دهی است از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد در 48 هزارگزی خاور دورود. سکنۀ آن 140 تن و آب آن از قنات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد در 48 هزارگزی خاور دورود. سکنۀ آن 140 تن و آب آن از قنات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین. سکنۀ آن 993 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و بنشن و پنبه و انگور و بادام. از آثار قدیم آنجا محل معروف به هفت چشمه در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین. سکنۀ آن 993 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و بنشن و پنبه و انگور و بادام. از آثار قدیم آنجا محل معروف به هفت چشمه در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
فردر. به معنی فداوند که چوب پس در و اصل آن پی دربند بوده، فدوند شده و آن را فردرد گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). در مورد اصل و ترکیب اجزاءآن به گفتۀ مؤلف انجمن آرا نمیتوان اعتماد کرد
فردر. به معنی فداوند که چوب پس در و اصل آن پی دربند بوده، فدوند شده و آن را فردرد گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). در مورد اصل و ترکیب اجزاءآن به گفتۀ مؤلف انجمن آرا نمیتوان اعتماد کرد
پراز درد. پراندوه. پرداغ و درد. پرمحنت: چو بشنید سالار هاماوران دلش گشت پردرد و سر شد گران. فردوسی. بشوتن ز رودابه پردرد شد وز آن شیون او رخش زرد شد. فردوسی. یکی نامه بنوشت پرداغ و درد دو دیده پر از آب و رخساره زرد. فردوسی. ز مرگ و ز روز بد اندیشه کرد دلش گشت پردردو رخساره زرد. فردوسی. برفتند یکسر به ایوان شاه ز بدگوی پردرد و فریادخواه. فردوسی. رخ شهریار جهان زرد شد زتیمار کبروی پردرد شد. فردوسی. از آن پیر پردرد شد روزبه بپرسید و گفت از شما کیست مه. فردوسی. رخ شاه بهرام از آن زرد گشت ز یزدان بترسید و پردرد گشت. فردوسی. سکندر ز دیده ببارید خون دلش گشت پردرد از آن رهنمون. فردوسی. بدل برش اندیشه بسیار گشت ز بهرام پردرد و تیمار گشت. فردوسی. دو شاه گرانمایه پردرد و کین نهادند بر پشت پیلان دو زین. فردوسی. چو آگاهی آمد به خاقان چین دلش گشت پردرد و سر پر ز کین. فردوسی. ورا نامور هیچ پاسخ نداد دلش گشت پردرد و سر پر ز باد. فردوسی. خبر شد بر بهمن اردوان دلش گشت پردرد و تیره روان. فردوسی. یکی نامه بنوشت پرداغ و درد پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد. فردوسی. که از کار کاموس و خاقان چین دلم گشت پردرد و سر پر ز کین. فردوسی. دلش گشت پردرد و جان پرنهیب بدانست کامد بتنگی نشیب. فردوسی. چو بشنید گفتار پیران بدرد دلش گشت پردرد و رخسار زرد. فردوسی. چو بشنید خسرو ز کوت این سخن دلش گشت پردرد رزم کهن. فردوسی. دلش گشت پردرد و رخساره زرد سواری گزید از دلیران مرد. فردوسی. که پردرد باشند مردان مرد که پیش من آیند روز نبرد. فردوسی. چو آواز دادش ز فرشید ورد رخش گشت پرخون و دل پر ز درد. فردوسی. سپه سربسر پیش خاقان شدند ز کاموس پردرد و گریان شدند. فردوسی. چو افراسیاب این سخنها شنود دلش گشت پردرد و سر پر ز دود. فردوسی. چنین تا برآمد برین چندگاه ز گستهم پردرد شد جان شاه. فردوسی. چنین داد پاسخ که چرخ بلند دلم کرد پردرد و جانم نژند. فردوسی. بپیچید از آن نامه افراسیاب دلش گشت پردرد و سر پرشتاب. فردوسی. دلش گشت پردرد و رخساره زرد پر از غم روان، لب پر از باد سرد. فردوسی. دلش گشت پردرد و بیدار شد روانش پر از رنج و تیمار شد. فردوسی. چو بشنید ناکاردیده جوان دلش گشت پردرد و تیره روان. فردوسی. شدند جمله دعاگوی من به وقت سحر بآه سینۀ پردرد از کریم و لئیم. سوزنی. بیشتر با گشتن و شدن آید به شرح شواهدی که گذشت. - آه سرد از دل پردرد برآوردن، و آه سرد از جگر پردردکشیدن، آه عمیق و طویل برآوردن
پراز درد. پراندوه. پرداغ و درد. پرمحنت: چو بشنید سالار هاماوران دلش گشت پردرد و سر شد گران. فردوسی. بشوتن ز رودابه پردرد شد وز آن شیون او رخش زرد شد. فردوسی. یکی نامه بنوشت پرداغ و درد دو دیده پر از آب و رخساره زرد. فردوسی. ز مرگ و ز روز بد اندیشه کرد دلش گشت پردردو رخساره زرد. فردوسی. برفتند یکسر به ایوان شاه ز بدگوی پردرد و فریادخواه. فردوسی. رخ شهریار جهان زرد شد زتیمار کبروی پردرد شد. فردوسی. از آن پیر پردرد شد روزبه بپرسید و گفت از شما کیست مه. فردوسی. رخ شاه بهرام از آن زرد گشت ز یزدان بترسید و پردرد گشت. فردوسی. سکندر ز دیده ببارید خون دلش گشت پردرد از آن رهنمون. فردوسی. بدل برش اندیشه بسیار گشت ز بهرام پردرد و تیمار گشت. فردوسی. دو شاه گرانمایه پردرد و کین نهادند بر پشت پیلان دو زین. فردوسی. چو آگاهی آمد به خاقان چین دلش گشت پردرد و سر پر ز کین. فردوسی. ورا نامور هیچ پاسخ نداد دلش گشت پردرد و سر پر ز باد. فردوسی. خبر شد بر بهمن اردوان دلش گشت پردرد و تیره روان. فردوسی. یکی نامه بنوشت پرداغ و درد پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد. فردوسی. که از کار کاموس و خاقان چین دلم گشت پردرد و سر پر ز کین. فردوسی. دلش گشت پردرد و جان پرنهیب بدانست کامد بتنگی نشیب. فردوسی. چو بشنید گفتار پیران بدرد دلش گشت پردرد و رخسار زرد. فردوسی. چو بشنید خسرو ز کوت این سخن دلش گشت پردرد رزم کهن. فردوسی. دلش گشت پردرد و رخساره زرد سواری گزید از دلیران مرد. فردوسی. که پردرد باشند مردان مرد که پیش من آیند روز نبرد. فردوسی. چو آواز دادش ز فرشید ورد رخش گشت پرخون و دل پر ز درد. فردوسی. سپه سربسر پیش خاقان شدند ز کاموس پردرد و گریان شدند. فردوسی. چو افراسیاب این سخنها شنود دلش گشت پردرد و سر پر ز دود. فردوسی. چنین تا برآمد برین چندگاه ز گستهم پردرد شد جان شاه. فردوسی. چنین داد پاسخ که چرخ بلند دلم کرد پردرد و جانم نژند. فردوسی. بپیچید از آن نامه افراسیاب دلش گشت پردرد و سر پرشتاب. فردوسی. دلش گشت پردرد و رخساره زرد پر از غم روان، لب پر از باد سرد. فردوسی. دلش گشت پردرد و بیدار شد روانش پر از رنج و تیمار شد. فردوسی. چو بشنید ناکاردیده جوان دلش گشت پردرد و تیره روان. فردوسی. شدند جمله دعاگوی من به وقت سحر بآه سینۀ پردرد از کریم و لئیم. سوزنی. بیشتر با گشتن و شدن آید به شرح شواهدی که گذشت. - آه سرد از دل پردرد برآوردن، و آه سرد از جگر پردردکشیدن، آه عمیق و طویل برآوردن
نام چند نفر از پادشاهان ساسانی. (ناظم الاطباء). معرب یزدگرد است. (از برهان) (یادداشت مؤلف). از آن جمله است یزدجرد پسر شهریار آخرین پادشاه سلسلۀ ساسانی: سرآمد کنون قصۀ یزدجرد به ماه سفندارمذ روز ارد. فردوسی. تا به خرمن خار یابی بر کلاه یزدجرد تا به دامن خاک بینی بر سر نوشیروان. نظامی. نوشیروان کجا شد و دارا و یزدجرد گردان شاهنامه و خانان و قیصران. سعدی. و رجوع به یزدگرد شود ابن مهبذان الکسروی، کاتب در ایام معتضد خلیفه و ازکتب اوست: 1- کتاب فضائل بغداد و صفتها. 2- کتاب الدلائل علی التوحید من کلام الفلاسفه. (ابن ندیم ص 185)
نام چند نفر از پادشاهان ساسانی. (ناظم الاطباء). معرب یزدگرد است. (از برهان) (یادداشت مؤلف). از آن جمله است یزدجرد پسر شهریار آخرین پادشاه سلسلۀ ساسانی: سرآمد کنون قصۀ یزدجرد به ماه سفندارمذ روز ارد. فردوسی. تا به خرمن خار یابی بر کلاه یزدجرد تا به دامن خاک بینی بر سر نوشیروان. نظامی. نوشیروان کجا شد و دارا و یزدجرد گردان شاهنامه و خانان و قیصران. سعدی. و رجوع به یزدگرد شود ابن مهبذان الکسروی، کاتب در ایام معتضد خلیفه و ازکتب اوست: 1- کتاب فضائل بغداد و صفتها. 2- کتاب الدلائل علی التوحید من کلام الفلاسفه. (ابن ندیم ص 185)
گردگردنده. دائره زننده. دوران پیداکننده: کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد. ابوشکور. جهان فریبندۀ گردگرد ره سود بنمود و خود مایه خورد. فردوسی. چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب وباد گردی. (ویس و رامین). چو چرخ است کردارشان گردگرد یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد. اسدی. وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوّار است. ناصرخسرو. او راست بنای بی ستونی این گنبد گردگرد اخضر. ناصرخسرو. چرا گردد این گنبد گردگرد بر آن سان که گویی یکی آسیاست. ناصرخسرو. دوش که این گردگرد گنبد مینا آبله گون شد چو چهر من ز ثریا. قاآنی
گردگردنده. دائره زننده. دوران پیداکننده: کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد. ابوشکور. جهان فریبندۀ گردگرد ره سود بنمود و خود مایه خورد. فردوسی. چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب وباد گردی. (ویس و رامین). چو چرخ است کردارشان گردگرد یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد. اسدی. وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوّار است. ناصرخسرو. او راست بنای بی ستونی این گنبد گردگرد اخضر. ناصرخسرو. چرا گردد این گنبد گردگرد بر آن سان که گویی یکی آسیاست. ناصرخسرو. دوش که این گردگرد گنبد مینا آبله گون شد چو چهر من ز ثُریا. قاآنی
کوچک کوچک. (یادداشت بخط مؤلف) ، کم کم. رفته رفته. بتدریج. تدریجاً. بمرور. متدرجاً. آهسته آهسته. (یادداشت بخط مؤلف) : تیر و بهار دهر جفا پیشه خردخرد بر تو همی شمرد و تو خود خفته چون خمیر. ناصرخسرو. بارانکی خردخرد می بارید، چنانکه زمین ترگونه می کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض چ دانشگاه مشهد ص 340)
کوچک کوچک. (یادداشت بخط مؤلف) ، کم کم. رفته رفته. بتدریج. تدریجاً. بمرور. متدرجاً. آهسته آهسته. (یادداشت بخط مؤلف) : تیر و بهار دهر جفا پیشه خردخرد بر تو همی شمرد و تو خود خفته چون خمیر. ناصرخسرو. بارانکی خردخرد می بارید، چنانکه زمین ترگونه می کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض چ دانشگاه مشهد ص 340)
وروجرد. وروگرد. ولوگرد. بروگرد. شهرکیست خرم (از جبال) و بانعمت، و از وی زعفران و میوۀ نیک خیزد. (حدود العالم، ذیل بروگرد). شهری است بین همدان و کرج، اول قریه ای بود بعد بزرگ شد. (از مراصدالاطلاع). لقب این شهر دارالسرور بوده است. (یادداشت دهخدا). شهری است زیبا از بلاد جبل در هجده فرسنگی همدان. این شهر انهار و اشجار زیاد دارد. (از الانساب سمعانی). شهری است بین همدان و کرج، با همدان هجده فرسنگ و با کرج ده فرسنگ فاصله دارد. طول آن نیم فرسخ و عرض آن اندک است. ابتدا قریه ای بیش نبودو چون ’حموله’ وزیر آل ابودلف کارش بالا گرفت آنجا رامنزلگاه خود ساخت و منبری در آنجا برای خود اختیار نمود. شهری است مستحکم و پر خیر و برکت که میوه های آن به کرج (کرج ابودلف، کره رود) حمل میشود. زعفران نیز در آنجا میروید. (از معجم البلدان). نام شهری است نزدیک به همدان و اصل در آن پیروزگرد بوده یعنی شهر فیروز و معرب شده است. (از آنندراج). شهر بروجرد مرکز شهرستان بروجرد از استان ششم کشور بوده، مشخصات آن بشرح زیر است: مختصات جغرافیایی - این شهر در 48 درجه و 40 دقیقۀ طول شرقی و 33 درجه و 54 دقیقۀ عرض شمالی واقع است و اختلاف ساعت آن با تهران 11 دقیقه است. فاصله بروجرد نسبت به شهرهای مجاور بشرح زیر است: طهران 533، خرم آباد 111، همدان 143، اراک 226، خمین 275، گلپایگان 323، ملایر 57 کیلومتر. هوای شهر سردسیر سالم و در تابستان معتدل و در زمستان خیلی سرد می شود. شهر بروجرد طبق آخرین صورت ادارۀ آمار دارای 46هزار تن سکنه است و در حدود 900 باب مغازه و دکاکین و دوهزار عمارات مختلف و پنج دستگاه ساختمان دولتی متعلق به شهرداری، بهداری، فرهنگ، پست و تلگراف و دارائی است. دو بازار بزرگ آن مشهور به بازار مسجد شاه و بازار مسجد جامع است. از میدان مرکزی شهر دو خیابان در جهت شمال و جنوب احداث شده به خیابان شاهپور مشهور و طرفین آن به شوسۀ ملایر - خرم آباد منتهی می گردد. آب آشامیدنی از قنوات امامزاده جعفر و غلامعلی خان بیرجندی تأمین می شود. در این شهر 4 دبیرستان و 12دبستان پسرانه و 7 دبستان دخترانه وجود دارد. اکثر ساکنان شهر مسلمان و شیعۀ اثناعشری می باشند. در حدود 2500 تن کلیمی نیز در این شهر ساکنند. از بناهای تاریخی شهر بنای مسجد جامع است که از آثار قرن چهارم هجری است. بناهای مسجد شاه، امامزاده جعفر، امامزاده قاسم، امامزاده بیژن، شاهزاده ابوالحسن نیز از آثارقدیمۀ آن میباشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
وروجرد. وروگرد. ولوگرد. بروگرد. شهرکیست خرم (از جبال) و بانعمت، و از وی زعفران و میوۀ نیک خیزد. (حدود العالم، ذیل بروگرد). شهری است بین همدان و کرج، اول قریه ای بود بعد بزرگ شد. (از مراصدالاطلاع). لقب این شهر دارالسرور بوده است. (یادداشت دهخدا). شهری است زیبا از بلاد جبل در هجده فرسنگی همدان. این شهر انهار و اشجار زیاد دارد. (از الانساب سمعانی). شهری است بین همدان و کرج، با همدان هجده فرسنگ و با کرج ده فرسنگ فاصله دارد. طول آن نیم فرسخ و عرض آن اندک است. ابتدا قریه ای بیش نبودو چون ’حموله’ وزیر آل ابودلف کارش بالا گرفت آنجا رامنزلگاه خود ساخت و منبری در آنجا برای خود اختیار نمود. شهری است مستحکم و پر خیر و برکت که میوه های آن به کرج (کرج ابودلف، کره رود) حمل میشود. زعفران نیز در آنجا میروید. (از معجم البلدان). نام شهری است نزدیک به همدان و اصل در آن پیروزگرد بوده یعنی شهر فیروز و معرب شده است. (از آنندراج). شهر بروجرد مرکز شهرستان بروجرد از استان ششم کشور بوده، مشخصات آن بشرح زیر است: مختصات جغرافیایی - این شهر در 48 درجه و 40 دقیقۀ طول شرقی و 33 درجه و 54 دقیقۀ عرض شمالی واقع است و اختلاف ساعت آن با تهران 11 دقیقه است. فاصله بروجرد نسبت به شهرهای مجاور بشرح زیر است: طهران 533، خرم آباد 111، همدان 143، اراک 226، خمین 275، گلپایگان 323، ملایر 57 کیلومتر. هوای شهر سردسیر سالم و در تابستان معتدل و در زمستان خیلی سرد می شود. شهر بروجرد طبق آخرین صورت ادارۀ آمار دارای 46هزار تن سکنه است و در حدود 900 باب مغازه و دکاکین و دوهزار عمارات مختلف و پنج دستگاه ساختمان دولتی متعلق به شهرداری، بهداری، فرهنگ، پست و تلگراف و دارائی است. دو بازار بزرگ آن مشهور به بازار مسجد شاه و بازار مسجد جامع است. از میدان مرکزی شهر دو خیابان در جهت شمال و جنوب احداث شده به خیابان شاهپور مشهور و طرفین آن به شوسۀ ملایر - خرم آباد منتهی می گردد. آب آشامیدنی از قنوات امامزاده جعفر و غلامعلی خان بیرجندی تأمین می شود. در این شهر 4 دبیرستان و 12دبستان پسرانه و 7 دبستان دخترانه وجود دارد. اکثر ساکنان شهر مسلمان و شیعۀ اثناعشری می باشند. در حدود 2500 تن کلیمی نیز در این شهر ساکنند. از بناهای تاریخی شهر بنای مسجد جامع است که از آثار قرن چهارم هجری است. بناهای مسجد شاه، امامزاده جعفر، امامزاده قاسم، امامزاده بیژن، شاهزاده ابوالحسن نیز از آثارقدیمۀ آن میباشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری - بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، کوهستانی و گرمسیری دارای 130 تن سکنه و ساکنین از طایفۀ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری - بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، کوهستانی و گرمسیری دارای 130 تن سکنه و ساکنین از طایفۀ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان اصفاک بخش بشرویۀ شهرستان فردوس، در 24هزارگزی شمال باختری بشرویه، سر راه مالرو عمومی بشرویه به زین آباد. دامنه و گرم، 66 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و ارزن و میوه جات و پیله و تریاک. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان اصفاک بخش بشرویۀ شهرستان فردوس، در 24هزارگزی شمال باختری بشرویه، سر راه مالرو عمومی بشرویه به زین آباد. دامنه و گرم، 66 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و ارزن و میوه جات و پیله و تریاک. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)