جدول جو
جدول جو

معنی طردسه - جستجوی لغت در جدول جو

طردسه(حَ رَ)
استوار کردن. محکم ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) : طردسه طردسهً، استوار و محکم ساخت وی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پردسه
تصویر پردسه
پردیس، باغ، بستان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ؟)
قصبه ایست مرکز قضای طرول از سنجاق گومشخانه طربزون، درمغرب جبل قولات و ساحل یسار رود حارشوت، در 18 ساعتی ارزروم بکنار جاده واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تیز نگریستن، بشکستن نگاه را، پوشیدن جامه های بسیار، تاریک گردیدن شب: طرفس اللیل، تیره گشتن آبخور: طرفس المورد، بسیار شدن آیندگان بر آبخور: طرفس الماء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
ترنجیده شدن. گرفته شدن. ترش روی گردیدن. آژنگ افکندن میان دو ابرو، سپسایکی رفتن، سپسایکی برگشتن، گریختن، محو کردن. پاک کردن نبشته را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ دی یَ)
شعر درباره شکار. (دزی ج 2 ص 34)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
گله گله گردانیدن اسبان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، گرد آوردن و بستن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، گرد آورده شدن دست و پای مرد و فعل آن مجهول آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت راندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راندن به سختی و عنف. (ناظم الاطباء) ، کردسه فوق بعضهم، بعضی را روی بعضی انداختن. (دزی ج 2 ص 454)
لغت نامه دهخدا
(طِ ءَ)
به زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بر زمین زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ دَ)
اسم است مطاردۀ ابطال را در یک مرتبه، یعنی حمله آوردن حریف همدیگر را در یک بار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
الطرده، از بطون هواره (قبیله ای از بربر). (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طردسته
تصویر طردسته
استوار کردن، محکم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردسه
تصویر فردسه
لبالب کردن خنور را، گشادگی فراخی، به زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردسه
تصویر قردسه
درشتی سختی
فرهنگ لغت هوشیار
سر گروه
فرهنگ گویش مازندرانی
یک دسته از خوشه ی شالی
فرهنگ گویش مازندرانی