راه. ج، اطرق، طرق، طرق، اطرقاء، اطرقه. جج، طرقات. (منتهی الارب) (آنندراج). سبیل. صراط. روش. وجه. نحو. مبقره. بوری. بوریّه. باری. باریه. باریاء. بوریاء. صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: طریق مأخوذ است از طرق بمعنی کوفتن، چون پای روندگان راه را میکوبد، لهذا راه را طریق گفتند - انتهی. و با لفظ سپردن و گرفتن مستعمل است: فلک چون بیابان دمد چون مسافر منازل منازل، مجره طریق. منوچهری. نه خیره گردد چشم من از شب تاری نه سست گردد پای من از طریق دراز. مسعودسعد. علاجی در وهم راه نیابد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد، چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. (کلیله و دمنه). بدو (به مرجع) باید پیوست... آنگاه... انابت مفید نباشد، نه راه بازگشتن مهیا... و نه طریق توبت آسان. (کلیله و دمنه). می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده. (کلیله و دمنه). گردباد از من طریق بادپیمائی گرفت وحشت ازمجنون ما آهوی صحرائی گرفت. صائب (از آنندراج). بسپرده طریق پیشوائی شایان چو پدر به مقتدائی. درویش واله هروی (از آنندراج). و رجوع به شعوری ج 2 ص 164 شود، مسلک. مذهب. روش دینی: زین کور و کر لشکر بیزاری گر بر طریق حیدر کراری. ناصرخسرو. هرکه بوی داروی من یابد از تو بی گمان گویدت تو بر طریق ناصر دین خسروی. ناصرخسرو. وآن کو نه بر این طریق باشد او کافر و رافضی است بی دین. ناصرخسرو. گر ندانی که این مثل بر کیست بروی بر طریق ملعون پیل. ناصرخسرو. چند پرسی بر طریق کیستی بر طریق وملت پیغمبرم. ناصرخسرو. پس به طریق تو خدای جهان بیشک در ماش و جو و لوبیاست. ناصرخسرو. چنین گفتند رو بشناس خود را طریق کفر و دین و نیک و بد را. ناصرخسرو. طریق برهمنان دیده ای که چون باشد زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب. مسعودسعد. صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق. مولوی. ، روش. شیوه. رسم. طرز. اسلوب. نمط. هنجار. وجه. نحوه: می گیر و عطا بخش و نکو گوی و نکو خواه این است کریمی و طریق ادب این است. منوچهری. آنچه مثال وی نگاه داشتند و آنچه بر طریق استبداد رفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). تا سنت پیغمبر بجای آورده باشیم و طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب). ملاقات کن نبشته را به آن طریقی که تعظیم کنی آن را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). و روبرو میشود با واقعه ای به آن طریق که رضا به قضا میدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). چنین طریق ز شاهان که را بود که تراست به حلم و عفو درنگ و به جنگ و جود شتاب. مسعودسعد. تازه در خسروی به حل و به عقد صد طریق ستوده بنهادی. مسعودسعد. طریق دست آمدن چه باشد؟ (کلیله و دمنه). و فرضیت مجاهدت هم از روی شرع و هم از طریق خرد ثابت گشت. (کلیله و دمنه). یکی از ایشان قاضیی که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و قضیت امانت نگذرد. (کلیله و دمنه). و نوبت جهانداری هم از وجه ارث و هم از طریق اکتساب بدو رسانده. (کلیله و دمنه). به چه طریق قدم در این مهم خواهی نهاد؟ (کلیله و دمنه). طریق آن است که به حیلت در پی کار او ایستیم. (کلیله و دمنه). لکن هرچه بدین فضایل متحلی باشد، اگر در همه ابواب رضای او جسته آید،... از طریق کرم و خرد دور نیفتد. (کلیله و دمنه). چه اگر از این طریق عدول افتد، هر روز مکروهی یابد. (کلیله و دمنه). بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. (کلیله و دمنه). چندانکه بدو (گاو) رسیدم، سخن به طریق اکفاء میگفتم. (کلیله و دمنه). و احداث متعلمان به طریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). طریق آن است که این مرهم هم از ایشان طلبی و این عذر هم از درگاه ایشان خواهی. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 100). طریق آن است که از این مقام برخیزی و به جانب دیگر تحویل کنی. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 41). اگر چنانک اتفاقاً ظفر و نصرت که مرا افتاده ترا افتادی و من در دست تو اسیر گشتمی با من چه طریق خواستی سپردن. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 174). گفتا طریق چیست ؟ گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران، کتاب گلستانی بشاید تصنیف کردن. (سعدی). غضبی کز طریق دانش خاست عقل و دین عذر آن تواند خواست. اوحدی. ، حال. حالت، عادت. خو. دأب، پیشه. کار. حرفه: انجم گردون شمردن کی طریق اعور است. امیر علیشیر نوائی. ، خجل. (غیاث اللغات) (آنندراج)، دراصطلاح رمل، شکلی از اشکال شانزده گانه رمل است. (غیاث اللغات). و نزد اهل رمل شکلی است که در آن فقط نقطه هاست بدینسان: .... (از کشاف اصطلاحات الفنون)، در نزد فقیهان بر دو گونه است: طریق عام و آن را نافذ هم نامند و طریق خاص که آن را نیز بهمین نام و هم بنام طریق غیرنافذ خوانند. و ذیل لفظ سکه در این باره گفتگو شد، در نزد اهل قرائت قسمی از احوال اسناد است. رجوع به اسناد شود، در نزد شاعران، مرادف طرز و سبک است. رجوع به طرز شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) _ (: k05l) _ بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت سخن که نظم دهند آن درست باید و راست. مسعودسعد. هست طریق غریب اینکه من آورده ام اهل سخن را سزد گفتۀ من پیشوا. خاقانی. ، در نزد متکلمان و دانشمندان علم اصول، طریق وسیله ای است که با نظر صحیح در آن بتوان به مطلوب رسید، اگر مطلوب تصور باشد طریق آن را معرف گویندو اگر تصدیق باشد طریق آن را دلیل خوانند. علت اینکه ’امکان رسیدن’ در تعریف قید شده بدان سبب است که با عدم توصل یا رسیدن طریق تحقق نمی پذیرد و بهمین سبب فقط امکان توصل در نظر گرفته شده است. و قید ’نظر صحیح’ در تعریف از این رو است که نظر فاسد مطلوب را ایجاب نمیکند و ممکن نیست بوسیلۀ آن به مطلوب رسید زیرا در ماهیت آن وسیله ای برای رسیدن به مطلوب نیست وتعریف مزبور در لفظ ’دلیل’ نیز توضیح داده شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، در نزد اهل حقیقت ’تصوف’ عبارت از مراسم خدای تعالی و احکام تکلیفی مشروعی است که در آنها رخصت راه نیابد زیرا جستجوی رخصت ها سبب پدید آمدن طبیعتی میشود که مقتضی وقفه و فترت در طریق است. در جرجانی چنین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، جمع واژۀ طریقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به طریقت و طریقه شود
راه. ج، اَطْرُق، طُرُق، طُرْق، اَطْرِقاء، اَطْرِقَه. جج، طُرُقات. (منتهی الارب) (آنندراج). سبیل. صراط. رَوِش. وجه. نحو. مبقره. بوری. بوریّه. باری. باریه. باریاء. بوریاء. صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: طریق مأخوذ است از طرق بمعنی کوفتن، چون پای روندگان راه را میکوبد، لهذا راه را طریق گفتند - انتهی. و با لفظ سپردن و گرفتن مستعمل است: فلک چون بیابان دمد چون مسافر منازل منازل، مجره طریق. منوچهری. نه خیره گردد چشم من از شب تاری نه سست گردد پای من از طریق دراز. مسعودسعد. علاجی در وهم راه نیابد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد، چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. (کلیله و دمنه). بدو (به مرجع) باید پیوست... آنگاه... انابت مفید نباشد، نه راه بازگشتن مهیا... و نه طریق توبت آسان. (کلیله و دمنه). می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده. (کلیله و دمنه). گردباد از من طریق بادپیمائی گرفت وحشت ازمجنون ما آهوی صحرائی گرفت. صائب (از آنندراج). بسپرده طریق پیشوائی شایان چو پدر به مقتدائی. درویش واله هروی (از آنندراج). و رجوع به شعوری ج 2 ص 164 شود، مسلک. مذهب. روش دینی: زین کور و کر لشکر بیزاری گر بر طریق حیدر کراری. ناصرخسرو. هرکه بوی داروی من یابد از تو بی گمان گویدت تو بر طریق ناصر دین خسروی. ناصرخسرو. وآن کو نه بر این طریق باشد او کافر و رافضی است بی دین. ناصرخسرو. گر ندانی که این مثل بر کیست بروی بر طریق ملعون پیل. ناصرخسرو. چند پرسی بر طریق کیستی بر طریق وملت پیغمبرم. ناصرخسرو. پس به طریق تو خدای جهان بیشک در ماش و جو و لوبیاست. ناصرخسرو. چنین گفتند رو بشناس خود را طریق کفر و دین و نیک و بد را. ناصرخسرو. طریق برهمنان دیده ای که چون باشد زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب. مسعودسعد. صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق. مولوی. ، روش. شیوه. رسم. طرز. اسلوب. نمط. هنجار. وجه. نحوه: می گیر و عطا بخش و نکو گوی و نکو خواه این است کریمی و طریق ادب این است. منوچهری. آنچه مثال وی نگاه داشتند و آنچه بر طریق استبداد رفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). تا سنت پیغمبر بجای آورده باشیم و طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب). ملاقات کن نبشته را به آن طریقی که تعظیم کنی آن را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). و روبرو میشود با واقعه ای به آن طریق که رضا به قضا میدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). چنین طریق ز شاهان که را بود که تراست به حلم و عفو درنگ و به جنگ و جود شتاب. مسعودسعد. تازه در خسروی به حل و به عقد صد طریق ستوده بنهادی. مسعودسعد. طریق دست آمدن چه باشد؟ (کلیله و دمنه). و فرضیت مجاهدت هم از روی شرع و هم از طریق خرد ثابت گشت. (کلیله و دمنه). یکی از ایشان قاضیی که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و قضیت امانت نگذرد. (کلیله و دمنه). و نوبت جهانداری هم از وجه ارث و هم از طریق اکتساب بدو رسانده. (کلیله و دمنه). به چه طریق قدم در این مهم خواهی نهاد؟ (کلیله و دمنه). طریق آن است که به حیلت در پی کار او ایستیم. (کلیله و دمنه). لکن هرچه بدین فضایل متحلی باشد، اگر در همه ابواب رضای او جسته آید،... از طریق کرم و خرد دور نیفتد. (کلیله و دمنه). چه اگر از این طریق عدول افتد، هر روز مکروهی یابد. (کلیله و دمنه). بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. (کلیله و دمنه). چندانکه بدو (گاو) رسیدم، سخن به طریق اکفاء میگفتم. (کلیله و دمنه). و احداث متعلمان به طریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). طریق آن است که این مرهم هم از ایشان طلبی و این عذر هم از درگاه ایشان خواهی. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 100). طریق آن است که از این مقام برخیزی و به جانب دیگر تحویل کنی. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 41). اگر چنانک اتفاقاً ظفر و نصرت که مرا افتاده ترا افتادی و من در دست تو اسیر گشتمی با من چه طریق خواستی سپردن. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 174). گفتا طریق چیست ؟ گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران، کتاب گلستانی بشاید تصنیف کردن. (سعدی). غضبی کز طریق دانش خاست عقل و دین عذر آن تواند خواست. اوحدی. ، حال. حالت، عادت. خو. دأب، پیشه. کار. حرفه: انجم گردون شمردن کی طریق اعور است. امیر علیشیر نوائی. ، خجل. (غیاث اللغات) (آنندراج)، دراصطلاح رمل، شکلی از اشکال شانزده گانه رمل است. (غیاث اللغات). و نزد اهل رمل شکلی است که در آن فقط نقطه هاست بدینسان: .... (از کشاف اصطلاحات الفنون)، در نزد فقیهان بر دو گونه است: طریق عام و آن را نافذ هم نامند و طریق خاص که آن را نیز بهمین نام و هم بنام طریق غیرنافذ خوانند. و ذیل لفظ سکه در این باره گفتگو شد، در نزد اهل قرائت قسمی از احوال اسناد است. رجوع به اسناد شود، در نزد شاعران، مرادف طرز و سبک است. رجوع به طرز شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) _ (: k05l) _ بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت سخن که نظم دهند آن درست باید و راست. مسعودسعد. هست طریق غریب اینکه من آورده ام اهل سخن را سزد گفتۀ من پیشوا. خاقانی. ، در نزد متکلمان و دانشمندان علم اصول، طریق وسیله ای است که با نظر صحیح در آن بتوان به مطلوب رسید، اگر مطلوب تصور باشد طریق آن را معرف گویندو اگر تصدیق باشد طریق آن را دلیل خوانند. علت اینکه ’امکان رسیدن’ در تعریف قید شده بدان سبب است که با عدم توصل یا رسیدن طریق تحقق نمی پذیرد و بهمین سبب فقط امکان توصل در نظر گرفته شده است. و قید ’نظر صحیح’ در تعریف از این رو است که نظر فاسد مطلوب را ایجاب نمیکند و ممکن نیست بوسیلۀ آن به مطلوب رسید زیرا در ماهیت آن وسیله ای برای رسیدن به مطلوب نیست وتعریف مزبور در لفظ ’دلیل’ نیز توضیح داده شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، در نزد اهل حقیقت ’تصوف’ عبارت از مراسم خدای تعالی و احکام تکلیفی مشروعی است که در آنها رخصت راه نیابد زیرا جستجوی رخصت ها سبب پدید آمدن طبیعتی میشود که مقتضی وقفه و فترت در طریق است. در جرجانی چنین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، جَمعِ واژۀ طریقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به طریقت و طریقه شود
روش اهل صفا و سلوک، تزکیۀ باطن، برای مثال ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل / که مرد راه نیندیشد از نشیب وفراز (حافظ - ۵۲۴)، در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست / بر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست (حافظ - ۱۶۱)، روش، شیوه، مسلک، مذهب، سیرت
روش اهل صفا و سلوک، تزکیۀ باطن، برای مِثال ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل / که مرد راه نیندیشد از نشیب وفراز (حافظ - ۵۲۴)، در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست / بر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست (حافظ - ۱۶۱)، روش، شیوه، مسلک، مذهب، سیرت
نام کاهنۀ حمیریه که زوجه امروءالقیس بن عمرو ملقب به ماءالسماء بود. وی هنگامی که سطیح و شق متولد گشتند آن دو مولود را طلبید و آب دهن خود در دهن ایشان نهاد و گفت این دو پسردر کهانت قائم مقام من خواهند شد و همان لحظه خود وفات یافت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 271 شود
نام کاهنۀ حمیریه که زوجه امروءالقیس بن عمرو ملقب به ماءالسماء بود. وی هنگامی که سطیح و شق متولد گشتند آن دو مولود را طلبید و آب دهن خود در دهن ایشان نهاد و گفت این دو پسردر کهانت قائم مقام من خواهند شد و همان لحظه خود وفات یافت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 271 شود
وقت کفانیدن بیضۀ سنگ خوار رسیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رسیدن وقت کفانیدن بیضۀ سنگ خوار. (آنندراج). نزدیک شدن خروج بیضۀ قطاه. (از اقرب الموارد). هذا الفعل خاص لها و لایقال لغیرها. (منتهی الارب) ، بچه در شکم شتر و زن گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). دشوار گردیدن زاییدن بچه، ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و همچنین است برای زن. (از منتهی الارب). بسته شدن شکم ناقه و زن و هر بارداری، و دشوار گردیدن خروج بچه از شکم. (از اقرب الموارد) ، انکار کردن حقی را و سپس اقرار نمودن به آن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن اشتر از گیاه و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه بازدادن. (تاج المصادر بیهقی). راه ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه قرار دادن برای شتر. (از اقرب الموارد) ، کشیدن حدیده را به مطرقه (شدّد للمبالغه). (ناظم الاطباء). کشیدن و نازک کردن زرگر زر را. (از اقرب الموارد)
وقت کفانیدن بیضۀ سنگ خوار رسیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رسیدن وقت کفانیدن بیضۀ سنگ خوار. (آنندراج). نزدیک شدن خروج بیضۀ قَطاه. (از اقرب الموارد). هذا الفعل خاص لها و لایقال لغیرها. (منتهی الارب) ، بچه در شکم شتر و زن گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). دشوار گردیدن زاییدن بچه، ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و همچنین است برای زن. (از منتهی الارب). بسته شدن شکم ناقه و زن و هر بارداری، و دشوار گردیدن خروج بچه از شکم. (از اقرب الموارد) ، انکار کردن حقی را و سپس اقرار نمودن به آن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن اشتر از گیاه و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه بازدادن. (تاج المصادر بیهقی). راه ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه قرار دادن برای شتر. (از اقرب الموارد) ، کشیدن حدیده را به مطرقه (شُدّد للمبالغه). (ناظم الاطباء). کشیدن و نازک کردن زرگر زر را. (از اقرب الموارد)
پزشک و گیاه شناس که ابن بیطار در مفردات مکرر از او روایت میکند، از آنجمله ذیل کلمه ’الاطینی’ و کلمه ’سندریطس’ (سیدریطس). و رجوع به ابن بیطار جزء ثالث ص 143 س 7 شود. از پزشکان مشهور نصرانی زمان ابوجعفر منصور است که به امر خلیفه آثار طبی از جمله کتب بقراط و جالینوس را ازیونانی بعربی در آورده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). یکی از نقله و مترجمین در زمان منصور. و منصور او را بنقل چیزها از کتب قدیم گماشت. (ابن الندیم) نام زاهدی و صومعه نشینی از ترسایان. (از برهان) (آنندراج)
پزشک و گیاه شناس که ابن بیطار در مفردات مکرر از او روایت میکند، از آنجمله ذیل کلمه ’الاطینی’ و کلمه ’سندریطس’ (سیدریطس). و رجوع به ابن بیطار جزء ثالث ص 143 س 7 شود. از پزشکان مشهور نصرانی زمان ابوجعفر منصور است که به امر خلیفه آثار طبی از جمله کتب بقراط و جالینوس را ازیونانی بعربی در آورده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). یکی از نقله و مترجمین در زمان منصور. و منصور او را بنقل چیزها از کتب قدیم گماشت. (ابن الندیم) نام زاهدی و صومعه نشینی از ترسایان. (از برهان) (آنندراج)
بطریقوس. مجتهد ترسایان باشد. (برهان) (آنندراج). زاهد ترسایان. (شرفنامۀ منیری) (غیاث). رئیس مذهب نصاری. (ناظم الاطباء). رئیس عیسویان یونانی. (فرهنگ نظام). ج، بطارقه. (ناظم الاطباء). مقامی دینی. ج، بطارقه. (مفاتیح). اصلش لاتینی است و بمعنی پدر است و مقصود روحانی عیسویان است. پدر روحانی. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). و رجوع به بطرک و بطرق و پطریارخ در قاموس کتاب مقدس شود: فرستاد قیصر سقف را بخواند برخویش برتخت زرین نشاند ز بطریق وز جاثلیقان شهر هر آنکس کش از مردمی بود بهر به پیش سکوبا شدند انجمن جهاندیده با قیصر و رای زن. فردوسی. همه جاثلیقان و بطریق روم که بود اندر آن مرز آبادبوم. فردوسی. نوشتند نامه به هر مهتری سکوباو بطریق هر کشوری. فردوسی. چو تو گشتی خموش منطیقی وربگویی بسان بطریقی. سنایی. بجای صدرۀ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا. خاقانی. بطریق دید رویش گفتش که در همه روم از جمع قیصران چو تو دین گستری ندارم. خاقانی.
بطریقوس. مجتهد ترسایان باشد. (برهان) (آنندراج). زاهد ترسایان. (شرفنامۀ منیری) (غیاث). رئیس مذهب نصاری. (ناظم الاطباء). رئیس عیسویان یونانی. (فرهنگ نظام). ج، بطارقه. (ناظم الاطباء). مقامی دینی. ج، بطارقه. (مفاتیح). اصلش لاتینی است و بمعنی پدر است و مقصود روحانی عیسویان است. پدر روحانی. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). و رجوع به بطرک و بطرق و پطریارخ در قاموس کتاب مقدس شود: فرستاد قیصر سقف را بخواند برخویش برتخت زرین نشاند ز بطریق وز جاثلیقان شهر هر آنکس کش از مردمی بود بهر به پیش سکوبا شدند انجمن جهاندیده با قیصر و رای زن. فردوسی. همه جاثلیقان و بطریق روم که بود اندر آن مرز آبادبوم. فردوسی. نوشتند نامه به هر مهتری سکوباو بطریق هر کشوری. فردوسی. چو تو گشتی خموش منطیقی وربگویی بسان بطریقی. سنایی. بجای صدرۀ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا. خاقانی. بطریق دید رویش گفتش که در همه روم از جمع قیصران چو تو دین گستری ندارم. خاقانی.
سن پطریق، یکی از بزرگان مسیحی است. مولد او بسال 377 میلادی در ارموریک بود و در عنفوان شباب حکمران ایرلند موسوم به اونیل وی را به اسیری گرفت و او به گل (فرانسۀ قدیم) گریخت و در 472 میلادی به ایرلند بازگشت و به تبلیغ دین مسیحی پرداخت مردم ایرلند که بدو سخت معتقد میباشند پاره ای خوارق عادت به وی نسبت کنند و او ترجمه حال خویش و بعض چیزهای دیگر نیز نوشته است یادکرد (ذکران) او در هفدهم مارس است
سن پطریق، یکی از بزرگان مسیحی است. مولد او بسال 377 میلادی در ارموریک بود و در عنفوان شباب حکمران ایرلند موسوم به اونیل وی را به اسیری گرفت و او به گُل (فرانسۀ قدیم) گریخت و در 472 میلادی به ایرلند بازگشت و به تبلیغ دین مسیحی پرداخت مردم ایرلند که بدو سخت معتقد میباشند پاره ای خوارق عادت به وی نسبت کنند و او ترجمه حال خویش و بعض چیزهای دیگر نیز نوشته است یادکرد (ذکران) او در هفدهم مارس است
راه. طریق، حالت که بر آن باشی. یقال: مازال فلان علی طریقه واحده، ای علی حاله واحده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عادت. خو. دأب. سنت. شیوه. نمط، مسلک. مذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) : نه در طریقۀ رندی حریص باید بود نه در صلاح و ورع اقتحام باید کرد. قاآنی. ابابه. دبه. ذل ّ. شرع. شریه. سیره. (منتهی الارب) ، روش. (منتهی الارب). وتیره. (دهار) ، طریقت. تصوف. و رجوع به طریق و طریقت شود، خرمابن نیک بلند. ج، طریق. (منتهی الارب). خرمابن دراز. (مهذب الاسماء) ، ستون سایبان، گزیدۀ قوم و امثال آنها. ج، طرائق. یقال: هذا طریقه قومهم، و طرائق قومهم ایضاً و منه قوله تعالی: کنا طرائق قدداً (قرآن 11/72) ، ای کنا فرقاً مختلفه اهوائنا. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه بزرگواران. (مهذب الاسماء) ، ثوب طرائق، جامۀ کهنه. (منتهی الارب). واحد و جمع در او یکسان است. (آنندراج) ، هر شکاف زمین که بدرازا بود، خط هر چیزی، نهالی دراز از پشم و جز آن بافته. (منتهی الارب) ، گستردنی از موی و پشم بافته، در عرض یک ذراع، و در طول برابر خانه، و درملتقای شقاق و از کسر تا کسر دوخته. (منتهی الارب). فتخیط فی ملتقی الشقاق من الکسر الی الکسر. (اقرب الموارد)
راه. طریق، حالت که بر آن باشی. یقال: مازال فلان علی طریقه واحده، ای علی حاله واحده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عادت. خو. دأب. سنت. شیوه. نمط، مسلک. مذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) : نه در طریقۀ رندی حریص باید بود نه در صلاح و ورع اقتحام باید کرد. قاآنی. ابابه. دبه. ذِل ّ. شرع. شریه. سیره. (منتهی الارب) ، روش. (منتهی الارب). وتیره. (دهار) ، طریقت. تصوف. و رجوع به طریق و طریقت شود، خرمابن نیک بلند. ج، طریق. (منتهی الارب). خرمابن دراز. (مهذب الاسماء) ، ستون سایبان، گزیدۀ قوم و امثال آنها. ج، طرائق. یقال: هذا طریقه قومهم، و طرائق قومهم ایضاً و منه قوله تعالی: کنا طرائق قدداً (قرآن 11/72) ، ای کنا فرقاً مختلفه اهوائنا. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه بزرگواران. (مهذب الاسماء) ، ثوب طرائق، جامۀ کهنه. (منتهی الارب). واحد و جمع در او یکسان است. (آنندراج) ، هر شکاف زمین که بدرازا بود، خط هر چیزی، نهالی دراز از پشم و جز آن بافته. (منتهی الارب) ، گستردنی از موی و پشم بافته، در عرض یک ذراع، و در طول برابر خانه، و درملتقای شقاق و از کسر تا کسر دوخته. (منتهی الارب). فتخیط فی ملتقی الشقاق من الکسر الی الکسر. (اقرب الموارد)
منسوب به طریق. سمعانی گوید: از استاد خویش ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل در اصبهان پرسیدم: از چه روی علی بن المنذر الطریقی را طریقی خوانده اند؟ گفت: کان ولد فی الطریق فنسب الیها. (سمعانی)
منسوب به طریق. سمعانی گوید: از استاد خویش ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل در اصبهان پرسیدم: از چه روی علی بن المنذر الطریقی را طریقی خوانده اند؟ گفت: کان ولد فی الطریق فنسب الیها. (سمعانی)
طریقه. روش. وتیره، مسلک. مذهب. سیرت: دزد گفت: میخواهم... آداب طریقت آموزم. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع. (کلیله و دمنه). سری دگر به کف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگسار سنگساری را. خاقانی. هرکه با بدان نشیند، اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد. (گلستان سعدی) ، در اصطلاح سالکان، تزکیۀ باطن و شریعت تزکیۀ ظاهر است. (غیاث اللغات) (آنندراج). دومین منزل از منازل سه گانه ارباب سلوک که عبارت است از: شریعت، طریقت، حقیقت. مسلک صوفیه. صاحب کشاف آرد: در اصطلاح صوفیان، طریقی است که رسانندۀ کسان بسوی خدای تعالی است چنانکه شریعت راهی است که انسان را به بهشت میرساند و طریقت اخص از شریعت است زیرا طریقت هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح بدنی و اجتناب از محرمات و مکروهات عمومی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ماسوی اﷲ. این است آنچه در شرح قصیدۀ فارضیه آمده است و حاصل کلام این است که طریقت سیرتی است مختص به سالکان و رهروان بسوی خدای تعالی هم مشتمل بر اعمال و ریاضتها و عقاید مخصوص به آنهاست و هم بر احکام شریعت مشتمل است و بنابرین طریقت از شریعت اخص است زیرا بر هر دو مشتمل گردد. این است آنچه در اصطلاحات صوفیه آمده است. و در لطائف اللغات گوید: طریقت در اصطلاح صوفیه عبارت است از سیرت مصطفوی که مختص است به سالکان الی اﷲ و باللّه و فی اﷲ از قطع منازل وترقی در مقامات و در مجمع السلوک گوید: شریعت نگاه داشتن معاملات است و طریقت تزکیۀ باطن است از خصال ذمیمه و کدورات بشریه. بدان که مجموعۀ آدمی سه چیز است: نفس و دل و روح. پس شریعت راه نفس است و طریقت راه دل و حقیقت راه روح. و پاره ای دیگر گفته اند حقیقت عبارت از توحید است و شریعت پیروی احکام و شرایع کیش مسلمانی است، اما باید دانست که هرکه را حقیقت باشد پس از مرگ حقیقت او باقی است، ولی شریعت آنچنان نیست و قشیری در رسالۀ خویش آورده که: شریعت الزام عبودیت و حقیقت مشاهدۀ ربوبیت باشد و هر شریعتی که به توفیق و تأیید حقیقت توأم نبود غیرمقبول است و هرحقیقتی هم که غیرمؤید به شریعت باشد غیرمحصول خواهد بود زیرا حقیقت جز بوسیلۀ شریعت حصول نپیوندد، ازاین رو شریعت و حقیقت لازم و ملزوم یک دیگر باشند، پس چون دانستی که: الشریعه اقوالی و الطریقه افعالی و الحقیقه احوالی باید که سالک از علم شریعت آنچه مالابدمنه است بیاموزد و از علم طریقت جمله بجای آرد تا به نور حقیقت رسد و هرکه میکند آنچه پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرموده است وی از اهل شریعت است، و هرکه میکند آنچه او صلواهاﷲ علیه کرده است وی از اهل طریقت است، و هرکه بیند آنچه او علیه الصلوه والسلام دیده است وی از اهل حقیقت است. و للّه درﱡ من قال (شعر) : طریقت بی شریعت راست ناید حقیقت بی طریقت کی گشاید شریعت در نماز و روزه بودن طریقت در جهاد اندر فزودن حقیقت روی در دلدار کردن نظر اندر جمال یار کردن. - انتهی ما فی مجمعالسلوک. (کشاف اصطلاحات الفنون) : مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن که در طریقت ماغیر از این گناهی نیست. حافظ. در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست. حافظ. تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش. حافظ. ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل که مرد راه نیندیشد از نشیب وفراز. حافظ. نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است. حافظ. - اهل طریقت، رهروان طریقت، صوفیان. فقراء الی اﷲ: از کوی رهزنان طبیعت ببر قدم وز خوی رهروان طریقت طلب وفا. خاقانی. و رجوع به طریق و طریقه شود
طریقه. روش. وتیره، مسلک. مذهب. سیرت: دزد گفت: میخواهم... آداب طریقت آموزم. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و ضایع گردانیدن احکام خِرد طریقتی مشروع. (کلیله و دمنه). سری دگر به کف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگسار سنگساری را. خاقانی. هرکه با بدان نشیند، اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد. (گلستان سعدی) ، در اصطلاح سالکان، تزکیۀ باطن و شریعت تزکیۀ ظاهر است. (غیاث اللغات) (آنندراج). دومین منزل از منازل سه گانه ارباب سلوک که عبارت است از: شریعت، طریقت، حقیقت. مسلک صوفیه. صاحب کشاف آرد: در اصطلاح صوفیان، طریقی است که رسانندۀ کسان بسوی خدای تعالی است چنانکه شریعت راهی است که انسان را به بهشت میرساند و طریقت اخص از شریعت است زیرا طریقت هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح بدنی و اجتناب از محرمات و مکروهات عمومی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ماسوی اﷲ. این است آنچه در شرح قصیدۀ فارضیه آمده است و حاصل کلام این است که طریقت سیرتی است مختص به سالکان و رهروان بسوی خدای تعالی هم مشتمل بر اعمال و ریاضتها و عقاید مخصوص به آنهاست و هم بر احکام شریعت مشتمل است و بنابرین طریقت از شریعت اخص است زیرا بر هر دو مشتمل گردد. این است آنچه در اصطلاحات صوفیه آمده است. و در لطائف اللغات گوید: طریقت در اصطلاح صوفیه عبارت است از سیرت مصطفوی که مختص است به سالکان الی اﷲ و باللّه و فی اﷲ از قطع منازل وترقی در مقامات و در مجمع السلوک گوید: شریعت نگاه داشتن معاملات است و طریقت تزکیۀ باطن است از خصال ذمیمه و کدورات بشریه. بدان که مجموعۀ آدمی سه چیز است: نفس و دل و روح. پس شریعت راه نفس است و طریقت راه دل و حقیقت راه روح. و پاره ای دیگر گفته اند حقیقت عبارت از توحید است و شریعت پیروی احکام و شرایع کیش مسلمانی است، اما باید دانست که هرکه را حقیقت باشد پس از مرگ حقیقت او باقی است، ولی شریعت آنچنان نیست و قشیری در رسالۀ خویش آورده که: شریعت الزام عبودیت و حقیقت مشاهدۀ ربوبیت باشد و هر شریعتی که به توفیق و تأیید حقیقت توأم نبود غیرمقبول است و هرحقیقتی هم که غیرمؤید به شریعت باشد غیرمحصول خواهد بود زیرا حقیقت جز بوسیلۀ شریعت حصول نپیوندد، ازاین رو شریعت و حقیقت لازم و ملزوم یک دیگر باشند، پس چون دانستی که: الشریعه اقوالی و الطریقه افعالی و الحقیقه احوالی باید که سالک از علم شریعت آنچه مالابدمنه است بیاموزد و از علم طریقت جمله بجای آرد تا به نور حقیقت رسد و هرکه میکند آنچه پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرموده است وی از اهل شریعت است، و هرکه میکند آنچه او صلواهاﷲ علیه کرده است وی از اهل طریقت است، و هرکه بیند آنچه او علیه الصلوه والسلام دیده است وی از اهل حقیقت است. و للّه دَرﱡ من قال (شعر) : طریقت بی شریعت راست ناید حقیقت بی طریقت کی گشاید شریعت در نماز و روزه بودن طریقت در جهاد اندر فزودن حقیقت روی در دلدار کردن نظر اندر جمال یار کردن. - انتهی ما فی مجمعالسلوک. (کشاف اصطلاحات الفنون) : مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن که در طریقت ماغیر از این گناهی نیست. حافظ. در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست. حافظ. تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش. حافظ. ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل که مرد راه نیندیشد از نشیب وفراز. حافظ. نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است. حافظ. - اهل طریقت، رهروان طریقت، صوفیان. فقراء اِلی اﷲ: از کوی رهزنان طبیعت ببر قدم وز خوی رهروان طریقت طلب وفا. خاقانی. و رجوع به طریق و طریقه شود