. و درمحلی دیگر نیز طریفه آبی است مر بنی شاکر بن نضله را که از قبیلۀ بنی اسد می باشند و هم طریفه قریه و آب ونخلستانی است مر احمال را که به بنوحمل معروفند از طایفۀ بنی حنظله و نصر گفته است که طریفه صحرای بی آب و علفی است که پس از دو یا سه روز به پایان ارمام میرسند و در آنجا به آبی گوارا برمیخورند که به بنی جذیمه تعلق دارد و برخی گفته اند آب مزبور بنی خالد بن نضله بن حجوان بن فقعس راست. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
طریقه. روش. وتیره، مسلک. مذهب. سیرت: دزد گفت: میخواهم... آداب طریقت آموزم. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع. (کلیله و دمنه).
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق
سزاست این سر سگسار سنگساری را.
خاقانی.
هرکه با بدان نشیند، اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد. (گلستان سعدی) ، در اصطلاح سالکان، تزکیۀ باطن و شریعت تزکیۀ ظاهر است. (غیاث اللغات) (آنندراج). دومین منزل از منازل سه گانه ارباب سلوک که عبارت است از: شریعت، طریقت، حقیقت. مسلک صوفیه. صاحب کشاف آرد: در اصطلاح صوفیان، طریقی است که رسانندۀ کسان بسوی خدای تعالی است چنانکه شریعت راهی است که انسان را به بهشت میرساند و طریقت اخص از شریعت است زیرا طریقت هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح بدنی و اجتناب از محرمات و مکروهات عمومی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ماسوی اﷲ. این است آنچه در شرح قصیدۀ فارضیه آمده است و حاصل کلام این است که طریقت سیرتی است مختص به سالکان و رهروان بسوی خدای تعالی هم مشتمل بر اعمال و ریاضتها و عقاید مخصوص به آنهاست و هم بر احکام شریعت مشتمل است و بنابرین طریقت از شریعت اخص است زیرا بر هر دو مشتمل گردد. این است آنچه در اصطلاحات صوفیه آمده است. و در لطائف اللغات گوید: طریقت در اصطلاح صوفیه عبارت است از سیرت مصطفوی که مختص است به سالکان الی اﷲ و باللّه و فی اﷲ از قطع منازل وترقی در مقامات و در مجمع السلوک گوید: شریعت نگاه داشتن معاملات است و طریقت تزکیۀ باطن است از خصال ذمیمه و کدورات بشریه. بدان که مجموعۀ آدمی سه چیز است: نفس و دل و روح. پس شریعت راه نفس است و طریقت راه دل و حقیقت راه روح. و پاره ای دیگر گفته اند حقیقت عبارت از توحید است و شریعت پیروی احکام و شرایع کیش مسلمانی است، اما باید دانست که هرکه را حقیقت باشد پس از مرگ حقیقت او باقی است، ولی شریعت آنچنان نیست و قشیری در رسالۀ خویش آورده که: شریعت الزام عبودیت و حقیقت مشاهدۀ ربوبیت باشد و هر شریعتی که به توفیق و تأیید حقیقت توأم نبود غیرمقبول است و هرحقیقتی هم که غیرمؤید به شریعت باشد غیرمحصول خواهد بود زیرا حقیقت جز بوسیلۀ شریعت حصول نپیوندد، ازاین رو شریعت و حقیقت لازم و ملزوم یک دیگر باشند، پس چون دانستی که: الشریعه اقوالی و الطریقه افعالی و الحقیقه احوالی باید که سالک از علم شریعت آنچه مالابدمنه است بیاموزد و از علم طریقت جمله بجای آرد تا به نور حقیقت رسد و هرکه میکند آنچه پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرموده است وی از اهل شریعت است، و هرکه میکند آنچه او صلواهاﷲ علیه کرده است وی از اهل طریقت است، و هرکه بیند آنچه او علیه الصلوه والسلام دیده است وی از اهل حقیقت است. و للّه درﱡ من قال (شعر) :
طریقت بی شریعت راست ناید
حقیقت بی طریقت کی گشاید
شریعت در نماز و روزه بودن
طریقت در جهاد اندر فزودن
حقیقت روی در دلدار کردن
نظر اندر جمال یار کردن.
- انتهی ما فی مجمعالسلوک. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در طریقت ماغیر از این گناهی نیست.
حافظ.
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست.
حافظ.
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش.
حافظ.
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب وفراز.
حافظ.
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است.
حافظ.
- اهل طریقت، رهروان طریقت، صوفیان. فقراء الی اﷲ:
از کوی رهزنان طبیعت ببر قدم
وز خوی رهروان طریقت طلب وفا.
خاقانی.
و رجوع به طریق و طریقه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
وند. (فهرست مخزن الادویه). دانه ای است شبیه به بیدانجیر که کرچک هندی و باتو و بتازی حب السلاطین نیز گویند. (فرهنگ ناظم الاطباء). رجوع به کرچک هندی شود. به یونانی تخمی است که آن را به عربی، حب الخطائی و حب السلاطین خوانند و بشیرازی باتو گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ قَ)
خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
گرمی. گرما، حروقه. ج، حرائق، طعامی که آنرا کاچی نامند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
موضعی بشمال احسا
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
شیر که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی است که از شیر و روغن کنند. (بحر الجواهر). ج، برائق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آلتی مسطح از چوب که در زیر آن خارهای آهنین دارد و آنگاه که باران زمین را سربست می کند و زمین سلّه می بندد به گاو می بندند و بر زمین مرور میدهند تا زمین را کمی خارش دهد و تخمها را که قادر به روئیدن در آن زمین نیستند قدرت سر زدن و بیرون آمدن دهد، بیشتر این کار را برای زراعت پنبه کنند. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ قَ)
نام ماده بز است که وقت دوشیدن شیر بدان خوانند. (منتهی الارب) ، کارد (؟). (یادداشت دهخدا) :
از این بدخو ببر از پیش آنک او
نهد بر سینه ت آن ناخوش برینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ)
نام جایگاهی است. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
گوشت بر آتش افکنده. (نسخه ای خطی از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف). در یک نسخۀ دیگر خطی از مهذب الاسماء (نیز متعلق به کتاب خانه مؤلف) این لفظ را طرائحه ضبط کرده، با همان معنی بالا. ’طریحه، گوشت بریان به آتش است که به فارسی کباب آتشی نامند’. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً این لفظ بدین معنی مولد باشد
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
گیاه نصی که سپید یا انبوه و تمام گوالیده کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). نبات چون سپید شود. (مهذب الاسماء) ، طریفه ناک. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
طروقهالفحل، مادۀ شتر نر. (منتهی الارب). نه جفت او، طروقهالرجل، زن مرد. (منتهی الارب). نه همسر او. و منه: کان یصبح جنباً من غیر طروقه. (منتهی الارب) ، ناقه طروقهالفحل، به وقتی رسید ناقه که نر داده شود آن را و کذلک المراءه. (منتهی الارب). ماده ای که جوان شود و رغبت نر کند
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
نام زنی کاهنه به روزگار جاهلیت که خرابی سد مأرب را پیشگوئی کرده بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 150). و رجوع به تاج العروس ج 6 ص 111 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
باهم آمیختن و اختلاط کردن شرابخواران از مستی. یقال: طرین الشرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
شکار شکار رانده، پاره کم پهنا از زمین، پاره دراز از پرند، پارچه نمدار که بدان تنور را پاک کنند، تاختن شکار رادن شده، رانده، کاروان شتر، چوبی که بر دوک و قمار نهند و تراشند مانند رنده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث طریف تازه و نو، شگفت، سخن نغز مونث طریف تازه و نو، نادر و غریب، سخن نغز نیکو، جمع طرائف (طرایف)، گیاه که سپید یا انبوه و تمام گوالیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
روش راه، مسلک مذهب سیرت، تزکیه - باطن مقابل شریعت. (که تزکیه ظاهر است و آن طریقی است که سالکان را به خدا رساند) و حقیقت یا اهل طریقت رهرو طریقت صوفی
فرهنگ لغت هوشیار
روشی روشیک راه طریق، حالت، عادت خوی، شیوه روش نمط، مسلک مذهب، طریقت تصوف، جمع طرائق (طرایق) منسوب به طریق و طریقت، آنچه که طریقت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیقه
تصویر طبیقه
برابر سازگار همراه
فرهنگ لغت هوشیار
حب السلاطین را گویند که مرادف با حب الخطایی است و آن دانه کرچک هندی است. بر گرفته از یونانی باتو (گویش شیرازی) به تازی (حب السلاطین) از گیاهان کرچک هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریقت
تصویر طریقت
((طَ قَ))
روش، سیرت، مسلک، سیرت اهل سلوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریقه
تصویر فریقه
((فَ قَ یا ق))
عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گله خود، نوعی طعام که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند، شنبلیله
فرهنگ فارسی معین
طرز، روش
دیکشنری اردو به فارسی