جدول جو
جدول جو

معنی طراغیون - جستجوی لغت در جدول جو

طراغیون
نام نباتی است و صمغ آن مانند صمغ عربی میباشد. یک مثقال آن سنگ گرده را بریزاند و حیض را بگشاید. (برهان). نباتی است که در جزیره اقریطش روید و صمغ وی مانندصمغ عربی بود و حرارت ورق وی و صمغ وی در اول درجه سیم بود، سنگ گرده را بریزاند و حیض براند، چون یک مثقال از وی بیاشامند و این نبات بغیر از جزیره اقریطش نروید و درخت وی مانند درخت مصطکی بود. (اختیارات بدیعی). اسم یونانی بمعنی شبیه به ’بیش’ است، آن دوقسم میباشد: یکی را برگ و شاخ بزرگ و مانند اسقولوقندریون و با اندک زغب و صمغ او مانند صمغ عربی و در جزیره اقریطش بسیار است و یکی کوچکتر و در ساحل دریا بهم میرسد بی ساق و بر شاخهای او دانه ها بقدر گندمی و هر دو سر آن باریک و سرخ. و در سیم گرم و خشک و مدر حیض و جذاب و مخرج خار و پیکان از بدن و مفتت حصاه و یک مثقال او با شراب مخرج جنین است شرباً و حمولاً. (تحفۀ حکیم مؤمن) شجرهالتیس. لکلرک گوید: اشپرنگل طراغیون اول را مترادف هیپریکوم هیرسینوم این دو کلمه را زنتهایمر مترادف میداند ولی فرااس رد میکند و با شک و تردید آنرامترادف اریگانوم مارو میداند. اشپرنگل طراغیون دوم را مترادف تراژیوم کولمنو. طراغیون را در حاشیۀ ترجمه عربی دیسقوریدوس چنین تعبیر کرده اند: تأویله التیس (یعنی مربوط و متعلق به بز). طراغیون دیگر، سقوربیون، طرغانن. رجوع به طرغانن شود. ابن البیطار آرد: دیسقوریدوس در چهارم گوید: برخی آنرا سقرینوس و گروهی طرغاین نامیده اند، درختچه ای است که بر روی زمین گسترده میشود. درازی آن به اندازۀ یک وجب یا کمی بیشتر است. در سواحل دریائی میروید. دارای برگ است و بر شاخه های آن باری است مانند دانۀ انگور سرخ رنگ و بسیار خرد به اندازۀ دانۀ گندم است دو نوک آن تیز و پرگره و قابض میباشد و هرگاه از میوه این گیاه بمقدار ده دانه شربتی بسازند و بنوشند بیماریهای اسهال مزمن و سیلان رطوبت مزمن رحم را سودمند بود و برخی از مردم دانۀ آنرا میکوبند و از آن قرص میسازند و هنگام حاجت به کار میبرند. (از مفردات ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
طراغیون
گیاهی است از تیره فرفیون ها که علفی و دارای ساقه بالا رونده می باشد، این گیاه مخصوص مناطق استوایی ست و در سواحل دریاها می روید و در حدود 50 گونه آن شناخته شده است. از این گیاه صمغی استخراج می کنند که در طب قدیم به کار می رفته است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراسیون
تصویر فراسیون
گیاهی چندساله با ساقه های سفید پوشیده از کرک، برگ های بیضی شکل، گل های سفید یا بنفش و طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد و برای تقویت قلب و از بین بردن تب و ضدعفونی کردن مجاری تنفس به کار می رود، گندنای کوهی، فراشیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشیون
تصویر فراشیون
فراسیون، گیاهی چندساله با ساقه های سفید پوشیده از کرک، برگ های بیضی شکل، گل های سفید یا بنفش و طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد و برای تقویت قلب و از بین بردن تب و ضدعفونی کردن مجاری تنفس به کار می رود، گندنای کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرازیدن
تصویر طرازیدن
آرایش دادن، آراستن، نظم و ترتیب دادن، اصلاح کردن، برای مثال رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان / دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز (منوچهری - ۵۲)
آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
به یونانی سداب بری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(حَ زی یو)
طایفه ای منسوب به حرازبن عوف بن عدی که از محدثان بودند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ گُ دَ)
تفحص کردن. تفتیش کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ نِ دَ)
آرایش دادن. پیرایش کردن. (آنندراج). آراستن. پیراستن، راست کردن. ترتیب کردن. تنظیم کردن. ساختن:
خود برآورد و باز ویران کرد
خود طرازید و باز خود بفترد.
خسروی.
خان همی گفت همه روزه که سبحان اﷲ
این چه مرد است که محمود فرستاد ایدر
آب ترکستان این مرد بیکباره ببرد
بطرازیدن جنگ و بفدا کردن زر.
فرخی.
کار هر کس بطرازی و بسازی چو نگار
چه بکردار نکوی و چه بدان دو کف راد.
فرخی.
شاعران را ملکان خواسته آنگاه دهند
که بدیشان بطرازند مدیحی چو درر.
فرخی.
اگر این شعرکه گفتم چو گلابست بطبع
اندر آن باریکی شعر طرازم چو شکر.
فرخی.
شعر در تهنیت شاهی من دانم گفت
تو در آن شعر که فردا بطرازم بنگر.
فرخی.
بنده آمد که ترا مژده دهد از نوروز
مژده بپذیر و بده خلعت و کارش بطراز.
فرخی.
رخ دولت بفروز آتش فتنه بنشان
دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز.
منوچهری.
آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند
وز گوش و سر و تیر و کمانی بطرازند.
منوچهری (دیوان چ 5 ص 175).
بفرمود کاورشن و برزهم
طرازند لشکر طلایه بهم.
اسدی (گرشاسب نامه).
عذر طرازی که میر توبه ام اشکست
نیست دروغ ترا خدای خریدار
راست نگردد دروغ و مکر بچاره
معصیتت را بدین دروغ میاچار.
ناصرخسرو.
نماند کار دنیا جز ببازی
بقائی نیستش هر چون طرازی.
ناصرخسرو.
از من نثار شکر و جواب مفصلت
آنرا که از سؤال طرازد نثار من.
ناصرخسرو.
یکی دیبا طرازیدم نگاریده بحکمتها
که هرگزنآمد و ناید چنین از روم دیبائی.
ناصرخسرو.
دانش آموز و سر از گرد جهالت بفشان
راستی ورز و بکن طاعت و حیلت مطراز.
ناصرخسرو.
هم مقصر باشی ای دل گر بمدح مصطفی
معنی از گوهر طرازی لفظ از شکر کنی.
ناصرخسرو.
تا کی بود این بنا طرازیدن
چون خوابگه دوام نطرازی.
ناصرخسرو.
خوب دیبائی طرازیدم حکیمان را که او
تا قیامت جز سعادت را نبیند کس روا.
ناصرخسرو.
چو روی دهرزی بازی طرازیدن همی بینی
سزد گر زو بتابی روی و کار خویش بطرازی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 127).
قصه ای را که نظم خواهد کرد
برطرازد سخن بدین هنجار.
مسعودسعد (دیوان ص 261).
چو آب و آتش باشد ز لشکر تو دو فوج
دو صف طرازد بر مرغزار از آتش و آب.
مسعودسعد.
هر گونه چرا داستان طرازم
کامروز بهر گونه داستانم.
مسعودسعد.
گه دست یازیدم همی زلفش طرازیدم همی
گه نرد بازیدم همی یک بوسه بود و دو ندب.
سنائی.
آن کار را بطرازید. (چهارمقاله).
ای در آبدار نهان کرده در شکر
وی مشک تابدار طرازیده بر قمر.
سیدحسن غزنوی.
از بهر تو میطرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام.
خاقانی.
کار من آن به که این و آن نطرازند
کآنکه مرا آفرید کارطراز است.
خاقانی.
از بس که بصنعتش طرازید
نقاش طراز ساحری ساخت.
خاقانی.
گل که عیساش طرازد مرغ است
نی که ادریس نشاند قلم است.
خاقانی.
، به کارگاه بافتن دیبا و امثال آن.
- طرازیدن آب، طرازکردن آب. برابر کردن آن:
طلب کردن جای و تدبیر مسکن
طرازیدن آب و تقدیر بنیان.
ناصرخسرو.
، نیکو کردن. برازیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 167 و کلمه ترازیدن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نباتی است که منبت او در زمین اقریطش باشد و جز آن موضع در موضع دیگر نبود و او را گلی است و میوه ای و صمغی که در ادویه بکار شود، او دو نوع است: یکنوع از نبات او باقوت قبض در غایت کمال است. (ترجمه صیدنه). مصحف طراغیون. رجوع به طراغیون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ نِ دَ)
طرازیدن:
در مخزن و حجره ها باز کرد
طرانیدن حجله آغاز کرد.
میرنظمی (شعوری ج 2 ص 167).
(احتمالاً دگرگون شدۀ طرازیدن باشد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به یونانی انجدان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
از یونانی تله فی ین، خرفۀ دشتی. بقلهالحمقاء بریه
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی پرسیاوشان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
کبایه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به لغت یونانی نوعی از کرفس صحرایی باشد و آن گرم و خشک است در چهارم. (برهان) (آنندراج). کبیکج. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی).
لغت نامه دهخدا
(قُ رالْ لیو)
قرول. بسد. معرب کرالیون یونانی و کرالیوم لاتینی است
لغت نامه دهخدا
بصل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دشنه. بلسک. خنجر. (دزی ج 2 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گندنای کوهی. فراسیون. رجوع به فراسیون شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گیاهی است که به عربی صدف الارض گویند و در مؤید گوید: گندنای کوهی است و درکتب طبی نیز چنین است. (آنندراج). نام گندنای کوهی باشد و آن را به تازی حشیشهالکلب و صوف الارض و سندیان الارض خوانند. چون با نمک بر گزیدگی سگ دیوانه (هار) ضماد کنند نافع باشد. و فراسین هم گفته اند و در فرهنگ سروری با شین و بر وزن تراویدن نوشته اند. (برهان). ارجانی گوید: فراسیون گرم است در دو درجه و خشک است در سه درجه. سده های جگر و سپرز را بگشاید و بیماری یرقان را منفعت کند و درد گوش کهنه را تسکین دهد. بدل او در ادویه هم سنگ او سنبل است و ثلثان او اسارون. و تخم معصفر نیم جزو او. (ترجمه صیدنه). فدیه البحراست. (فهرست مخزن الادویه). نباتی است مابین شجر و گیاه و شاخهای بسیار از یک اصل میروید و مربع و با اندک زغب و مایل به سفیدی و برگش به قدر انگشت مهین و مایل به استداره و چین دار و باخشونت و تلخ و تخمش محیط ساق او و بعضی گلش مایل به زردی و بعضی مایل به ازرقی. منبتش خرابها و کوهها و در آخر ثور و اوایل جوزا گل کند و قوتش تا شش سال باقی است. به غایت منقی سینه و شش باشد. از لزوجات و مدر حیض و بول و شیر و عروق و محلل ریاح غلیظ و بلغم غلیظ و با قوت تریاقیه و جالی اعضای باطنی و ظاهری و مقوی آن و مخرج جنین ومشیمه و امثال آن. طبیخ او با شکر و انجیر و عسل و ایرسا، جهت ربو و سرفۀ کهنه و ضیق النفس، و با شربت بنفشه جهت قرحۀ ریه و التیام جراحت آن بی عدیل است. با روغن زیتون و روغن گل جهت درد امعاء و با ادویه مناسب جهت سپرز و پهلو و تهی گاه و سنگ مثانه و خائیدن و بلع کردن آب او جهت قلاع و درد معده مفید باشد. ضماد او جهت جراحات کهنه و داخس و بردن گوشت فاسد زخمها و تحلیل خنازیر و نضج دمل و گشودن آن نافع... و مضر مثانه و گرده به حدی که اکثار او موجب ادرار خون شود و مصلحش کتیرا و عسل و سنبل و نزد بعضی رازیانه پادزهر ضرر اوست و مقوی فعل آن است. قدر شربتش تا سه درهم و بدلش در امراض سینه پرسیاوشان است دو وزن او، و در تحلیل ریاح اسارون و در اسهال لزوجات افتیمون و انیسون است و چون زمین را مغاک کرده به آتش گرم کنند و آتش را برداشته، فراسیون را در او فرش نموده علیلی را که از برودت و ریاح زمین گیر شده باشد بر روی آن بخوابانند و از فراسیون بر آن لحاف کرده پس بپوشانند تا گرمی مغاک بر طرف شود در رفع امراض آن شخص مجرب دانسته اند. و چون در آب انگور فراسیون ریخته سه ماه بگذارند و بعد از آن صاف کنند، شراب مذکور در رفعاورام باطنی و امراض سینه و دفع فضلات و مواد بادره به غایت نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن صص 172-173)
لغت نامه دهخدا
سنگی است که صباغان بلاد فروغیا، که افریقیه باشد، مستعمل دارند و لهذا مسمی به یونانی بفرغیوس گشته. (!) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(صَ ری یو)
جمع واژۀ صراری. کشتی بانان. (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ صاری. رجوع به صاری شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به یونانی علک البطم است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به طرامیلس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
غلطیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). لوله شدن. (ناظم الاطباء). خرغلط زدن. مراغه کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ولایتی است از ولایات ترکیۀ آسیا، محدود است شمالاً به بحر اسود، جنوباً به ارض روم و سیواس، و شرقاً به ارض روم و قفقاز وغرباً به قسطمونی. مساحت آن دوازده هزار میل مربع، وجمعیت آن یک میلیون و یکصدهزار تن است که از اجناس مختلف مردم تشکیل یافته است و همگی دلیر و پردل میباشند. ولایت طرابزون کوهستانی است و دارای درختان بسیار از هر نوع میوه است. این ولایت چهار متصرفیه و بیست ودو مرکز قضاء و بیست وهفت ناحیه دارد. بندر آن طرابزون است که بر ساحل بحر اسود واقع شده و نزدیک به چهل هزار تن سکنه دارد و لنگرگاه تجارتی وسیعی میباشد. مشهورترین شهرهای این ولایت صامسون است که خود بر بحر اسود لنگرگاهی است، و کشتیهای بسیار با ماشین بخار بدانجا لنگر افکنند. (ذیل معجم البلدان ج 2 ص 291)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کراسیون
تصویر کراسیون
فرانسوی کند و ساب
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته گند نای کوهی گیاهی است از تیره نعناعیان که پوشیده از کرکهای پنبه یی مایل به سفید و ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است که در اماکن مخروب و کنار جاده ها و نقاط بایر غالب نواحی اروپا و شمال افریقا و جزایر قناری در آسیا (از جمله ایران) می روید. ساقه اش راست و منشعب و مایل به سفید و پوشیده از کرکهای پنبه یی و برگهای آن متقابل و ساده و بیضوی است. گلهایش سفید رنگ و به طور مجتمع در کنار برگهای انتهایی قرار دارند. از برگها و همچنین سرشاخه های گلدار آن استفاده دارویی بعمل می آید و در ترکیب شیمیایی آن تانن و مواد چرب و مواد صمغی و یک ماده تلخ به نام ماروبی ئین موجود است. از این گیاه در طبابت به عنوان خلط آور و مقوی قلب و تب بر و اشتها آور و تقویت عمومی و ازدیاد ترشح صفرا و ضد عفونی کننده مجاری تنفسی استفاده می کنند و نیز در معالجه تب نوبه از آن استفاده می شود اسانس گیاه مزبور را جهت معطر کردن آبجو ولیکورهای مختلف به کار می برند حشیشه الکلب فراسیون ابیض گندنای کوهی شافار. یا فراسیون ابیض. فراسیون
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نعناعیان که پوشیده از کرکهای پنبه یی مایل به سفید و ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است که در اماکن مخروب و کنار جاده ها و نقاط بایر غالب نواحی اروپا و شمال افریقا و جزایر قناری در آسیا (از جمله ایران) می روید. ساقه اش راست و منشعب و مایل به سفید و پوشیده از کرکهای پنبه یی و برگهای آن متقابل و ساده و بیضوی است. گلهایش سفید رنگ و به طور مجتمع در کنار برگهای انتهایی قرار دارند. از برگها و همچنین سرشاخه های گلدار آن استفاده دارویی بعمل می آید و در ترکیب شیمیایی آن تانن و مواد چرب و مواد صمغی و یک ماده تلخ به نام ماروبی ئین موجود است. از این گیاه در طبابت به عنوان خلط آور و مقوی قلب و تب بر و اشتها آور و تقویت عمومی و ازدیاد ترشح صفرا و ضد عفونی کننده مجاری تنفسی استفاده می کنند و نیز در معالجه تب نوبه از آن استفاده می شود اسانس گیاه مزبور را جهت معطر کردن آبجو ولیکورهای مختلف به کار می برند حشیشه الکلب فراسیون ابیض گندنای کوهی شافار. یا فراسیون ابیض. فراسیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرادلیون
تصویر طرادلیون
لاتینی تازی گشته سسالیوس: چتراک از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی ترازیدن برابر کردن آراییدن آرایش دادن یا طراز آب. طراز کردن آب برابر کردن آن. آرایش کردن آراستن، ترتیب دادن منظم کردن: کار را بطرازید، بافتن دیبا و جز آن در کارگاه، نیکو کردن برازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطراخیون
تصویر بطراخیون
یونانی کرفس دشتی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرا غیون
تصویر طرا غیون
لاتینی تازی گشته شاخ بزی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراغیس
تصویر طراغیس
یونانی برهنه جو از دارو ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرازیدن
تصویر طرازیدن
((طِ دَ))
آرایش کردن، آراستن، نظم و ترتیب دادن، نیکو ساختن
فرهنگ فارسی معین