جدول جو
جدول جو

معنی طرمسه - جستجوی لغت در جدول جو

طرمسه
(حَ رَ مَ)
ترنجیده شدن. گرفته شدن. ترش روی گردیدن. آژنگ افکندن میان دو ابرو، سپسایکی رفتن، سپسایکی برگشتن، گریختن، محو کردن. پاک کردن نبشته را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ مَ)
نیک دراز کردن بنا را. (آنندراج). یقال: طرمح بنائه. میم زائد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
جگر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ)
کورۀ آتش. (منتهی الارب). کانون. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاموش شدن. (از منتهی الارب). ساکت شدن. (از اقرب الموارد) ، پنهان کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
استوار گردیدن اندام کسی سپس نرمی و فروهشتگی. (از منتهی الارب). سخت گردیدن بدن پس از سست بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ترنجیدن، سپسایگی رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
روی ترش کردن. آژنگناک گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سر فروبردن، برگردیدن از جنگ و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به طلسمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
استوار کردن. محکم ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) : طردسه طردسهً، استوار و محکم ساخت وی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ زَ)
لاف زدن. فخر کردن. نازیدن، گفتن و ناکردن. (منتهی الارب) (آنندراج). و لیس هذا من کلام اهل البادیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ مِ ذَ)
آنکه کردار او موافق گفتارش نباشد، آنکه کار را درست نتواند کرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تیز نگریستن، بشکستن نگاه را، پوشیدن جامه های بسیار، تاریک گردیدن شب: طرفس اللیل، تیره گشتن آبخور: طرفس المورد، بسیار شدن آیندگان بر آبخور: طرفس الماء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
غایب شدن از جنگ یا از شور و شغب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ سَ / سِ)
وزنی معادل دو قیراط. (مفاتیح). وزنه ای که معادل هشت گندم و یا دو نخود باشد. (ناظم الاطباء). نصف دانگ که دو قیراط می شود. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 ب)
لغت نامه دهخدا
(تُ مُ سَ)
سردابه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یقال: حفر ترمسه تحت الارض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حفر ترمسه، ای سرداباً. و در تاج العروس نویسد تاء زائد است. چه آن از رمس الشی ٔ است، پوشانید آنرا... (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ / طُ مَ)
گوی لب بالائین. (منتهی الارب). و گوی لب پائین را ترفه نامند و طرمتان تثنیۀ آن است ولی لفظ طرمه را بجای ترفه غلبه داده اند و گویند طرمه آبله ای است که در وسط لب بالا پدید آید. در بعض کتب اصول لغت چنین است و در اساس آمده است که: هو ملیح الطرمتین. و آن دو سپیدی است در وسط دو لب که سپیدی لب پائین را طرمه و ازآن لب بالا را ترفه گویند ولی طرمتین علم شده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترمسه
تصویر ترمسه
سردابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمسه
تصویر هرمسه
بانگ خروش مردم داد و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرمه
تصویر طرمه
کبود دندانی، کوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمرسه
تصویر طمرسه
ترنجیدن، سپسپایگی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرمذه
تصویر طرمذه
لاف زدن، نازیدن، ناز کردن
فرهنگ لغت هوشیار