جدول جو
جدول جو

معنی طرشقون - جستجوی لغت در جدول جو

طرشقون(طَ شَ)
هندبای بری بود. (اختیارات بدیعی). کاسنی بری و یقال طرخشقوق، هو الهندباء البری مبرد، مفتح، عصاریه ینفع من الاستسقاء جداً و یفتح سددالکبد و یقاوم السموم خصوصاً الزنبور. (بحر الجواهر). و رجوع به طرخشفوق و طرخشقوس و طرخشقوق و طرخشقون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خسک است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ شَ)
رجوع به طرخشقون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ شَ)
رجوع به طرخشقون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
صاحب برهان گوید: نام داروئی است بلغت رومی که آنرا از ملک ارمن آرند و پیکان تیر و بیشتر اسلحۀ جنگ را بدان زهرآلود سازند - انتهی. ظاهراً اصل این کلمه طخیقون یا طخسیقون یونانی بمعنی مطلق سم است، و شاید وقتی این کلمه معنی خاص سم محصول ارمنیه و مخصوص زهراب دادن پیکان و جز آن میداده است. و طفشیقون نیز گویند. و تأویل آن قوسی بود، از بهر آنکه آن دوائی است که اهل ارمن پیکان را به وی زهرآلود کنند و در جنگها بکار برند و حلتیت پادزهر وی است. (اختیارات بدیعی). دوای سمی است که بلاد ارمن پیکان را به آن آب داده و زخم آن کشنده باشد، از جملۀ یتوعات است، و برگش شبیه به برگ کبر و پرشیر و بغایت تند، و ضمادش جهت قوبا نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). حلتیت پادزهر آن است شرباً، و ضماد بموضع جراحت آن. (مخزن الادویه). و طخسیقون با سین هم آمده است، و آن ماده ای است که قدما تیر را بدان زهرآگین میکردند و این بیشتر معمول مردم ارمینیه بود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طخشیقون است و بعضی شوکران دانسته اند و اصلی ندارد. (فهرست مخزن الادویه). نام دوایی است به لغت رومی که آن را از ملک ارمن آورند و پیکان تیر و بیشتر اسلحۀ جنگ را بدان زهرآلود سازند. و بجای حرف ثانی، خاء نقطه دار هم به نظر آمده است که طخشیقون باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به یونانی نام مرغی است که آن را بوتیمار گویند و به این معنی بجای غین قاف هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). شفنین بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بوتیمار است که به هندی بگله و کبوت نامند و به عربی یمام و شفنین نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). غمخورک
لغت نامه دهخدا
(طَ)
فوهالضبع. (فهرست مخزن الادویه) ، شفنین. (تذکرۀ انطاکی). به این معنی مفرد طریقون است. رجوع به طریقون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گیاهی است. مستوفی گوید:گلش مانند معصفر است، پخته بر افعی گزیده نهند، درد ساکن کند و زهر برآورد. نزهه القلوب خطی در تحت عنوان ’الادویه’ گوید قرطم بری است. رجوع به طریفان شود
لغت نامه دهخدا
(طَ قُ قُ)
ذوثلاث حبات. مسبیلس. زعرور. ارونیا. ذوثلاث نویات. رجوع به طریقوقن و طریقوقون و طروقوقون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ قُ)
طریققن. زعرور است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به طروقوقون و مادۀ ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(طَرْ رَ نَ)
دهی جزء دهستان سیاه رود بخش افجۀشهرستان تهران، در 16000گزی جنوب گلندوک و در 6000گزی جنوب راه شوسۀ دماوند-طهران. کوهستان کنار رود جاجرود، سردسیر، با 71 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات، بنشن و قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رجوع به طخشیقون شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
طالیقون است. رجوع به طالیقون شود. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
الهندباء. (تذکرۀ داود انطاکی ص 238). کاسنی. رجوع به طرخشقون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شفنین است. (اختیارات بدیعی). به یونانی خوذرومی است. (فهرست مخزن الادویه). قمری. بوتیمار. مالک الحزین. غمخورک. یمام. رجوع به طریغون شود. مصحف آن طریفون است
لغت نامه دهخدا
(طُ)
به یونانی گلی است که آن را بستان افروز و تاج خروس گویند. (برهان) (آنندراج). برطانیقی است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). برطانیقس است وبعضی بستان افروز دانسته اند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ شَ)
طرشقون. هندبای برّی است. رجوع به هندبا شود. (از مفردات ابن البیطار). دزی گوید: کلمه مزبوربه صورتهای: طرخشقوق و طلحشقوق و طرشقوق نیز آمده است. (دزی ج 2 ص 33). و حکیم مؤمن نیز ذیل طرخشقوق و طرشقون آرد: نام هندباء برّی است. (تحفه). و صاحب ذخیره ذیل طرخشقوق آرد: کاسنی دشتی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی نسخۀ خطی). کسنه (کاسنی) را به تازی هندبا گویند، بوستانی باشد و دشتی باشد و دشتی را طرخشقوق گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و در اختیارات بدیعی ذیل طرخشقوق آمده است: و طرشقوق نیز گویند و هندبای برّی بود. و صاحب مخزن الادویه نیز همین معنی را ذیل دوکلمه مزبور آورده است. و صاحب برهان ذیل طرخشقون آرد: کاسنی صحرائی را گویند و آن را طرخشقوق هم گفته اند که بجای نون قاف باشد. و صاحب آنندراج ذیل طرخشقون آرد: هندبای برّی است. و در بعضی کتب طرخشقوس آمده است. و رجوع به طرشقون و طرخشقوق و طلخشقوق شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نوعی از باز یا صقر. ج، طراشن. این کلمه تحریفی از طرشول است. رجوع به طرشول شود. (دزی ج 2 ص 36)
لغت نامه دهخدا
چوب دار نوند که پیش پیش فرمانروایان دود و مردم را از میان راه به سویی نهیب دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرخشکون
تصویر طرخشکون
طرخشقون گل قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طروقون
تصویر طروقون
یونانی بستان افروز تاج خروس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
و همانند های آن: پارسی تازی گشته تلخ شکوک تلخ جکوک کاسنی دشتی گیاه شاش خر کاسنی صحرایی. گل قاصد خبر آور خبر کش علف شاش خر. توضیح این کلمات طرخشقون و طلخشقون و طرخشکون و طرخشقوق و طرخجقوق و طرحشقوق و طشقوق و طرحسقوس بنظر می آید که همه مصحف و محرف تلخ شکوگ که یک کلمه فارسی است و به معنای خرقه تلخ است باشند. بنگرید بدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریقون
تصویر زریقون
شنجرف مصنوعی سریقون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریقون
تصویر سریقون
یونانی شنگرف سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکون
تصویر سرشکون
پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند کله
فرهنگ لغت هوشیار
روی، هفت جوش که عبارت از آلیاژ فلز می باشد و آنها عبارتند از: طلا و نقره و مس و قلع و سرب و آهن و روی، مس زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفشیقون
تصویر طفشیقون
بنگرید بدان طرخشقون گل قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریقوقن
تصویر طریقوقن
یونانی تازی گشته زعرور: بنگرید به زعرور کالنج گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
قوبیشقون ترکی: پاردم پالدم اسبی بلندبرنشستی بناگوشی وبربندو پاردم وساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
نام عمومی سمها زهر، سمی که در قدیم جهت زهر آلود کردن نوک نیزه ها و تیرها به کار می بردند و امروزه نیز بین قبایل آفریقای جنوبی و آمریکای جنوبی معمول است و سمی از نوع کورار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریقون
تصویر طریقون
قمری: تلخوم از پرندگان قمری
فرهنگ لغت هوشیار
و همانند های آن: پارسی تازی گشته تلخ شکوک تلخ جکوک کاسنی دشتی گیاه شاش خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخشیقون
تصویر طخشیقون
((طُ))
نام عمومی سم ها، زهر، سمی که در قدیم جهت زهرآلود کردن نوک نیزه ها و تیرها به کار می بردند و امروزه نیز بین قبایل وحشی آفریقای جنوبی و آمریکای جنوبی معمول است و از نوع کورار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریقون
تصویر طریقون
((طَ))
قمری
فرهنگ فارسی معین