کرم خاکی. الحیوانات المتولده فی الارض من قبل خمج او عفونه مثل الدود. این کلمه بر حسب گفتۀ سیمونه مأخوذ از کلمه لاتینی تردینس است که جمع آن تردو میباشد. (دزی ج 2 ص 36)
کِرم خاکی. الحیوانات المتولده فی الارض من قبل خمج او عفونه مثل الدود. این کلمه بر حسب گفتۀ سیمونه مأخوذ از کلمه لاتینی تردینس است که جمع آن تردو میباشد. (دزی ج 2 ص 36)
جمع واژۀ رطیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رطیب، به معنی خرمای رسیده. (آنندراج). رجوع به رطیب شود، جمع واژۀ رطب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (اقرب الموارد). رجوع به رطب شود، ج رطبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رطبه شود، اسپس. اسپست. یونجه: رطاب آن را به زبان قمی اسپس گویند به هر جریب در وضیعه ولی سی درهم. (ترجمه تاریخ قم ص 112). و در طبرش داخل وجاست و فالق به هر جریبی زمین 25 درهم مقرر بوده است سپس رطاب در همه رستاقها بغیر از رستاق طبرش داخل وجاست و فالق به هر جریبی 15 درهم. (ترجمه تاریخ قم ص 119). رجوع به رطبه شود
جَمعِ واژۀ رطیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ رطیب، به معنی خرمای رسیده. (آنندراج). رجوع به رطیب شود، جَمعِ واژۀ رُطَب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (اقرب الموارد). رجوع به رطب شود، ج ِرَطْبَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رطبه شود، اسپس. اسپست. یونجه: رطاب آن را به زبان قمی اسپس گویند به هر جریب در وضیعه ولی سی درهم. (ترجمه تاریخ قم ص 112). و در طبرش داخل وجاست و فالق به هر جریبی زمین 25 درهم مقرر بوده است سپس رطاب در همه رستاقها بغیر از رستاق طبرش داخل وجاست و فالق به هر جریبی 15 درهم. (ترجمه تاریخ قم ص 119). رجوع به رطبه شود
پستان کلان فروهشته. طرطبی واحدآن است، در قول شخصی که ثدی را مؤنث گوید. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی پستان طویل را گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، زن بزرگ پستان: یقال امراءه طرطبی، شرم مرد، در وقت فسوس گویند: دهدرّین و طرطبّین . (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دهدرّین شود
پستان کلان فروهشته. طُرطُبی واحدآن است، در قول شخصی که ثَدی را مؤنث گوید. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی پستان طویل را گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، زن بزرگ پستان: یقال اِمراءه طُرطُبی، شرم مرد، در وقت فسوس گویند: دُهْدُرَّیْن ِ و طُرْطُبَّیْن ِ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دُهْدُرَّیْن شود
آن چوب که گوی بر آن براندازند. (مهذب الاسماء). چوگانی است که سر آن مانند کفچه سازند و گوی در آن نهند و بر هوا افکنند، چون به فرودآمدن رسد باز سر طبطاب بر او زنند، همچنین نگذارند که بر زمین آید تا از هال نگذارند، و به فارسی آن را تختۀ گوی بازی گویند. (غیاث اللغات). تختۀ گوی بازی. (منتهی الارب). دو شاخ. دو شاخ گوی بازی. (زمخشری). چوبی است پهن که بدان گوی بازند. (منتخب اللغات) (بحر الجواهر). چوگان. پهنه. (فرهنگ اسدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گوی پهنه. گوی مهین. (بحر الجواهر) : ببانگ نخستین از آن خواب خوش بجستیم چون گو ز طبطابها. منوچهری. در سواری و چوگان و طبطاب یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424). ز بیم تو تنشان زخم خورده چون نیزه ست ز سهم تو دلشان همچو گوی در طبطاب. مسعودسعد. سرگشته چو گویم که سر و پای ندارم خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب. خاقانی. کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل شحنۀ عشقت سرای عقل در طبطاب داشت. سعدی. ، مرغی است کلان گوش. (منتهی الارب). مرغی است که گوش دراز دارد. (منتخب اللغات). نام طائری است که آنرا دو گوش بزرگ است. (فهرست مخزن الادویه)
آن چوب که گوی بر آن براندازند. (مهذب الاسماء). چوگانی است که سر آن مانند کفچه سازند و گوی در آن نهند و بر هوا افکنند، چون به فرودآمدن رسد باز سر طبطاب بر او زنند، همچنین نگذارند که بر زمین آید تا از هال نگذارند، و به فارسی آن را تختۀ گوی بازی گویند. (غیاث اللغات). تختۀ گوی بازی. (منتهی الارب). دو شاخ. دو شاخ گوی بازی. (زمخشری). چوبی است پهن که بدان گوی بازند. (منتخب اللغات) (بحر الجواهر). چوگان. پهنه. (فرهنگ اسدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گوی پهنه. گوی مهین. (بحر الجواهر) : ببانگ نخستین از آن خواب خوش بجستیم چون گو ز طبطابها. منوچهری. در سواری و چوگان و طبطاب یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424). ز بیم تو تنشان زخم خورده چون نیزه ست ز سهم تو دلشان همچو گوی در طبطاب. مسعودسعد. سرگشته چو گویم که سر و پای ندارم خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب. خاقانی. کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل شحنۀ عشقت سرای عقل در طبطاب داشت. سعدی. ، مرغی است کلان گوش. (منتهی الارب). مرغی است که گوش دراز دارد. (منتخب اللغات). نام طائری است که آنرا دو گوش بزرگ است. (فهرست مخزن الادویه)
دهی جزء دهستان زاهجرد بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم، در 27000گزی خاور دستجرد، سر راه شوسۀ قم به اراک در دامنه. معتدل با 66 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. و در کنار راه شوسه قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان زاهجرد بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم، در 27000گزی خاور دستجرد، سر راه شوسۀ قم به اراک در دامنه. معتدل با 66 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. و در کنار راه شوسه قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
تخته گوی بازی پهنه گونه ای چوگان است که سر آن را چون کفچه سازند و گویی درآن نهند و بر هوا افکنند و چون به فرود آمدن رسد باز سر پهنه بر و زنند و هم چنین نگذارند که بر زمین آید چوبی است پهن که بدان گوی بازند تخته گوی بازی
تخته گوی بازی پهنه گونه ای چوگان است که سر آن را چون کفچه سازند و گویی درآن نهند و بر هوا افکنند و چون به فرود آمدن رسد باز سر پهنه بر و زنند و هم چنین نگذارند که بر زمین آید چوبی است پهن که بدان گوی بازند تخته گوی بازی