جدول جو
جدول جو

معنی طرشون - جستجوی لغت در جدول جو

طرشون
(طَ)
نوعی از باز یا صقر. ج، طراشن. این کلمه تحریفی از طرشول است. رجوع به طرشول شود. (دزی ج 2 ص 36)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرخون
تصویر طرخون
ترخون، گیاهی با ساقه های راست و نازک و برگ های دراز، باریک، خوش بو و کمی تندمزه که جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود. اشتهاآور و زود هضم و برای تسکین دل درد و رفع یبوست نافع است
فرهنگ فارسی عمید
(حَ رَ)
نوعی از خار خرد و سخت که به پشم گوسفند آویزد. ج، حراشین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گیاهی است، معرب ترخ، بیخ ریشه های آن عاقرقرحا است، قاطع شهوت است. (منتهی الارب). گفته اند که عاقرقرحا بیخ طرخون کوهی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کوهیش را عاقرقرحا خوانند. (نزهه القلوب). ابوعلی در مفردات قانون گوید: گویند عاقرقرحا ریشه طرخون جبلی است. نباتی است که اصل عروق آن عاقرقرحا باشد. علفی است که عاقرقرحا بیخ آن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به عاقرقرحا شود. تره ای است بشکل ترۀ میره، ارجانی گوید که او گرم است و خشک در دو درجه و در معده دیر هضم شود و تریها را که در مزاج معده مانده باشد خشک کند و ناپدید گرداند، و چنین گفته اند که عاقرقرحا بیخ طرخون کوهی است. (صیدنه). به شیرازی طرخونی گویند، و نیکوترین آن بستانی تازه بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در دویم و در وی قوتی مخدر بود. ابن ماسویه گوید: گرم و خشک بود در وسط درجۀ سیم، و گویند سرد است، مجفف رطوبات بود و نشف تری بکند و قلاع را نافع بود، چون بخایند و زمانی نیک دردهان نگاه دارند و چون بخایند پیش از خوردن داروی مسهل کریه طعم آن احساس نکند بسبب تخدر و معده را قوت دهد و درد حلق آورد و دشوار هضم شود و قطع شهوت باه بکند، تشنگی آورد و مصلح وی کرفس بود، از بهر آنکه منع ضرر آن بکند و زود بگذراند و هضم کند. تمیمی گوید: آب آن با آب رازیانه در شراب هندی کنند که آن را شراب کاوی و کدر گویند و بیاشامند منع آبله و حصبه کند خاصه آب طرخون این فعل میکند و منع حدوث علل وبا میکند. (اختیارات بدیعی). به فارسی ترخوانی نامند و از سبزیهای معروف است و بیخ بری او عاقرقرحا است، درسیم گرم و خشک و مجفف و مقوی معده و مخدر و مغیر ذائقه و مشهی و خوشبوکننده دهان و محلل ریاح و اخلاط لزجه و مفتح سدد و مصلح هوای وبائی و طاعون و خائیدن وی جهت قلاع نافع و اکثار آن محرق خون و قاطع باه و مصلح آن بقول بارده و مخدر و مخشن سینه و مصلحش عسل وبطی ءالهضم و مصلح آن کرفس است و مقوی فعل او رازیانه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ داود انطاکی و مفردات ابن بیطار شود، نوعی ازسبزی خوردنی هم هست. (برهان). ترخون. ذعلوق. (مهذب الاسماء). ازنبیژ (؟). (السامی فی الاسامی ص 101). نام سبزیی است خوشبوی. ریحانی، یعنی اسپرمی است که با نان خام خورند و در طعامها نیز کنند. غرمانوش. رعلول. ترخان. تلخون. و آن بر دو گونه است: بابلی و رومی، بابلی برگهای دراز و رومی برگهای گرد دارد، در سراج نوشته که بید سرخ است. (آنندراج) (غیاث اللغات). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 165 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
لقب عام ملوک سمرقند. (الاّثار الباقیه چ اروپا ص 101). نام ملک سغد. رجوع به طرخان شود: و از آنجا ما را نامه ای نوشتند، به ملک طرخون. (مجمل التواریخ والقصص ص 490). در ماوراءالنهر... هر خاندانی لقبی و عنوان سلطنتی داشته که تمام افراد آن خاندان بدان مشهور بوده اند چنانکه پادشاهان کش ’بندون’ و پادشاهان فرغانه ’اخشید’ و... پادشاهان سمرقند ’طرخون’ و... نامیده میشدند. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 176). نام ملک سغد. صاحب تاریخ بخارا آرد (ص 52، 57) : و این حیان مردی بزرگ بود و باقدر، به خراسان رفت و میان قتیبه بن مسلم و طرخون ملک سغد بوقتی که قتیبه کافران را بدر بخارا در میان گرفته بود صلح انداخت. و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 86 و ص 242 و 250 و 251 و 262 و 267 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طرخون. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 165). ظاهراً مصحف ’طرخون’ است
لغت نامه دهخدا
(طُ)
معرب از اپس سوم، جانوری به آمریکا و مادۀ او را کیسه گونه ای به زیر شکم است که بچگان خویش در خردی گاه حمل و نقل و حفظ از جانوران دیگر در آن جای دهد
لغت نامه دهخدا
(طَ شَ)
هندبای بری بود. (اختیارات بدیعی). کاسنی بری و یقال طرخشقوق، هو الهندباء البری مبرد، مفتح، عصاریه ینفع من الاستسقاء جداً و یفتح سددالکبد و یقاوم السموم خصوصاً الزنبور. (بحر الجواهر). و رجوع به طرخشفوق و طرخشقوس و طرخشقوق و طرخشقون شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ اطرش. (دزی ج 2 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ناشنوا. کر. (دزی ج 2 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ فا)
دهی است از دهستان قافازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین. در 35هزارگزی راه عمومی در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 368 تن سکنه است. آبش از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از مشاهیر بلاد ارمنیهالصغری است. (نزهه القلوب چ اروپا ص 264). موضعی است به ارمینیه. (منتهی الارب). جایگاهی است به ارمینیه که بحتری شاعر عرب نام آن را در این بیت خود که از قصیده ای که در مدیحۀ محمد بن یوسف سرود آورده است:
و لا عز للاشراک من بعدما التقت
علی السفح من علیا طرون عساکره.
، و نیز حصاری است بین بیت المقدس و رمله که آن حصار هم از فتوحات صلاح الدین ایوبی بسال 583 هجری قمری در تواریخ ثبت است. (معجم البلدان ج 6 ص 46)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
گوسپندان چرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رشن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). طفیلی گردیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به رشن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرخون
تصویر طرخون
پارسی تازی گشته ترخون (لاروس آن را یونانی معرب دانسته) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار