جدول جو
جدول جو

معنی طراثوث - جستجوی لغت در جدول جو

طراثوث
(طَ)
طراثیث است و گفته اند اسمی است مشترک میان اشترغار و اشق. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طراوت
تصویر طراوت
(دخترانه)
تر و تازگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
تر و تازه شدن، تازگی، شادابی
فرهنگ فارسی عمید
(طِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان، واقع در 33هزارگزی شمال خاوری زنجان. کوهستانی، سردسیر با 434 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و انگور. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی است. وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ / بِ فُ)
انبوه شدن و پیچیدن با هم، چنانکه گیاه.
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
شهری کوچک است و به گرمی مایل، قاضی ابوبکر صاحب ’شکر و شکایت’ از آنجا است. (نزهه القلوب چ اروپا ذیل بلاد غزنین ص 147)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
کوهی است معروف در نجد، جایگاهی است که در شعر ذکر آن آمده است. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(طَ وَ / رِ)
جامه ای باشد ابریشمی که بر سر سنان نیزه و علم بندند. (برهان). جامۀ ابریشمی و رنگین که بر سر سنان نیزه و علم بندند و در مؤید بجای واو، دال مهمله نوشته. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به فرهنگ شعوری ص 168 و طراده در معنی علم شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
سست. ناتوان، نان در خاکستر گرم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج). گرده. (دهار). رجوع به طرموس شود، جاهل (؟). (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
مثلث. طیفا. حنطۀ صغار
لغت نامه دهخدا
و اندر دریای هند از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است ویکی عظیم تر است که آنرا طرالوی خوانند. سه هزار میل است با قصی بحر، برابر زمین هندوان از ناحیت شرق، و آنجا کوههای عظیم و نهرهای بسیار است که از آنجا یاقوت سرخ و دیگر لونها بیرون آید و جوهرها نیکو و پیرامون آن نوزده جزیره است وشهرها و سراندیب و کوه راهون که آدم علیه السلام از بهشت بر آنجا افتاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 471)
لغت نامه دهخدا
(طِرْ ری)
دهی است به نیشابور. (منتهی الارب). طرشیز. ترشیز. دهات بسیاری است از اعمال نیشابور که طریثیث قصبۀ آنجاست. این ناحیه تا سال 530 هجری قمری همواره منبع افاضل و موطن علماء از اهل دین و صلاح بود، تا آنکه طایفۀ باطنیه ازفرقۀ ملاحده در همان سال بر نواحی قهستان و زوزن تاختن آوردند، عمید منصور بن منصور الزورآبادی که پدر بر پدر بر آن ناحیت ریاست داشت، از بیم آنکه مبادا ملاحده بر طریثیث نیز دست یابند، از ترکان استمداد کرد تا به کمک آنان حریم و اموال مسلمانان را از دستبرد و غارت باطنیه در امان دارد، گروهی از ترکان به یاری عمید آمدند اما بر حسب عادت جاریۀ خویش با اهالی بنای بدرفتاری گذاشته و جز اعمال اغراض شخصی چیزی از نهب و غارت فروگذار نکرده، از جانب دیگر عمید نیز که با ملاحده سخت سؤمعاملت داشت و در قتل آنان زیاده روی میکرد همینکه سود از وجود ترکان نبرد و تحمل رفتارنابهنجار آنان را بر خود ناهموار یافت ترکان را از خود دور ساخت و به ملاحده پناه برد، از این رو ناحیۀطریثیث از حیث ظاهر و باطن ترکان پاک شد و قلاع و ضیاع و املاک آنجا کاملاً تحت تصرف و اختیار عمید درآمد. وی مردی فقیه و مناظر و نیک اعتقاد و شافعی مذهب بود، معذلک ضرورت وقت ایجاب کرد که خویش را تحت الحمایۀملاحده قرار دهد. چون مرگ وی فرارسید مردی شافعی را وصیت کرد که در تغسیل و تجهیز وی اقدام کند و نیز به پسرش علاءالدین محمود سفارش اکید کرد که در اظهار دعوت وی و احیاء معالم و سنن اسلامی سعی و کوشش ورزد، پسر نیز در 545 وصیت پدر را اجرا کرد و مردم را به پوشیدن جامۀ سیاه و اداء خطبه در جامع طریثیث فرمان داد اما عمو و اقربای وی با او مخالفت ورزیده، منبر را بشکستند، و خطیب را بکشتند، محمود نامه به نیشابوریان فرستاد و از آنان مدد طلبید، جواب مساعد از احدی نشنید، علاءالدین محمود خود طریثیث را ترک گفته به نیشابور رفت، ملاحده نیز میدان را خالی یافته بر طریثیث دستی قوی یافتند و تا این زمان آنجا تحت سلطه و اقتدار ملاحده باقی است. (معجم البلدان ج 6 ص 46). و رجوع به تاریخ بیهقی ص 34 و 118 و طرشیز و ترشیز شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
گیاهی است باریک شاخ مایل به سرخی شیرین بار، خورده میشود. ج، طراثیث. (منتهی الارب) (آنندراج). بلغت یونانی میوه ای است که آن را به فارسی بل گویند و آن را طراثیث نیز خوانند. (برهان). شترغاز. (تفلیسی). اشترغاز. (مهذب الاسماء). رافه. (دهار) (صراح در لفظ نقع). و شکوفۀ آن را نکعهالطرثوث نامند، و بر آن را ثعرور نامند. طراثیث است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صمغ آن را وشق و فارسیان وشک و قزاونه وشه خوانند و بعضی عجم کرم گویند. (نزهه القلوب). صمغ آن اشق یعنی لزاق الذهب است. رجوع به اشق شود. ترش. صمغ آن اشق است، و این صمغ را لزاق الذهب نیز نامند: هالوک، نوعی از گیاه طرثوث است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بمعنی طرثوث است و آن میوه ای است که به فارسی بل گویند. (برهان). هیور، بیخ گیاهی است سرد به درجۀ دوم و خشک بسوم تقویت اعضا دهد و خون شکم دفع کند. (نزهه القلوب خطی). نام میوه ای است. (غیاث اللغات). طرثوث نیز گویند. بشیرازی بل شیرین خوانند سرخ و سفید بود، بهترین وی سفید بود، طبیعت وی سرد و خشک بود در سیم، قطع خون رفتن کند از مقعد و مجموع اعضا و رحم و شکم ببندد و قوت مفاصل و جگر و معده دهد و چون با روغن گاویا شیر بز پاره ای بپزند و بیاشامند استرخاء معده رامفید بود و مقدار مأخوذ از وی یک مثقال بود و اسحاق گوید: مضر بود بسفل و مصلح وی گلنار است. و بدل وی جفت بلوط بوزن آن و گویند نیم وزن آن پوست تخم مرغ سوختۀ شسته (کذا) و چهار دانگ وزن آن قرط و شش یک آن عفص و ده یک آن صمغ عربی است. (اختیارات بدیعی). بمعنی زب الارض و زب الریاح است. و آن نباتی است خشبی شبیه به قطر و در زمین فرورفته و سرخ و سفید میباشد و گیاه او مثل برگ پیچیده و بیشتر در نخودزار و زیر درختها میروید و قسم سرخ او شیرین و مأکول است و باقبض و سفید او تلخ میباشد، در سیم سرد و خشک و بسیار قابض و قاطع اسهال و سیلان خون و عرق و مقوی معده و جهت اعیا و ردع مواد حاره نافع و مضر ریه و مصلحش شکر و شربتش تا دو درهم و بدلش سدس وزن او عفص و بوزن اوصمغ عربی. (تحفۀ حکیم مؤمن). صاحب مخزن الادویه آرد: پس از ذکر ماهیت و طبیعت طراثیث و نقل عین بیانات تحفۀ حکیم مؤمن، در ذکر افعال و خواص آن گوید: بسیار قابض و قاطع و حابس اسهال و سیلان خون و عرق و مقوی کبد و معده و دابغ و دافع استرخای آن و جهت اعیا و ردع مواد حاره. و تحلیل صلابات و تقویت مفاصل مسترخیه شرباً و ضماداً و چون با شیر تازه دوشیده طبخ دهند و یا با دوغ ماست گاو بیاشامند، جهت استرخای معده و کبد نافع. مضر به ریه، مصلح آن شکر و مخشن جلد و مصلح آن بزرقطونا، مقدار شربت آن تا دو درم، بدل آن ثلث وزن آن عفص و دو ثلث آن قرط و نصف وزن آن قشر بیض محترق و عشر وزن آن و بقولی بوزن آن صمغ عربی است واقاقیا بوزن آن نیز گفته اند. (مخزن الادویه). در سیستان او را خیسرو و هسیرو هم گویند. ارجانی گوید: طراثیث سرد است در دو درجه و خشک است در سه درجه و هیئت او آن است که چوب بارها کژ بود بمقدار انگشت، و سرخ و تیره رنگ باشد و منبت او در بادیه باشد و طعم او دلالت قبض بود و استرخای معده را دفع کند و معده را دباغت کند. محمد زکریا گوید: بدل طراثیث در بستن شکم ورفتن خون از شکم نیم جزو از پوست بیضه سوخته است و نیم جزو او مازو. ارجانی گوید: سدس او مازو است و عشر او صمغ است. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). طراثیث، یسمی زب الارض و زب الریاح و هو نبت ٌ یرتفع کالورقه الملفوفه و اصله قطعٌ حمرٌ خشبیه کالقطر الی قبض و غضاضهبارد یابس فی الثانیه، یحبس و یقطع الاسهال المزمن شرباً و العرق ضماداً و یحلل الصلابات طلاءً و یمنع الاعیاء و هو یضر الرئه یصلحه السکر و یخشن الجلد، و یصلحه البزرقطونا. (تذکرۀ داود انطاکی) : بگیرند خرما و مویز و مازو و اقاقیا و شب ّ یمانی و طراثیث، بکوبند و بر زهار نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
جمع واژۀ طرثوث. (منتهی الارب) (تفلیسی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رثاثه. کهنگی و پوسیدگی. (آنندراج). رجوع به رثاثه شود، بدحالی. (آنندراج). رجوع به رثاثه شود
لغت نامه دهخدا
جمع طرثوث، بل ها گل های جالیز گل جالیز، گونه ای قارچ که آن را به عربی مصرور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرموث
تصویر طرموث
سست ناتوان، نان که در خاکستر گرم پزند کوماج کوماج گونه ای نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراوه
تصویر طراوه
نادرست نویسی تراوه جامه رنگین ابریشمی که بر نیزه و درفش بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
تر و تازه شدن، تازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براثوا
تصویر براثوا
ابهل
فرهنگ لغت هوشیار
بل از گیاهان گل جالیز، سرنره گل جالیز، گونه ای قارچ که آن را به عربی مصرور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثوث
تصویر رثوث
کهنگی، ناخوشی، زشتی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
((طَ وَ))
تر و تازه شدن، تازگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
شادابی
فرهنگ واژه فارسی سره
تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت
متضاد: پژمردگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد