جدول جو
جدول جو

معنی طرمشه - جستجوی لغت در جدول جو

طرمشه
(حَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ قَ صَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ شَ)
سیلی و لطمه بر صورت. (دزی ج 2 ص 36). تپانچه
لغت نامه دهخدا
(طُ شَ)
کری. (منتهی الارب) (آنندراج). ناشنوائی. (آنندراج). صمم. طرش
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ / طُ مَ)
گوی لب بالائین. (منتهی الارب). و گوی لب پائین را ترفه نامند و طرمتان تثنیۀ آن است ولی لفظ طرمه را بجای ترفه غلبه داده اند و گویند طرمه آبله ای است که در وسط لب بالا پدید آید. در بعض کتب اصول لغت چنین است و در اساس آمده است که: هو ملیح الطرمتین. و آن دو سپیدی است در وسط دو لب که سپیدی لب پائین را طرمه و ازآن لب بالا را ترفه گویند ولی طرمتین علم شده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
جگر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ)
کورۀ آتش. (منتهی الارب). کانون. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
تباه گردانیدن، گرد آوردن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ کَ)
رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ غَلْ لَ)
آبی است به یمامه مر بنی عنبر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان ج 6 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
نیک دراز کردن بنا را. (آنندراج). یقال: طرمح بنائه. میم زائد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ زَ)
لاف زدن. فخر کردن. نازیدن، گفتن و ناکردن. (منتهی الارب) (آنندراج). و لیس هذا من کلام اهل البادیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ مِ ذَ)
آنکه کردار او موافق گفتارش نباشد، آنکه کار را درست نتواند کرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
ترنجیده شدن. گرفته شدن. ترش روی گردیدن. آژنگ افکندن میان دو ابرو، سپسایکی رفتن، سپسایکی برگشتن، گریختن، محو کردن. پاک کردن نبشته را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ رِ)
به آب رفتن، تاریک شدن و سست گردیدن چشم: طرفشت عینه، نگریستن و بشکستن نگاه را: طرفش فلان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ شَ)
سستی بینائی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرمذه
تصویر طرمذه
لاف زدن، نازیدن، ناز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرمه
تصویر طرمه
کبود دندانی، کوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرشه
تصویر طرشه
کری ناشنوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمشه
تصویر قرمشه
تباهاندن تباه کردن، به دست آوردن فراهم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گوساله ای که بیش از دو سال داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی