جدول جو
جدول جو

معنی طرمحه - جستجوی لغت در جدول جو

طرمحه
(حُ مَ)
نیک دراز کردن بنا را. (آنندراج). یقال: طرمح بنائه. میم زائد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طَ حَ)
گوشت بر آتش افکنده. (نسخه ای خطی از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف). در یک نسخۀ دیگر خطی از مهذب الاسماء (نیز متعلق به کتاب خانه مؤلف) این لفظ را طرائحه ضبط کرده، با همان معنی بالا. ’طریحه، گوشت بریان به آتش است که به فارسی کباب آتشی نامند’. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً این لفظ بدین معنی مولد باشد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
ترنجیده شدن. گرفته شدن. ترش روی گردیدن. آژنگ افکندن میان دو ابرو، سپسایکی رفتن، سپسایکی برگشتن، گریختن، محو کردن. پاک کردن نبشته را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ مِ ذَ)
آنکه کردار او موافق گفتارش نباشد، آنکه کار را درست نتواند کرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ زَ)
لاف زدن. فخر کردن. نازیدن، گفتن و ناکردن. (منتهی الارب) (آنندراج). و لیس هذا من کلام اهل البادیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَرْ را حَ)
فرشی است. یک قسم گستردنی است: فقد ذکر ان اتابک سلطان دمشق، طلب محتسباً، فذکر له رجل من اهل العلم، فامر باحضاره، فلما نظره، قال انی ولیتک امر الحسبه علی الناس بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر، قال ان کان الامر علی کذلک، فقم عن هذه الطراحه و ارفع هذا المسند، فانهما حریرٌ و اخلع هذا الحاتم فانه ذهب ٌ و قد قال صلی اﷲ علیه و آله و سلم هذان حرامان علی ذکور امتی. (معالم القربه). ج، طراریح. فراش ٌ مربعٌ یجلس علیه (عامیهٌ). (دزی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بر زمین افکندن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کربحه. (اقرب الموارد). رجوع کربحه شود
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ)
کورۀ آتش. (منتهی الارب). کانون. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
جگر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ / طُ مَ)
گوی لب بالائین. (منتهی الارب). و گوی لب پائین را ترفه نامند و طرمتان تثنیۀ آن است ولی لفظ طرمه را بجای ترفه غلبه داده اند و گویند طرمه آبله ای است که در وسط لب بالا پدید آید. در بعض کتب اصول لغت چنین است و در اساس آمده است که: هو ملیح الطرمتین. و آن دو سپیدی است در وسط دو لب که سپیدی لب پائین را طرمه و ازآن لب بالا را ترفه گویند ولی طرمتین علم شده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طَمَ)
مرد فراخ گام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
چادر. (منتهی الارب) (آنندراج) :
گل از شقۀ غنچه پیوسته خندان
چو از طرحۀ مهد یکروزه کودک.
؟ (از جنگی خطی مورخ بسال 641هجری قمری).
، طیلسان ایرانیان. (فرائدالدریه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرمذه
تصویر طرمذه
لاف زدن، نازیدن، ناز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرمه
تصویر طرمه
کبود دندانی، کوره
فرهنگ لغت هوشیار