جدول جو
جدول جو

معنی طرفک - جستجوی لغت در جدول جو

طرفک
(طَ رَ)
کوهی است در اطراف و نواحی طارم گیلان. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 14)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرفه
تصویر طرفه
(دخترانه)
شگفت آور، جالب، عجیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرف
تصویر طرف
چشم یا گوشۀ چشم
جانب، سو، جهت
بهره، فایده
منتهی و پایان هر چیز،
گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن،
کمربند، گل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)

طرفه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱)
طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی بیماری عفونی که عوارض آن ایجاد جوشش های سفید و زخم در دهان و حلق است و بیشتر در شیرخواران بروز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرفا
تصویر طرفا
گز، درختی کوتاه و بوته مانند با خوشه های گل سفید یا سرخ رنگ و برگ های ریز که از ساقۀ آن گزانگبین گرفته می شود و چوب آن برای سوختن استفاده می شود، نوعی شیرینی که با شیرۀ گز، شکر و سفیدۀ تخم مرغ درست می کنند و لای آن مغز پسته یا بادام می گذارند، واحد اندازه گیری طول برابر با ۱۶ گره، گس، زمخت، پسوند متصل به واژه به معنای گزنده مثلاً غریب گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
شگفت، تازه، نو، خوشایند، هر چیز نادر و شگفت، سخن ظریف و نیکو
فرهنگ فارسی عمید
(طَ رَ فَ)
مسجدی است به قرطبه از بلاد اندلس. (معجم البلدان ج 6 ص 43). مسجد طرفه در قرطبه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
ستاره ای است. (منتهی الارب) (آنندراج). دو کوکب خرد است، یکی از صورت اسد است و ماه برابر آن رسد و جنوبی او را بپوشاند و عرب گویند که این طرف اسد است که ایشان را از کواکب پنجگانه اسد خوانند و آن منزل نهم است از منازل قمر و رقیب آن سعدبلع است. (جهان دانش ص 118). مجموع دو کوکب که یکی بر پای جنوبی خرچنگ و دیگری بر بینی اسد جای دارد و آن منزل نهم از منازل بیست وهشتگانه ماه و از رباط اول است. نام کوکبی از کواکب صورت برج اسد است و آن از قدر اول است. (از جهان دانش). منزل نهم است از منازل قمر و آن از آخر نثره است تا بیست وپنج درجه و چهل ودو دقیقه و پنجاه ویک ثانیه از سرطان و نزد احکامیان منزلی نحس است و بعضی گفته اند سعد است:
نثره به نثار گوهرافشان
طرفه طرفی دگر زرافشان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ فَ)
ناقهٌ طرفه، شتر ماده ای که بر یک چراگاه قرار نگیرد، ناقه ای که فروریخته باشد نوک دهن او از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) ، اشتری که بر کنارۀ مرغزار چرا کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
یک درخت گز، واحد طرفاء است. و بها لقب طرفه بن العبد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بمعنی طراق است که آواز کوفتن و شکستن چیزها باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به طراق و طراقه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
خضرمی. محدث است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام نه تنها ناقلان حدیث بودند بلکه با دقت علمی، فنی و تاریخی که در تحلیل روایات داشتند، به طور مؤثری در تصحیح، تطبیق و پالایش احادیث نقش آفرینی کردند. آن ها به بررسی دقیق راویان، تحلیل متون روایات و مقایسه با سایر منابع معتبر پرداخته و به دین اسلام کمک کردند تا منابع دینی اش بدون هیچ گونه تحریف به نسل های بعدی منتقل شود.
نام زنی بوده است معروفه:
از شمار تو کس طرفه بمهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم دودر است.
لبیبی
ابن الاه بن نضرهالفلتان بن منذر. شاعری بوده است. (منتهی الارب)
دختر عبدالله مادر احمد. (منتهی الارب)
ابن عرفجه. صحابی است. اصیب انفه یوم الکلاب فاتخذها من ورق فأنتن، فرخص له فی الذهب. (منتهی الارب). و رجوع به الاصابه ج 3 ص 284 شود
عامری، از بنی عامر بن ربیعه. شاعری بوده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
خزیمی، ازبنی خزیمه بن رواحه. شاعری بوده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
خس الکلب است که ویناقوس نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی از دهستان کیدقان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، در 13هزارگزی جنوب ششتمد، سر راه مالرو عمومی ششتمد به کاشمر. کوهستانی و معتدل با 907 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار واقع در 40 هزارگزی جنوب صفی آباد و 11 هزارگزی جنوب راه آهن، با 1001 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
نقطۀسرخی از خون بسته در چشم که از ضربت و جز آن حادث گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). نقطه ای سرخ باشد یا کبود که بر سپیدۀ چشم افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن سرخی باشد که اندر چشم پدید آید بسبب زخمی و رنجی که به چشم رسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تورک و آن نقطۀ سرخ است که در بیماریهای چشم یا در پی ضربتی به ظاهر چشم افتد. نقطه ای سرخ در چشم، از ضربتی یا جز آن. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی و قانون شیخ الرئیس چ تهران کتاب سوم ص 66 شود، گل مژه، داغی است مانا به خط که اطراف ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج)
یک بار جنبانیدن پلک چشم را. یقال: هو اسرع من طرفه عین. (منتهی الارب) (آنندراج). یک چشم بهم زدن. یک زخم چشم
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
زخم رسیدگی چشم. اسم است مصدر را، نوی مال. اسم است طریف و طارف و مطرف را که مال نو است،
{{صفت، اسم}} طرفه. شگفت و نادر از هر چیزی. طرافه مصدر است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که کسی ندیده باشدو بنظر خوش آید و در مقام تعجب نیز گویند خواه دیده شود و خواه شنیده گردد. (برهان) : اطراف، طرفه آوردن. (تاج المصادر بیهقی). استطراف، طرفه شمردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). نادر. امر عجیب. بلعجبی. بوالعجبی. شعبده، بازیگر. (آنندراج). مشعبد. بلکنجک. بوالکنجک. (فرهنگ اسدی)، کودک خوش آینده، مجازاً بمعنی معشوق. (غیاث اللغات) (آنندراج)، مال نو. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز نو و خوش:
ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری
لب را به سر دزک بکن پاک از می.
رودکی.
و این تبع فرودین که از پس او به ملک بنشست، کنیت او ابوکرب بود، چون ملک یمن بر وی راست شد، آهنگ پادشاهی دیگر کرد و هر جائی که بودی پیروز آمدی و هر پادشاهی که خواستی بگرفتی... ملک هند بدو رسول و هدیه فرستاد، پرنیان و عود و عنبر، و چیزهای طرفه که او چنان ندیده بود. آن رسول را گفت اینهمه چیزهای طرفه از زمین هندوستان خیزد... (ترجمه طبری بلعمی).
برون کرد ز انگشتش انگشتری
نگینی بر اوطرفه چون مشتری.
فردوسی.
یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
چندین هزار نامه کز او یادگار ماند
وآن نامه های طرفه کز او یادگار ماند.
فرخی.
بادۀ لعل به دست اندر چون لعل عقیق
ساقی طرفه به پیش اندر چون طرفه صنم.
فرخی.
استادم بونصر دو نسخت کرد این دو نامه را... و طرفه آن بود که از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند که بر روی استادم برکشند که ایشان فاضلترند. (تاریخ بیهقی). طرفه آن بود که با وزیر عتاب کرد که خوارزم در سر پسرت شد و وزیر را جز خاموشی روی نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطرایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). و دیگرروز از آنجا برداشت و طرفه آن آمد که آب هم نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 630). سالار بکتغدی گفت: طرفه آن است که در سرایهای محمودی خامل ذکرتر از این دو کس نبوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 220). بر ما طرفه تر آن است که من خود از چنین کارها سخت دورم چنین که بینی وآلتونتاش اینهمه در گردن من (احمد حسن) کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 322). و طرفه تر آن آمد که بر خواجه عبدالصمد امیر بدگمان شد، به آن خدمتهای پسندیده که وی کرده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 485). طرفه تر آن بود که هم فرونمی ایستاد از استبداد و فرو توانست ایستاد که تقدیر آفریدگار جل جلاله در کمین نشسته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575).
کس ندیده ست چنین طرفه زناشوئی
نه زنی هرگز زاده ست بدین آئین.
ناصرخسرو.
این طرفه ترکه روز و شبان میکنم طلب
من زندگی ایشان و ایشان دمار من.
ناصرخسرو.
به مرغزار قضا از درخت یأس و امل
دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب.
مسعودسعد.
طرفه مردی ام چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمرفناست.
مسعودسعد.
آتش ار هیزم کند کم در طبیعت طرفه نیست
آتشی کو هیزم افزاید همی این طرفه تر.
سنایی.
دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
با یکی پیرهن زورقی طرفه بسر
از سر کوی فرودآمد متواری وار
کرده از غایت دلتنگی ازاین گونه خطر.
سنایی.
می نخوانی مرا و طرفه تر آنک
نامۀ نانوشته میخوانی.
مکی طولانی.
هر روز دجله دجله ببارم من از دو چشم
کو طرفه طرفه گل شکفاند به بوستان.
ادیب صابر.
رنگ است رنگ رنگ همه کوه و کوهسار
طرفه است طرفه طرفه همه جوی و جویبار.
عمعق.
منظر ماه منیر بر سر سرو سهی
طرفه و نادر بود خاصه به مشکین کمند.
سوزنی.
دی جانب زرغون به یکی راه گذر بر
افتاد دو چشمم به یکی طرفه پسر بر.
سوزنی.
جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه آنک
هرجا که مشک بینی جوجو برابر است.
خاقانی.
نای چو زاغ کنده پر نغزنوا چو بلبلان
زاغ که بلبلی کند طرفه نوای نو زند.
خاقانی.
جام پری در آهن است از همه طرفه تر ولی
نقش پری به شیشه بین سحرنمای زندگی.
خاقانی.
خواجه اسعد چو می خورد پیوست
طرفه شکلی شود چو گردد مست.
خاقانی.
چون منوچهر از جهان شه طرفه نیست
کز جهان شاه اخستان خواهد گشاد.
خاقانی.
عبارتش همه چون آفتاب و طرفه تر آن
که نعش و پروین چون آفتاب شد پیدا.
خاقانی.
ازآدمی چه طرفه که ماهی در آب نیز
جان را ز حرص در سر کار دهان کند.
خاقانی.
زآن بنا کاصل آن خیالی بود
طرفش آمد که طرفه خالی بود.
نظامی.
طرفه آن شد که دختری است چو ماه
نرم و نازک چو خز و قاقم شاه.
نظامی.
نخست ارچه لب بود و آنگاه دندان
ببین تا چه طرفه است این حال یارب.
کمال اسماعیل.
حرفهای طرفه بر لوح خیال
برنوشته چشم و ابرو خط و خال.
مولوی.
طرفه کور دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم.
مولوی.
این طرفه حکایتی است بنگر
روزی مگر از قضا سکندر
میرفت و همه سپاه با او
صد حشمت و ملک و جاه با او.
سیدحسینی سادات.
طرفه باشد چو موی بر دیبا
ناز کردن ز روی نازیبا.
اوحدی.
از رنج کسی به گنج وصلت نرسد
وین طرفه که بی رنج کس آن گنج ندید.
(از بهارستان جامی).
بیا ای بریشم زن طرفه روی
که هم طرفه روئی و هم طرفه موی.
هاتفی.
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم.
صائب.
خلقی ز پی بهشت بی آرامند
وین طرفه که نیست جز در آرام بهشت.
؟
آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان.
؟
و رجوع به فرهنگ شعوری ص 169 شود، نزد بلغاء آن است که خارق عادت و یا اخلاق معتاد را ذکر کند، بر وجهی که متضمن حسن و لطافت باشد و لفظ طرفه و عجب و آنچه بمعنی اوست آوردن لازم است، لفظاً یا تقدیراً. مثاله:
قبه ها آراسته دیوارها از جزو و کل
مفرش از دیبابساط از پرنیان آورده اند
نخل ز ابریشم گل از زر بار از در و گهر
نوبهار طرفه از فصل خزان آورده اند.
کذا فی جامع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ)
قرحه ایست که بدهان پیدا شود و بیشتر در اطفال و آن برنگ سفید است. قلاع. مرضی است در زبان و لب و غیره و بیشتر در کودکان. ریشی است برنگ سپید که بیشتر در دهان اطفال پیدا شود. (یادداشت مؤلف). قسمی از ورم دهان که قلاع نیز گویند و همراهی دارد بابروز بثوری که از مادۀ سرشیری پوشیده شده اند و این بثور موجع و با تب همراه میباشد. (ناظم الاطباء). مرضی در دهان که بعلت حملۀ یک نوع قارچ بنام موکورمیکوز بوجود می آید، علامت آن یک نوع غشاء سفیدرنگی است که مخاط زبان و حلق و گلو را میپوشاند و تولید درد در نواحی حلق و ته دهان میکند و مرض با تب همراه است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
طرفین. دو طرف و بدین صورت در حال اضافه آورند، مانند: طرفی النقیض: بطرفی افراط و تفریط. (شمس قیس در المعجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرفک
تصویر کرفک
زره جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی ترک و تراک صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفی
تصویر طرفی
دو طرف، طرفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
جرقه (آتش) برق (آتش)
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی است که در زبان ولب وغیره پیدا شود (بیشتر در کودکان) مرضی در دهان که بعلت حمله یکنوع قارچ بنام مو کورمیکوز بوجود میاید. علامت آن یکنوع غشا سفید رنگی است مه مخاط زبان و حلق و گلو را میپوشاند و تولید درد در نواحی حلق و ته دهان میکند و مرض با تب همراه است قلاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
نقطه ای سرخ رنگ در چشم شگفت آور، نغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
((طَ فِ))
یک چشم به هم زدن، خونریزی رگ های قرنیه چشم که بر اثر ضربه وارد بر چشم عارض شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
((خَ فَ))
جرقه (آتش)، برق (آتش)
فرهنگ فارسی معین
((بَ فَ))
ورقه نازکی از برف که در یخچال ها و دستگاه های سرد کننده ایجاد شود، نوعی بیماری که علامت آن غشای سفید رنگی است که مخاط زبان و دهان و حلق را می پوشاند، قلاع، نقطه های سفید یا نورانی متعدد بر صفحه تلویزیون یا رادار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
((طُ فِ))
چیز تازه و نو و خوشایند، شی عجیب، شگفت آور، معشوق، شعبده باز، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرف
تصویر طرف
سوی، سو
فرهنگ واژه فارسی سره
بدیع، بکر، تازه، نو، شاذ، شگفت، عجیب، کم نظیر، کمیاب، نادر، شوخ، ظریف، بازیگر، چشم بند، مشعبد، حقه باز، نیرنگ یاز، نیک، نیکو، زیبا، دلنشین، خوش آیند، نکته ظریف، لطیفه، سخن نغز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قمری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری که در اثر کمبود مواد غذایی در سطح زبان بروز
فرهنگ گویش مازندرانی