- طرازیدن
- آرایش دادن، آراستن، نظم و ترتیب دادن، اصلاح کردن،
برای مثال رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان / دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز (منوچهری - ۵۲)
آماده کردن
معنی طرازیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- طرازیدن
- نادرست نویسی ترازیدن برابر کردن آراییدن آرایش دادن یا طراز آب. طراز کردن آب برابر کردن آن. آرایش کردن آراستن، ترتیب دادن منظم کردن: کار را بطرازید، بافتن دیبا و جز آن در کارگاه، نیکو کردن برازیدن
- طرازیدن ((طِ دَ))
- آرایش کردن، آراستن، نظم و ترتیب دادن، نیکو ساختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شایسته آرایش لایق آراستن
ساختن و آراستن و زینت دادن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، برای مثال باغ ملک تو را مباد خزان / تا در او چون بهار بگرازی (انوری - ۴۷۸)
شایسته بودن، شایستگی داشتن، برای مثال گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی - ۱۸۷ حاشیه) ، زیبندگی داشتن، زیبنده بودن، نیکو نمودن
آراسته نگاشته
بلند ساختن، گشودن
به تبخر رفتن، بناز و تکبر و غمزه راه رفتن
آراسته، نگاشته
ابداء، ابتداء، شروع کردن
استفراغ کردن
وحشت کردن
ریزه ریزه شدن
ابتدا کردن شروع کردن سر گرفتن آغاز نهادن، فتالیدن
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
گفتن، لائیدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
آهنگ کردن قصد کردن
خزیدن بداخل
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
آراستن
آراستن
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
آهختن آهیختن آختن کشیدن
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
بلند ساختن افراشتن بلند کردن، آراستن زیب دادن زینت دادن
از روی ناز و وقار راه رفتن
خراش دادن