جدول جو
جدول جو

معنی طرابلسی - جستجوی لغت در جدول جو

طرابلسی
(طَ بُ لُ)
السید محمد بن ابراهیم الحسینی الطرابلسی. او راست: تفسیر الحسینی که جزء اول آن به آخر سورۀ بقره پایان یافته، و در طرابلس شام بسال 1332 هجری قمری چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 774)
الشیخ عبدالغنی الفاروقی الطرابلسی. او راست: اشراق الانوار فی اطلاق العذار. این کتاب در ادب است که بسال 1268 هجری قمری تألیف وطبع هم شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1287)
لغت نامه دهخدا
طرابلسی
(طَ بُ لُ)
القاضی سعدالدین عزالمؤمنین ابوالقاسم عبدالعزیز بن تحریربن عبدالعزیز بن البراج. رجوع به ابن برّاج شود
لغت نامه دهخدا
طرابلسی
منسوب به طرابلس از مردم طرابلس
تصویری از طرابلسی
تصویر طرابلسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ مَ)
ابن منیر بن احمد بن مفلح ابوالحسین الاطرابلسی الشاعر الرفاء، ملقب بمهذب الملک یا مهذب الدین عین الزمان. مولد او به سال 473 ه. ق. و وفات وی در حلب بجمادی الاّخرۀ سنۀ 548 بوده است. در تاریخ ابن عساکر آمده است که: آنگاه که او در حبس بوری بن طغتکین بود یوسف بن فیروز حاجب شفاعت او کرد و امیر بخلاص وی فرمان داد با شرط جلای وی از دمشق و وقتی که اسماعیل بن بوری بجای پدر نشست ابن منیر به دمشق بازگشت و هم بسعایت سعات کرّت دیگر مغضوب اسماعیل شدو اسماعیل بآویختن وی امر کرد و او چند روزی بمسجد وزیر پنهان شد سپس ببلاد شمالیه بگریخت و در آن مدت گاه بحماه و گاه بشیزر و گاه بحلب میزیست و عاقبت هم در رکاب ملک العادل در محاصرۀ دوم دمشق بصحابت ملک العادل به دمشق شد و پس از صلح با سپاهیان به دمشق درآمد و باز بهمراهی عسا کر بحلب بازگشت و بدانجا درگذشت. و حافظ ثقه الدین ابوالقاسم علی بن الحسن بن هبه الله بن عبدالله بن الحسین بن عساکر در تاریخ کبیر خود گوید که:من بارها ابن المنیر را دیده ام و از شعر خود مرا قرائت نکرد لیکن امیر ابوالفضل اسماعیل بن الامیر ابی العساکر سلطان بن منقد قصیدۀ ذیل ابن منیر را که خود او برای امیر ابوالفضل خوانده بود برای من انشاد کرد:
اخلا فصدّ عن الحمیم و ما اختلا
و رأی الحمام یغصه فتوسلا
ماکان وادیه بأوّل مرتع
ودعت طلاوته طلاه فاجفلا
و اذا الکریم رأی الخمول نزیله
فی منزل فالحزم ان یترحلا
کالبدر لمّا ان تضأل جدّ فی
طلب الکمال فحازه متنقلا
سفهاً لحلمک ان رضیت بمشرب
رنق ورزق الله قد ملأ الملا
ساهیت عینک مرّ عیشک قاعداً
افلا فلیت بهن ّ ناصیه الفلا
فارق تترق کالسیف سل ّ فبان فی
متنیه ما اخفی القراب و اخملا
لاتحسبن ذهاب نفسک میته
ما الموت الاّ ان تعیش مذللا
للقفر لا للفقر هبها انما
مغناک ما اغناک ان تتوسّلا
لاترض عن دنیاک ما ادناک من
دنس و کن طیفاً جلا ثم ّ انجلی
وصل الهجیر بهجر قوم کلما
امطرتهم شهداً جنوالک حنظلا
من غادر خبثت مغارس وده
فاذا محضت له الوفاء تأوّلا
او حلف دهر کیف مال بوجهه
امسی کذلک مدبراًاو مقبلا
ﷲ علمی بالزّمان و اهله
ذنب الفضیله عندهم ان تکملا
طبعوا علی لؤم الطّباع فخیرهم
ان قلت قال و ان سکتت تقوّلا
انا من اذا ما الدّهر هم ّ بخفضه
سامته همته السّماک الاعزلا
واع خطاب الخطب و هو مجمجم
راع اکل ّ العیس من عدم الکلا
زعم کمنبلج الصّباح وراؤه
عزم کحد السیف صادف مقتلا.
و هم او راست از قصیده ای:
من رکب البدر فی صدر الردینی
و موّه السحر فی حدّ الیمانی
و انزل الفلک الاعلی الی فلک
مداره فی القباء الخسروانی
طرف رنا ام قراب سل ّ صارمه
و اغید ناس ام اعطاف خطی
اذلنی بعد عز والهوی ابداً
یستعبداللیث للظبی الکناسی
اما ذوائب مسک من ذوائبه
علی اعالی القضیب الخیزرانی
و ما یجن ّ عقیقی الشفاه من الر-
ریق الرّحیقی و الثغر الجمانی
لو قیل للبدر من فی الارض تحسده
اذا تجلّی لقال ابن الفلانی
اربی علی ّ بشتّی من محاسنه
تألفت بین مسموع و مرئی
اباء فارس فی لین الشآم مع الظ
ظرف العراقی و النطق الحجازی
و ما المدامه بالألباب افتک من
فصاحه البدو فی الفاظ ترکی.
و له ایضاً:
انکرت مقلته سفک دمی
و علی وجنته فاعترفت
لاتخالوا خاله فی خدّه
قطره من دم جفنی نقطت
ذاک من نار فؤادی جذوه
فیه ساخت و انطفت ثم طفت.
و له من جمله قصیده:
لاتغالطنی فما تخفی علامات المریب
این ذاک البشر یا مولای من هذا القطوب.
و باز گوید:
عدمت دهراً ولدت فیه
کم اشرب المرّ من بنیه
ما تعترینی الهموم الاّ
من صاحب کنت اصطفیه
فهل صدیق یباع حتی
بمهجتی کنت اشتریه
یکون فی قلبه مثال
یشبه ما صاغ لی فیه
و کم صدیق رغبت عنه
قد عشت حتی رغبت فیه.
و وقتی ابن منیر به بغداد شد و بدست غلامی تاتار که او را نهایت دوست میداشت و بحب او تغزل میکرد، سید رضی را ره آوردها و هدایائی فرستاد و سید بعمد یا بسهو غلام را از هدایا شمرده نگاه داشت و ابن منیره قصیدۀ رندانۀ ذیل را در مطالبت غلام بدو فرستاد:
بالمشعرین و بالصفا والرکن اقسم و الحجر
و بحرمه البیت الحرام و من بناه و اعتمر
لئن الشریف الموسوی ابوالرضا بن ابی مضر
ابدی الجحود و لم یردّ علی ّ مملوکی تتر
والیت آل امیّهالطهر المیامین الغرر
وجحدت بیعه حیدر و عدلت عنه الی عمر
و بکیت عثمان الشهید بکاء نسوان الحضر
و اذا رووا خبر الغدیر اقول ماصح الخبر
و اذا جری ذکر الصحابه بین قوم و اشتهر
قلت المقدّم شیخ تیم ثم صاحبه عمر
و اکذّب الراوی و اطعن فی الظهور المنتظر
و اقول ام ّالمؤمنین عقوقها احدی الکبر
و اقول ان اخطا معویه فما اخطا القدر
و اقول ذنب الخارجین علی علی ّ مغتفر
و رثیت طلحه و الزبیر بکل ّ شعر مبتکر
و حلقت فی عشر المحرّم ما استطال من الشعر
و لبست فیه اجل ّ ثوب للملابس یدّخر
و غدوت مکتحلاً اصافح من لقیت من البشر
و سهرت فی طبخ الحبوب من العشاء الی السحر
و نویت صوم نهاره مع صوم ایام اخر
و اقول ان ّ یزید ما شرب الخمور ولافجر
و لجیشه بالکف عن اولاد فاطمه امر
و غسلت رجلی ضله (؟) و مسحت رجلی فی السفر
و اقول فی یوم تحار له البصائر و البصر
مالی مضل ّ فی الوری الاّ الشّریف ابومضر.
و هم از اوست:
ویلی من المعرض الغضبان اذ نقل ال
واشی الیه حدیثاً کله زور
سلمت فازور یزوی قوس حاجبه
کأنّنی کاس خمر و هو مخمور.
رجوع بتاریخ ابن خلکان چ طهران ص 51 و معجم الأدباء یاقوت و تاریخ ابن عساکر و مجالس قاضی نورالله شوشتری و روضات الجنات، و ابن منیر ابوالحسین احمدو احمد بن المفلح الطرابلسی... در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
معاویه بن یحیی الأطرابلسی. محدث است. در تاریخ اسلام، محدثان نقش برجسته ای در حفظ و گسترش علم حدیث داشتند. آنان با استفاده از قدرت حافظه، پژوهش های میدانی و مصاحبه با راویان مختلف، احادیث صحیح را شناسایی و برای نسل های بعدی ثبت کردند. محدثان در دوران های مختلف با ایجاد قواعد علمی برای بررسی سند و متن حدیث، یکی از مهم ترین ارکان حفظ اصالت دین اسلام را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ طَ بُ لُ)
ابن یاسین طرابلسی. ملقب به نورالدین. شیخ و قاضی القضات حنفی های مصر. وی در عهد سلطان سلیم ثانی از مقام قضاوت خویش اکراه پیدا کرد و سلطان یکی از قضات ترک را به جای وی برگزید. این قاضی جدید نزد سلطان سلیم از وی بدگویی کرد و سلطان سلیم به قتل یا تبعید او فرمان داد ولی این فرمان یک روز پس از مرگ طبیعیش رسید. اودر سال 942 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی از الکواکب السائره ج 3 ص 212 و شذرات الذهب ج 8 ص 248)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
فاروقی طرابلسی، عبدالقادر سعید بن عبدالقادر رافعی فاروقی طرابلسی. وی عموی سید محمد رافعی کبتی در قاهره بود. او راست: 1- احیاء القلوب، چ مصر 1315 هجری قمری 2- الزهر النضیر فی مدح البشیرالنذیر. 3- شفاء العلیل فی مدح طه الجلیل چ مصر 1323 هجری قمری 4- نیل المراد فی تشطیر الهمزیه و بانت سعاد، چ مصر 1323 هجری قمری (از معجم المطبوعات ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ ئُدْ دی نِ طَ بُ لُ)
علی بن خلیل حنفی، قاضی قدس شریف و از اکابر علمای حنفیه، و کنیۀ او ابوالحسن و شهرتش ابن خلیل است. او راست کتاب معین الحکام فیما یتردد بین الخصمین من الاحکام که در اصول قضاوت موافق مذهب حنفی است، و آن را در سه فصل نگاشته است: اول در مقدمات علم قضا که احکام بر آنها مبتنی میشود، دوم در آنچه بین قضایا و بینات را واضح میکند، سوم در احکام سیاست شرعی. این کتاب در قاهره به چاپ رسیده است. وفات او در 844 هجری قمری میباشد. (از کشف الظنون) (از ریحانه الادب ج 3 ص 102 از معجم المطبوعات ستون 1236)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ طَ بُ لُ)
ابن ناصرالدین بن احمد طرابلسی دمشقی حنفی. وی مدتی عهده دار توقیت در جامع اموی دمشق بوده است. او راست: نزههالعامل بالربع الکامل، که در سال 998 هجری قمری آن را تألیف کرده است. (از معجم المؤلفین از فهرس المؤلفین بالظاهریه)
ابن مصطفی بن ابی اللطف طرابلسی حنفی. مشهور به ابن کرامه. وی ادیب و شاعر بود و در سال 1162 هجری قمری درگذشت. او را رساله و اشعاری است. (از معجم المؤلفین از سلک الدرر مرادی ج 3 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(طَ بُ لُ)
علی علاءالدین ابوالحسن علی بن خلیلی الطرابلسی الحنفی، قاضی القدس الشریف. ولادتش بسال 844 ه. ق. بوده، او راست: معین الحکام فیما یتردد بین الخصمین من الاحکام (فقه حنفی) این کتاب بر سه بخش و تمامی در علم قضاء است. 1- در مقدمات این علم که احکام مبتنی بر آن است. 2- در دلایلی که قضایا را از یکدیگر متمایز میسازد. 3- در احکام سیاست شرعیه. یک نوبت در بولاق بسال 1300 هجری قمری و نوبتی هم در مطبعۀ میمنیه بسال 1310 هجری قمری و در حاشیۀ آن نیز کتاب لسان الحکام فی معرفهالاحکام از تألیفات ابوالولیدبن شحنه بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1236)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن مخلوف. علی بن عبدالله بن مخلوف طرابلسی مغربی، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن مخلوف. رجوع به علی طرابلسی (ابن عبدالله بن مخلوف...) شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ)
طرابلسی محدث است. (منتهی الارب). وی یکی از شیوخ ابن جمعی غسانی بود و او از طرابلس شام است. در معجم شیوخ ابوعتبه چنین دیدم که تریک از وی حدیث کرده است. (از تاج العروس). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ طَ بُ لُ)
ابن محمد بن منتصر طرابلسی. مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن منتصر. عالم فرایض و ریاضی دان بود، در سال 348 هجری قمری در طرابلس غرب متولد شد و در آنجا اقامت کرد. سپس به حج رفت و پس ازبازگشت به ’غنیمه’ از قرای ’مسلاته’ رفت و در سال 432 هجری قمری در آنجا درگذشت. او راست: الکافی فی الفرائض. (از معجم المؤلفین از الاعلام زرکلی ج 5 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن المفلح الطرابلسی الشامی، مکنی به ابن منیر. در سنۀ 473 ه.ق. در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمد بن مفلح بوده است نامیده شده و در همان بلد نشو و نما یافته و بتأییدات یزدانی بسعادت تحصیل علوم و تکمیل فنون فایز گشته تمام کلام اﷲ را فروغ حافظه و ضیاء سینۀ خویش کرد، در اصناف علوم ادبیه و فن لغت محسود اقران شد با طبعی سرشار و قریحتی نیکو از درج خاطر گوهرهای آبدار برآورد و بسلامت الفاظ و لطافت معانی بر فحول شعرا و عموم بلغا فایق گردید، در صناعات شعریه بدان پایه شهرۀ شهر شد که آن هنر بر سایر کمالات علمیه اش برتری جست، محض اکتساب معالی و انتشار هنر و تحصیل معاش از طرابلس که مولد و موطنش بود مسافرت جسته در دمشق رحل اقامت انداخت و چون خامۀ دوزبانش بمناقب اهل البیت و مطاعن خلفاء گویا بود لاجرم مردم آن سرزمین که از جان و دل دوستدار خلفاء بودند تاب استماع نیاورده بعداوتش کمر بستند و در نزد حکمران دمشق بوری بن طغتکین از او سعایت و شکایت بردند، پس بوری باحضارش حکم داد و چون بمقر حکومت حاضر شد باقتضای مصالح ملکی بحبس و قید او فرمان داد و بر قطع لسانش عزیمت گماشت پس دوستان ابن منیر و حاضران مجلس بشفاعت قطع لسانش برخاستند محض عفو و اغماض بر وی ببخشید، بفرمود تا در دمشق نماند، سر خود گیرد بدیگر جای رود چنان دانم که از دمشق بجبل عامل وارد گشته و در آنجا که مجمع شیعیان و معدن تولا و تبرا بود یک چند اقامت گزیده باشد و همانا از آن روی شیخ حرّ عاملی او را در کتاب امل الاّمل در شمار علمای جبل عالم معدود داشته پس برحسب عادت دیرینه در هیچ جا و هیچ وقت از مدیحت سرائی و هجاگوئی خاموش نمی نشست بدان جهه اهل سنت و جماعت در کتب تواریخ و سیر در شرح حالات ابن منیر طریقۀ بیغرضی که از سیرت مورخین است از دست داده سخنان زشت و گفتار ناهنجار در ذکر احوالش رقم میکنند، چنانکه یافعی گوید: ابن منیر شاعری مشهور و خداوند دیوان است خود رافضی بوده و اسلوب هجاگوئی داشته است. وهم قاضی ابن خلکان گوید: پدرش منیر در بازار طرابلس بانشاد اشعار و سرود و تغزّل و تغنی اقوال روزگار معیشت میگذرانید و خود رافضی و کثیرالهجا و خبیث اللسان بوده است. بالجمله ابن منیر را با نقیب الاشراف شریف موسوی طریق دوستی در میان و ابواب مراسلات و مفاوضات مفتوح بود چه شریف موسوی بر سلسلۀ امامیه منصب نقابت و مهتری داشت و ابن منیر در میان شیعیان بسمت خلوص و برتری موصوف بود، گاهی شریف را ارمغانی میفرستادو گاهی شریف بن منیر را بتحفه و هدیه یاد میکرد. ابن منیر را غلامی بود سیاه فام و زشت اندام کریه الوجه قبیح المنظر پس هدیۀ ناقابلی بصحابت آن غلام بجانب نقیب الاشراف روانه کرد شریف را از مشاهدۀ آن خلقت منکر و ارمغان مختصر خاطر پژمرده شد مکتوبی با خوبترین اسلوب بدین عبارات مختصر نزد ابن منیر ارسال داشت، اما بعد: فلو علمت عدداً اقل ّ من الواحد و لوناً شرّاً من السّواد لبعثت به الینا، حاصل معنی آنکه اگر میدانستی عددی کمتر از واحد و رنگی بدتر از سیاهی بود هرآینه میفرستادی. ابن منیر از آن مکتوب زیاده در خجلت شد قضای مافات جبران مامضی را مهیا گشت با سوگندهای مؤکده بر خود متحتم نمود که نقیب الاشراف را ارمغانی نفرستم جز بصحابت آنکس که مرا از جان عزیزتر باشد پس هدایای نفیسه و تحفه های گرانبها فراهم کرد. وی را غلامی بود تترنام که ترکان تتاری بغلامیش معترف بودند و زبان فصاحت از بیان صباحتش عاجز بود، گویند ابن منیر را برحسب بشریت و اقتضای طبع موزون با حسن بشرۀ آن غلام میلی بود چنانچه هر وقت سپاه غم و لشکرمحنت بر وی حمله ور میشد بیک تیر نگاهش همه را منهزم میساخت محبت او چنان در جان و دلش جای گرفته بود که طاقت جدائی نداشت آن تحف و هدایا را بصحابت آن غلام بجانب شریف فرستاد چون چشم نقیب بر آن غلام افتاد بدیدارش خرسند گردید آن جوان صبیح المنظر را نیز از جملۀ تحف و هدایا پنداشته رخصت انصراف و مراجعت نداد و چون زمان مهاجرت و مفارقت بطول انجامید دیدۀ انتظارابن منیر بر در مانده از دیدار تتر محروم گردید لاجرم ایام فراق بر وی اثر کرد حیلتها انگیخت و رنگها آمیخت و نامه ها نوشت تا مگر شریف را بر احوال وی رقت آید از هیچ راه چارۀ بیچارگی درمان درد خویش فراهم ندید زمانی در آن اندیشه فروماند عاقبت الامر صلاح کار وعافیت در آن دید خویشتن را که بستۀ آن زنجیر بود بدیوانگی و اختلال عقل نسبت دهد و در حضرت نقیب الاشراف چنان بنماید که هرگاه تتر بازنگردد من دست از مذهب تشیع برداشته در طریقۀ اهل تسنن پا مینهم پس مقصود ومنظور خود را با مضامین بدیعه و الفاظ لطیفه بر اینگونه در سلک نظم منخرط داشته نزد شریف ارسال داشت:
عذبت طرفی بالسهر
و اذبت قلبی بالفکر
و مزجت صفو مودتی
من بعد بعدک بالکدر
و منحت جثمانی الضنی
و کحلت جفنی بالسهر
و جفوت صبّاً ماله
عن حسن وجهک مصطبر
یا قلب ویحک کم تخا-
دع بالغرور و کم تغر
و اًلام تکلف بالاغن
ن من الظبا و بالاغر
ریم یفوق ان رما-
ک بسهم ناظره النظر
ترکتک اعین ترکها
من بأسهن ّ علی خطر
و رمت فأصمت عن قسی
ی لایناط بها وتر
جرحتک جرحاً لایخی-
یط بالخیوط و لا الابر
تلهو و تلعب بالعقو-
ل عیون ابناء الخزر
فکأنّهن صوایج
و کأنهن لها اکر
تخفی الهوی و تسره
و خفی سرّک قد ظهر
افهل لوجدک من مدی
یفضی الیه فینتظر
نفسی الفداء لشادن
انا من هواه علی خطر
عذل العذول و ما رآ-
ه و حین عاینه عذر
قمر یزین ضوء صب
ح جبینه لیل الشعر
و تری اللواحظ خده
فیری لهن به اثر
هو کالهلال ملثماً
و البدر حسنا ان سفر
ویلاه ما احلاه فی
قلب الشجی و ما امر
نومی المحرم بعده
و ربیع لذاتی صفر
بالمشعرین و بالصّفا
و البیت اقسم و الحجر
و بمن سعی فیه و طا-
ف به و لبّی و اعتمر
لئن الشریف الموسوی
ابن الشریف ابی مضر
ابدی الجحود و لم یرد-
د الی ّ مملوکی تتر
والیت آل امیه الط-
طهرالمیامین الغرر
و جحدت بیعه حیدر
و عدلت عنه الی عمر
و اذا جری ذکر الصحا-
به بین قوم و اشتهر
قلت المقدم شیخ تی
م ثم صاحبه عمر
ماسل قط طبا علی ̍
آل النبی و لا شهر
کلاّ و لا صد البتو-
ل عن التراث و لا زجر
و اصابها الحسنی و لا
شق الکتاب و لا بقر
و بکیت عثمان الشهی
د بکاء نسوان الحضر
و شرحت حسن صلاته
جنح الظلام المعتکر
و قرأت من اوراق مص
حفه البراءه و الزمر
و رثیت طلحه و الزبی
ر بکل شعر مبتکر
و ازور قبرهما و از-
جر من نهانی او زجر
و اقول ام المؤمنی
ن عقوقها احدی الکبر
رکبت علی جمل لتص
لح من بیتها فی زمر
و اتت لتصلح بین جی
ش المسلمین علی غرر
فاتی ابوحسن و سل
ل حسامه و سطا و کر
و اذاق اخوته الردی
و بعیر امتهم عقر
ما ضرّه لو کان کف
ف و عف عنهم اذ قدر
و اقول ان امامکم
ولی بصفین و فر
و اقول ان اخطاء معا-
ویه فما اخطاء القدر
هذا و لم یغدر معا-
ویه ولا عمرو مکر
بطل ٌ بسؤته یقا-
تل لا بصارمه الذکر
و جنیت من رطب الخوا-
رج ما تثمّر و اختمر
و اقول ذنب الخارجی
ن علی علی ّ مغتفر
لا ثائر بقتالهم
فی النهروان و لا اثر
و الاشعری بما یؤل
ل الیه امرهما شعر
قال انصبوا لی منبراً
فاذا البری من الخطر
فعلا و قال خلعت صا-
حبکم و اوجز و اختصر
و اقول ان یزید ما
شرب الخمور و لا فجر
و لجیشه بالکف ّ عن
ابناء فاطمه امر
و حلقت فی عشر محر-
رم ما استطال من الشعر
و الشمر ما قتل الحسی
ن و لابن سعد ما غدر
و نویت صوم نهاره
و صیام ایام اخر
و لبست فیه اجل ثو-
ب للملابس یدّخر
و سهرت فی طبخ الحبو-
ب من العشاء الی السحر
و غدوت مکتحلاً اصا-
فح من لقیت من البشر
و وقفت فی وسط الطری
ق اقص ّ شارب من عبر
و اکلت جرجیر البقو-
ل بلحم جرّی الحفر
و جعلتها خیر المآ-
کل و الفواکه والخضر
و غسلت رجلی ضله
و مسحت خفی فی السفر
و آمین اجهر فی الصلو-
ه بها کمن قبلی جهر
و اسن ّ تسنیم القبو-
ر لکل قبر یحتفر
و اذا جری ذکر الغدی
ر اقول ما صح ّ الخبر
و لبست فیه من الملا-
بس ما اضمحل ّ و ما دثر
و سکنت جلق و اقتدی
ت بهم و ان کانوا بقر
و اقول مثل مقالهم
بالقاشر یا قد نشر
مصطیحتی مکسوره
و فطیرتی فیها قصر
بقر یری برئیسهم
طیش الظلیم اذا نفر
و خفیفهم مستثقل
و ثواب قولهم هذر
و طباعهم کجبالهم
جبلت و قدت من حجر
ما یدرک التشبیب تغ
رید البلابل فی السحر
و اقول فی یوم تحا-
ر له البصیره و البصر
و الصحف ینشر طیها
و النار ترمی بالشرر
هذا الشریف اضلنی
بعد الهدایه و النظر
فیقال خذ بید الشری
ف فمستقر کما سقر
لواحه تسطو فما
تبقی علیه و لاتذر
واﷲ یغفر للمسی -
ء اذا تنصل و اعتذر
الا لمن جحد الوصی
ی ولأه و لمن کفر
فاحذر الهک سوء فع
لک و احتذر کل الحذر
و الیکها بدویه
رقت لرقتها الحضر
شامیه لو شامها
قس الفصاحه لاافتخر
و دری و ایقن اننی
بحر و الفاظی درر
و بدیعه کخریده
عذراء ترفل فی الحبر
حبّرتها فغدت کزه
ر الروض باکره المطر
و الی الشریف بعثتها
لما قراها و ابتهر
رد الغلام و مااستمر-
ر علی الجحود و لااصر
و اصابنی و جزیته
شکراً و قال لقد صبر.
حاصل معنی آنکه: ای مملوک معشوق من چشم عاشق خود را بعذاب بیداری گرفتار کردی و دل شیفته اش را بفراقت آب نمودی و صافی روزگار را بعد از خود بکدورت فراق آلوده ساختی تن ناتوانم را نزاری بخشیدی و چشم انتظار را سرمۀ بیداری کشیدی عاشقی را که تاب جدائی دیدار ترا ندارد بسی جفا کردی. ای خاطر گرفتار من وای بر تو چقدر جادوی آهوروشان ترا برباید و فریب دهد و بدام عشق خویش شکارت کند و نشانۀ ناوکت سازد و خدنگ نگاه ترکان خطائی از پایت درآورد سینۀ سوزانت را چنان ریش کند که هیچ علاج التیام نپذیرد و چشمان ترک بچگان بدانگونه خردها را برباید که چوگانهاگوی را. هرچه خواهی آتش عشق را در کانون دل پوشیده داری زردی رنگ و سرخی اشک پرده از روی کارت براندازد ندانم پایان این آتش سوزان بکجا خواهد کشید جان این مستمند فدای بره آهوئی باد که خاطرم بعشقش گرفتار است مرا مردم ملامت گوی بگرفتاری وی نکوهش کردندی تا آنکه خود جمال زیبا و قامت دلارای وی را بدیدند از ملامت عشاق بازایستادند و مرا در شیفتگی معذور داشتند همانا ماه مرا جبینی است که همواره مانند صبح تابان از ظلمت گیسوش طالع میشود و آن رخسار لطیف از تأثیر نگاهی آثار کلف می پذیرد. ترک دلفریب من اگر نقاب لثام بصورت بندد و جبین بگشاید هلال را ماند و اگر پرده براندازد ماه چهارده شبه را منفعل کند آه آه از آن لعبت شیرین چه شور عشق در سر و چه تلخی فراق در مذاقم پدیده آمده که خواب و خور را بمن حرام کرده و بهار عیش و نوش مرا خزان آورده است بصفا و مشعر و بیت الحرام و حجر و اشخاصی که سعی و طواف و تلبیه کنند و عمره بجای آورند قسم است که اگر شریف موسوی انکاری اظهار نماید و تتر غلام مرا رد نکند البته دوستی بنی امیه اظهار کنم و بیعت حیدر را انکار نمایم و از او عدول بعمر آرم در هر مجمعی که ذکر صحابه شود و از تقدم آن بازپرسند گویم شیخ تیم یعنی ابوبکر و بعد از او عمر مقدم بوده اند فاش گویم که عمر هیچ وقت شمشیری بروی آل رسول نکشید حاشا و کلا که اگر کسی فاطمۀ بتول را از میراث منع و زجر نموده باشد بلکه با او خوبی کردند و نوشتۀ فدک را ندریدند. گریه کنم عثمان شهید را مثل زنان شهری که رقیق القلب تر ازبدوی هستند و هم نمازهای عثمان را که در شبهای تاریک بجای آوردی شرح دهم و از مصحف عثمان این دو سورۀ مبارکۀ برائت و زمر را قرائت کنم (مقصودش آیۀ مبارکۀ ثانی اثنین اذ هما فی الغار است که در سورۀ مبارکۀ برائت است و در شأن ابوبکر آمده و نیز مقصودش آیۀ مبارکۀ أمّن هو قانت آناءاللیل است که بعقیدۀ اهل سنت در سورۀ زمر در حق عثمان نازل شده است) و مرثیه گویم طلحه و زبیر را بشعرهای آبدار لطیف و زیارت کنم قبر هر دو را و کسی که نهی و زجر نماید مرا من نیز نهی و زجر کنم و میگویم عاق شدن از ام المؤمنین یعنی عایشه یکی از گناهان کبیره است و بدینگونه اعتذار جویم که در جنگ جمل از آنروی بر شتر نشسته بود که همی خواست در میان اولادش اصلاح کند و لشکر مسلمین را با هم صلح دهد پس ابوالحسن یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام آمده شمشیر از کمر برکشید و حمله کرده بر برادران دینی خود تنگ گرفته قتل نمود و شتر ام المؤمنین را پی کرد چه ضرر داشت اگر از این جنگ خود رابازمیداشت و ایشان را عفو مینمود زیرا که بر عفو قدرت داشت. و میگویم امام شما که در صفین بجنگ آمده بود فرار کرد و اگر معاویه خطا کرد تقدیر را خطایی نبوده است و هیچیک از معاویه و عمرو بن العاص در آن جنگ حیلت نکردند معاویه مصاحف را بالای نیزه ها نکرد و عمرو عاص مرد شجاعی بود بدفع ضرر موقع را چنان دید که شلوار خود را گشوده با عورت خویش جنگ کند و آن عمل خدعه بوده و خدعه در جنگ ممدوح است و هم بجمیع اقوال وافعال خوارج رفتار کنم و متابعت جویم و میگویم گناه خوارج که بر علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین خروج کردند آمرزیده است و هم گویم خوارج احدی از مسلمانان را نکشته بودند و جنگ امیرالمؤمنین با ایشان محض خونخواهی نبوده و در باب قتال نهروان بهیچوجه خبری و اثری از پیغمبر نرسیده است و ابوموسی اشعری مآل امر علی بن ابیطالب و معاویه را دانا بود که گفت برای من منبری نصب کنید تا بیغرضانه سخنی گویم هر دو فرقه قبول کردند پس بر منبر برآمده بطریق ایجاز و اختصار گفت که من صاحب شما علی را از امارت مؤمنین معزول کردم. ومیگویم یزید مسکراتی نخورد و منکراتی مرتکب نشد و لشکر خود را از جنگ اولاد فاطمه بازداشت و شمربن ذی الجوشن بقتل حسین بن علی آلوده نگشت و عمر بن سعد هم عذر و مکری نکرد و در روز عاشورا بطوریکه در اعیاد معمول است موهای بلند خود را کوتاه کنم و هم در آن روز نیت روزه نمایم و درپوشم بهترین جامه های خود را که ذخیره نموده ام و از شب تا صبح بیدار باشم و طبخهای نیکوکنم و چون صبح شود چشمها را سرمه کشیده با مردم مصافحه کنم چنانچه در اعیاد نمایند و در وسط راه بایستم هر کس که بگذرد شارب او را بچینم و هم بخورم از سبزیها جرجیر یعنی ترتیزک را با گوشت ماهی جرّی [مارماهی] که در هر گودال گرد آیند و آنها را از جمیع مأکولات و میوه ها و سبزیها بهتر دانم و در حالت وضو پاهای خویش بشویم و در سفر بالای کفش مسح کنم و در نماز آمین بلند گویم چنانکه پیش از من این کار را کرده اندو تسنیم قبور را سنت دانم. در وقتی که حکایت غدیرخم بمیان آید گویم آن خبر صحیح نیست در آن روز از جامه ها لباسی پوشم که کهنه و چرک آلوده باشد و در جلق که دمشق است ساکن شوم هر کس امامت کند در نماز باو اقتدا نمایم اگرچه خود گاوی باشد و هم بر منوال ایشان هذیان گویم. مردمان شام گروهی باشند که رئیس ایشان را وقر و سکینه نباشد بلکه مانند شترمرغی رمیده باشند که در رفتار عجلت جوید. سبک ایشان بسیار سنگین است و اقوال نیکشان بیهده و هذیان و طبیعتهای ایشان مانند سنگها می باشد که از کوهستان جدا شده است و اهل شام تغزلات و آواز بلبل را از بی شعوری فرق نمیدهند اما در روزی که چشمها خیره شود نامه های اعمال گشوده گردد و آتش جهنم زبانه کشد گویم نقیب الاشراف مرا گمراه کرد با آنکه دین پاک و درستی داشتم چون چنین گویم خطاب شود: بگیر دست شریف را که قرارگاه شما در جهنمی است که صورتها تغییر دهد و مردمانرا حمله ور شود همانا من که خدای غفارم هر کس را که از گناه خود پشیمان شده و عذر آورده بیامرزم و همه را محض کرم ببخشم بجز کسی را که منکر دوستی و خلافت علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (ع) شود و بدان نعمت کفران جوید، ای شریف خدا را ازکردار زشت خویش بترس اینک قصیده ای بلهجۀ فصحای صحرانشین از شام بعراقت فرستادم که برقت الفاظ و دقت معانی دلهای حاضرین را وجد و رقت بخشد و اگر قس بن ساعده ایادی که سخنوران دانشمند بفصاحتش اعتراف دارند خود این قصیده را میشنود هرگز بفصاحت خویش مباهات نمی نمود و بیقین میدانست که من غواصی باشم که از بحر خاطر چنین درهای آبدار بیرون آورم این نظم بدیع دوشیزه ای را ماند که در پرده های یمانی بخرامد و بدانگونه که ژاله ها شکوفه های چمن را بیاراید آن را آرایش داده ام اکنون که ارمغان حضور شریف شد بیقین دانم که این لعبت نجدی بستاند و آن آهوی تتاری بازدهد و در سزای این معاوضت از من بسی سپاس گوئی و مدیحت سرائی بیند. گویند چون آن قصیده بشریف رسید زیاده بخندید و گفت: همانا معذور است از آنچه در فراق تتر گفته است پس غلام را با هدایای نیکو بسوی وی فرستاد و ابن منیر او رابدین دو شعر مدیحت گفته:
الی المرتضی حث المطی فانه
امام علی ̍ کل البریه قد سما
تری الناس ارضاً فی الفضائل عنده
و نجل الزکی الهاشمی هو السما.
حاصل معنی آنکه بجانب شریف مرتضی باید تاخت مرکبهای تندرا زیرا که اوست پیشوای کسانی که خداوندان همت عالی هستند و جمیع مردمان در ایوان فضلش مانند زمین و زادۀ آزادۀ دودمان هاشمی چون آسمان باشد. آورده اند که ابن منیر را با محمد بن نصر بن صغیر که ابن القیسرانی خوانند ابواب مکاتبات و مهاجات مفتوح و طریق مزاح وبذله گوئی مسلوک بود ابن منیر بطلاقت بیان و جلافت لسان و عادت شاعرانه ابن القیسرانی را به ابیاتی چند هجاگفته بسمع وی رسید او نیز بمکافات و مهاجات او را بدین دو شعر یاد نمود:
ابن المنیر هجوت منی
خیراً افاد الوری صوابه
و لم تضیق بذاک صدری
فان ّ لی اسوه الصحابه.
از جمله مضامین که ابن منیر در حق وی گفتی و معایبی که درباره او جعل نمودی آن بود که ابن القیسرانی را مقدمی نحس و صحبتی شوم است نکبت و ادبار چنان در نهاد ابن القسیرانی جای دارد که دیدارش هر دولت و اقبال را زایل کند چون مبنای روزگار بر مکافات و عادت سپهر بر مجارات جاری شده هنگامی که آق سنقر برسقی از جانب سلطان محمد بن ملکشاه حکمران موصل بود جماعتی از باطنیه در مقصورۀ مسجد جامع موصل او را بکشتند و پسرش مسعود نیز بمرد. فرمان سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه از خراسان بدبیس بن صدقۀ اسدی که فرمان گذار حله بود دررسید که تا در جای آق سنقر متکی شود پس امام مسترشد عباسی و جمعی از ارکان موصل این معنی را انکار داشته و در این خصوص خلیفه و سلطان را مراسلاتی در میان آمده عاقبهالامر فریقین بحکومت عمادالدین زنگی بن آق سنقر ملقب بملک منصور رضا دادند و چون عمادالدین در آن مملکت مستقل شد سلطان محمود پسران خویش الب ارسلان و فرخ شاه که خفاجی خواننده محض تربیت بوی سپرده لقب اتابیکی بر وی ارزانی داشت، گویند هنگامی که زنگی در اطراف موصل رایت فتوحات برافراخته قلعۀ جعبر را در قبضۀ محاصره آورده بود بزمی آراسته بعشرت میگذرانید یکی از مغنیان در آن بزم باین اشعار سرودی آغاز نمود:
ویلی من المعرض الغضبان اذ نقل ال
واشی الیه حدیثاً کله زور
مزرفن الصدغ مسبول ذوائبه
لی منه وجدان ممدودٌ و مقصور
سلمت فازور یزوی قوس حاجبه
کأننی کاس خمر و هو مخمور.
حاصل معنی اینکه: وی بر من از حرب معشوق روی برتافته بخشم رفته از وقتی که سخن چینان و رقیبان از من بوی سخنان دروغ میبرند مرا با گیسوان آویخته و موهای حلقه حلقه اش وجدی و اشتیاقی است. بدو سلام کردم از من کناره جست و کمان ابروان درهم کشیده چنانکه پنداری من جام شرابم و او مست خمارآلوده است. عمادالدین را آن اشعار آبدار و آن معانی دلپذیر زیاده مستحسن افتاده مغنی را از گویندۀ اشعار پرسید گفت: ابن منیر است که اکنون در حلب توقف دارد. پس عمادالدین بیدرنگ والی حلب را توقیع نمود که ابن منیر را با کمال شتاب روانه دارد پس در شبی که لشکر زنگی بتسخیر قلعۀ جعبر نزدیک شده بودند ابن منیر از حلب دررسید و در همان شب سعادت طالع علی بن مالک ملقب بسیف الدوله که فرمان گذار قلعۀ جعبر بود بدستیاری نحوست اختربن منیر عمادالدین در بستر خویش بدست غلام خود کشته گردید پس ابن منیر در اردوی اسدالدین شیرکوه صاحب حمص بحلب بازگشت. ابن القیسرانی که از ناوک سخنان ابن منیر سینه ای مجروح داشت وی را ملاقات نموده زبان طعن و نکوهش بمکافات آن سخنان ناهنجار دراز کرده گفت: هذه بجمیع ما کنت تنکتنی به، یعنی این یکی در عوض آنچه در حق من گفتی. ابن منیر را دیوانی است که بمدائح اهل البیت مزین و بتغزلات عاشقانه مشحون است و این چند شعر از تغزلات او نگاشته شده:
من رکب البدر فی صدر الردینیی
و موّه السحر فی حدّ الیمانیی
و انزل النیرّ الاعلی الی فلک
مداره فی القباء الخسروانیی
طرف رنا ام قراب سل ّ صارمه
و اعیدناس ام اعطاف خطیی
اذلنی بعد عزّ والهوی ابداً
یستعبد اللیث للظبی الکناسیی
اما ذوائب مسک من ذوائبه
علی اعالی القضیب الخیزرانیی
و ما یجن عقیقی الشفاه من الر-
ریق الرّحیقی و الثغر الجمانیی
لو قیل للبدر من فی الارض تحسده
اذا تجلّی لقال ابن الفلانیی
اربی علی ّ بشی ٔ من محاسنه
تألفت بین مسموع و مرئیی
اباء فارس فی لین الشآم مع الظ-
ظرف العراقی و النطق الحجازیی
وما المدامه بالالباب افتک من
فصاحه البدو فی الفاظ ترکیی.
حاصل معنی آنکه: آیا کیست که ماه تمام را با قامت چون نیزه ردینی پیوند داده و شمشیر نگاه وی را بآب فسونگری سیراب کرده و خورشید عالمتاب را از فلک چهارم فرود آورده در سپهری جای داده است که قطب وی بر قبای خسروانی دور زند آیا خود این چشم اوست یا غلافی که شمشیرش بقصد جان عشاق برکشیده شده همانا سرو نازک اندام من است که برفتار آمده و بخود همی بالد، یا نیزۀ خطی است اگر مانند من عزیزی را ذلیل عشق خویش نموده باشد شگفتی نباشد چه عشق پیوسته شیران را بزنجیر آهوان گرفتار آرد. قسم بآن گیسوان درهم آویخته که مشک را ماند از تاب خورشید جمالش آب شده بر قامت چون خیزرانش ریزد و سوگند به آن می ناب و درّ خوشاب که در حقه ٔعقیقی لبش پنهان است که اگر از ماه تمام در عین جلوه گری پرسند که بر روی زمین کدام ماه را رشک بری او را نشان دهد چه آن خط و خال و حسن و جمال که خوبان همه دارند وی را بتنهائی خدای بخشوده مناعت خونریزان پارس و نرمی نوخطان شام و خوش منشی و سبک روحی دلبران عراق با لهجۀ شیرین سخنان حجاز در یک وجود گرد آورده آن نکایت که خرد، از سبوی صبوحی بیند صد چندان از ترکان حجازی دریابد.
و له ایضاً:
و اذا الکریم رأی الخمول نزیله
فی منزل فالحزم ان یترحلا
کالبدر لما ان تضأل جدّ فی
طلب الکمال فخازه متنقلا
سفهاً لحلمک ان رضیت بمشرب
رنق و رزق اﷲ قد ملأ الملا
ساهیت عینک مرّ عیشک قاعداً
افلا فلیت بهن ناصیه الفلا
فارق ترق کالسّیف سل ّ فبان فی
متنیه ما اخفی القراب و اخملا
لاتحسبن ّ ذهاب نفسک میته
ما الموت الاّ ان تعیش مذلّلا
للقفر لا للفقر هبها انما
مغناک ما اغناک ان تتوسّلا
وصل الهجیر بهجر قوم کلّما
امطرته شهداً جنوا لک حنظلا
من غادر خبثت مغارس وده
فاذا محضت له الوفاء تأوّلا
ﷲ علمی بالزمان و اهله
ذنب الفضیله عندهم ان تکملا
تبعواعلی لؤم الطباع فخیرهم
ان قلت قال و ان سکتت تقولا
انا من اذا ماالدهر هم ّ بخفضه
سامته همته السماک الاعزلا
واع خطاب الخطب و هومجمجم
راع اکل ّ العیس من عدم الکلا
زعم کمنبلج الصّباح وراؤه
عزم کحدّ السیف صادف ماقتلا.
حاصل معنی آنکه: هر وقت شخص کریم خمول و ناشناسی رابا خویش هم منزل یابد در آن هنگام رای صواب اقتضا کند که از آن سرزمین بارض دیگر مسافرت جوید چنانچه هلال خود را لاغر و خرد دیده بحدی دور زد و از منزلی بمنزلی انتفال جست تا رتبۀ کمال و مقدار بدریت یافت. ای پسر منیر تباه باد بردباری تو اگر به آبشخور دردآلودی تن دردهی با آنکه الوان نعمتهای خدا روی زمین را پر کرده است از تن آسانی در تلخی زندگانی با اشتران خود شریک شده چرا با آنان قطع مسافت نکنی و پیشانی بیابانها نشکافی همانا اگر مانند شمشیر از نیام وطن بیرون نشوی جوهر خویش را به عالمیان آشکارا نتوانی داشت گمان مبر که مردن در جدائی روح است بلکه مردن واقعی بخواری زیستن و با ذلت گذرانیدن است. نفس خود را در بیابان قفر واگذاری خوشتر است از آنکه در چنگ فقر اسیر باشی، جایگاه نیک آن است که ترا از پناهیدن بمردم دون بی نیازی بخشد، با سفر مواصلت جوی و از نزد این مردم حق نشناس مسافرت کن چه اگر برایشان انگبین بیاری بدست تلافی از برای تو حنظل بچینند و هرقدر بایشان روی آوری پشت میکنند آفرینها بر من که خوب مردم زمانه را شناخته ام هرگاه کسی مراتب کمال را نهایت رساندهمان هنر کامل را ذنب عظیم شمارند بخبث جبلی و رذالت باطنی مجبول و مفطورند خوب ایشان آن کسی است که هرچه شنود همان گوید و اگر چیزی نشنود به افترا و بهتان برنخیزد. من آنم که هرگاه روزگار پستی مرا قصد کند همت بلند مرا بر آن دارد که خود را بسماک اعزل رسانم و اگر روزگار خواهد مرا از مقام ارجمند فرود آرد نتواند. بر حوادث ایام صبر و تحمل دارم و مرکب همت را از تاختن عنان نکشم و تا از مراد خویش کام نگیرم بازنایستم مرا رای صوابی است که چون صبح صادق روشن است و عزیمتی است که چون دم شمشیر برنده است. شیخ حرّ عاملی در کتاب امل الاّمل آورده اند که این ماجرا مابین ابن منیر و سید رضی واقع شد. و جمهوری بر آنند که با برادرش سید مرتضی وقوع یافته گروهی که در سیر و تواریخ تتبع دارند میدانند که رأی شیخ عاملی از طریق صواب خارج و عقیدت جمهور از حلیۀ صحت عاطل باشد چه سید رضی در سنۀ 359 تولد یافت و در سنۀ 406 درگذشت. سید مرتضی در سنۀ 355 متولد شد و در سنۀ 436 رحلت کرد ابن منیر در سنۀ 473 در طرابلس بوجود آمد و در سنۀ 545 وفات نمود سید مرتضی که خود بچهار سال از برادرش سید رضی بزرگتر بود سی سال بعد از رحلت سیدرضی بآخرت رخت بست لاجرم قریب سی وهفت سال از فوت سیدمرتضی و شصت وهفت سال از رحلت سید رضی گذشته ابن منیر ولادت یافته است پس چگونه تصور شود که ابن منیر بصحبت سید رضی یا سید مرتضی رسیده باشد بنا بر این راه صواب و قول صحیح همان است که ابن عراق در تذکرۀ خویش آورده گوید، این ماجری مابین ابن منیر و نقیب الاشراف شریف موسوی ابوالرضا که معاصر ابن منیر و مرجع شیعیان آن عصر بوده است بوقوع پیوسته. بعض علماء عامه در کتب خود آورده اند که ابن منیر از تشیع خارج شده بمذهب اهل تسنن داخل گردیده هر دانا میداند که تعلیق شرط بجزا، افادۀ وقوع نکند و هم اواخر قصیده از عقیدت ابن منیر صریح خبر میدهد با آن احوال ابن منیر را به تسنن نسبت دادن از طریقۀ دانش بیرون است، فائده:چنانکه از کتب مستفاد میشود شریف موسوی نامۀ ابن منیر را از عبارت عبدالحمید اقتباس کرده است چنانکه ابن خلکان گوید: عبدالحمید کاتب در نزد مروان حمار سمت کتابت و انشاء داشت بعضی از عمال وی غلامی سیاه برسم هدیه نزد او بفرستاد، عبدالحمید را گفت تا مختصر جوابی که مشتمل بر مذمت او باشد نوشته بدو روانه داردعبدالحمید بدینگونه مکتوبی بنوشت: لو وجدت لوناً شراً من السواد و عدداً اقل من الواحد لاهدیته والسلام. در کتب معتبره مضبوط است که خوارج نهروان عبداﷲ بن خباب را که خود تابعی و پدرش صحابی بود بقتل آوردند و زوجه اش که آبستن بود شکم دریدند و ام ّسنان صیداویه را نیز مقتول ساختند و هم از قبیلۀ طی سه زن بیگناه را کشتند، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) حارث بن مرّه عبدی را بجهه تحقیق امر نزد ایشان فرستاد او را نیز عرضۀ شمشیر کردند. ناچار آن حضرت برحسب ولایت شرعیه و ریاست الهیّه بخونخواهی آن کشتگان بیگناه برخاسته نایرۀ قتال مشتعل گشت و هم آن حضرت فرموده: امرت بقتال الناکثین و المارقین و القاسطین. و آن حدیث بر کفر و ارتداد خوارج نهروان برهانی قاطع است. بدان جهه ابن منیر گوید لا ثائر الخ، حاصل معنی آنکه: از قتال نهروان نه ثائر و خونخواهی بود و نه اثر و روایتی است. مقصودش از اکل جرجیر و جری اخذ شعار بنی امیه و اهل تسنن است چنانچه در حدیث اهل البیت است الهندبا لنا و الجرجیر لبنی امیّه، یعنی کاسنی مخصوص ما اهل البیت است و ترتیزک مخصوص بنی امیّه و جری اسم نوعی از ماهی است که آن را فلس نباشد و استخوان بسیاری هم ندارد مگر دو استخوانی که در زیر فک آن است و شباهتی تمام بمار دارد بفارسی مارماهی و بیونانی سلووس گویند و اهل مصر سلورس نامند بمذهب شیعه حرام است و حضرت امیرالؤمنین علیه السلام از اکل آن نهی فرموده ولی اهل سنت و جماعت حلالش دانند. فقهای امامیه گویند هرگاه مورد تقیه نباشد و در نماز فقط آمین گفتن حرام و موجب بطلان نماز است لیکن اللهم استجب که در معنی آمین است جایز است بعضی نیز جایز نشمارند ولی اهل سنت و جماعت آن لفظ را حرام و مکروه ندانسته مستحب میشمارند و در نماز میگویند و بهیچوجه فساد در عبادت نمیدانند، در شرح لمعه مضبوط است بایستی قبر را تسطیح نمایند و در پشت قبر تسنیم قرار ندهندیعنی ماهی پشت نکنند چه آن هیئات از شعائر ناصبین واز بدعتهای مستحدثۀ ایشان است. مصطیحه چنانچه صاحب طراز گوید در لسان اهل دمشق بمعنی چوگان است وقتی که چوگانها را در محاذی و برابر یکدیگر نگاه میداشتندهریک چوگانش کوتاه بود از بازی خارج شده و میگفت مصطیحتی قصیره. و نیز در بازی فطیره هریک از ایشان که فطیره اش شکسته بود خود از بازی خارج شده میگفت فطیرتی مکسوره. حاصل مراد ابن منیر آن است که داخل عوام دمشق شده باین هذیانات لب گشایم بلکه بر گفتارهای ایشان نیز زیادت آورم و لفظ قصر را بجای کسر و کلمه کسر را بدل قصر استعمال نمایم. (نامۀ دانشوران ج 1 صص 383- 393). و رجوع به ابن منیر احمد شود
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن شعبان طرابلسی مغربی. او راست: تشنیف المسمع فی شرح المجمع در دو مجلد که به سال 967 هجری قمری از آن فراغت یافته است
لغت نامه دهخدا
(طَ بُ لُ)
برهان الدین ابراهیم بن ابی بکر بن الشیخ علی الطرابلسی الحنفی نزیل القاهره. ولادت او بسال 843 هجری قمری و وفات وی در 922 هجری قمری بوده است. او راست: الاسعاف فی الاحکام الاوقاف (فقه حنفی) مختصری است که دو کتاب وقف هلال و خصاف را در آن گرد آورده و در بولاق به طبع رسیده است بسال 1292 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1235)
لغت نامه دهخدا
(طَ بُ لُ)
مصطفی بن محمد بن ابراهیم بن ذکری الطرابلسی المغربی. او راست: دیوان شعری که در مطبعۀ عبدالرزاق بسال 1310 هجری قمری بطبع رسیده است. دیگر شرح قصیدۀ ابن ذکری که در علم میقات است و آن در شهر فاس چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 106 و ج 2 ستون 1236)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ سی ی)
ابوداود سلیمان بن داود بن الجارود الطیالسی. اصل وی از فارس بود ولی در بصره اقامت گزید. پدر وی از موالی قریش و مادر وی نیز بنده ای بود بنی نصر بن معویه را. وی از شعبه و ثوری و هشام و ستوائی و همام بن یحیی و زیاد بن یزید و ابوعوانه و غیر آنان و نیز از اهل عراق روایت کرده. او را مسندی است که از صحابه گرد آورده است. ولادتش بسال 133 و وفات وی بسال 203 هجری قمری در ماه ربیع الاول بوده است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ سی ی)
سمعانی در انساب آورده است: این نسبت به طیالسه است و آن جامه ای است که بالای عمامه باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
و اندر دریای هند از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است ویکی عظیم تر است که آنرا طرالوی خوانند. سه هزار میل است با قصی بحر، برابر زمین هندوان از ناحیت شرق، و آنجا کوههای عظیم و نهرهای بسیار است که از آنجا یاقوت سرخ و دیگر لونها بیرون آید و جوهرها نیکو و پیرامون آن نوزده جزیره است وشهرها و سراندیب و کوه راهون که آدم علیه السلام از بهشت بر آنجا افتاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 471)
لغت نامه دهخدا
(کَ سی ی)
منسوب به کرباس. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کانه شبه بالانصاری والا فالقیاس کرباسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کرباس ساز، کرباس فروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شیخ محمد طرابیشی او راست کتابی بنام تبصرهالاخوان فی بیان اضرار التبغ المعروف بالدخان که در مصر بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1236)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ لُ)
شهریست بشام و شهریست بمغرب، یا لغت شامیه است، یالغت رومی است، معنی آن سه شهر و این بحذف الف نیز آمده. (آنندراج). طرابلس یکی در شرق و دیگری در غرب. صاحب حدود العالم درباره اطرابلس شرق آرد: شهریست از شام بر کران دریای روم و اندر وی مسلمانانند. شهریست با نعمت بسیار و کشت و برز و خواسته های بسیار. (حدود العالم). و درباره اطرابلس غرب گوید: نخستین شهریست از افریقیه (از ناحیت مغرب) ، شهری بزرگ است وآبادان و بر کران دریای روم نهاده است و مردم بسیارو جای بازرگانان روم و اندلس و هر چیز که از دریای روم خیزد آنجا افتد. (حدود العالم). رجوع به طرابلس در همین لغت نامه و معجم البلدان و مراصدالاطلاع شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بُ لُ سِ)
شهری است به شام. (منتهی الارب) (آنندراج). طرابلس شام. در اقلیم چهارم واقع، طولش 60 درجه و 35 دقیقه، و عرض آن 34 درجه میباشد. (معجم البلدان ج 6 ص 36). و آن نامی یونانی است بمعنی سه شهر. (دمشقی). لغت شامیه و اصل آن اطرابلس بهمزه، یا لغت رومی است معنی آن سه شهر. (منتهی الارب) (آنندراج). شهریست ساحلی و عاصمۀ طرابوزان شهریست مشهور بر ساحل دریای شام، بین لاذقیه و عکا. (معجم البلدان ج 1 ص 283). بندری است در شام بر ساحل بحرالروم واقع در شمال بیروت و دارای چهل هزار سکنه، و از آنجا چرم و اسفنج خیزد. شهر طرابلس شام یکی از بلاد سوریه و بر کنار بحر ابیض متوسط 34 درجه و 26 دقیقه و 36 ثانیه از عرض شمالی و 35 درجه و 44 دقیقه و 20 ثانیه از طول شرقی بر دو کنارۀ نهر ابی علی واقع است. سابقاً این شهر در رأس زبانۀ داخل در دریائی که امروز لنگرگاه واقع است بنا شده بود، ولی پس از آنکه این شهر به دست مسلمانان گشوده شد، شهر قدیم خراب گردید و بجای آن بمسافت میلی دور از آن شهر دیگری بنا کردند و نام شهر کهنه را بدان نهادند. بنیان عمارات این شهر تمامی از سنگ و دارای خانه های ساخته شده از یک طبقه و دو طبقه میباشد، و بناهای زیبا و مدارس متعدد و مساجد بسیار و مطبعه و روزنامه های جالب توجه دارد. گرمابه هائی دارد که در تمامی اطراف و جوانب آن لوله کشی شده و آب فراوان در هر لحظه که خواهند روان است. درخت و اشجار میوه در این شهر بسیار و باغات مصفاو رزستان و بساتین طرب انگیز اطراف و جوانب شهر را فراگرفته است. خاک این شهر برای کشت و تربیت اشجار و نباتات استعداد کامل دارد، میوه های متنوع، از قبیل: پرتقال، لیمو، نارنج و گلابی در این شهر نیک بعمل آیدو انواع و اقسام شکوفه ها و گلها بویژه گل سرخ بسیاراست. هوای این شهر مرطوب است اهالی آن در غایت ظرافت و نهایت مهربانی نسبت بمردم رفتار میکنند. در تحصیل فنون و آداب خصوصاً در تشحیذ قریحۀ شعری حرص و ولعی دارند تا بحدی که نظم اشعار را یک نوع سلیقه میشمارند. اهل شهامت و عزت نفس و شدت بأس و کرم میباشند. مناظره و رقابت با اقران و همسران خود را دوست دارند. علی الخصوص در مورد مناصب عالی. در پرورش کرم ابریشم اهتمام بسیار مبذول میدارند و در بافتن جامه های ابریشمین بسیار ماهرند. بازرگانی در این شهر رواج کامل دارد. بزرگترین محصول آن حریر، صابون، اسفنج، مازو، تنباکو، پرتقال، لیمو و سایر میوه هاست. جمعیت این شهر از بیست هزار تن افزون باشد که قسمت عمده آن مسلمانان و بقیه عیسویان از طوایف مختلف رومیها و مارونیها، کمی از یهودان و سایر ادیان میباشند. لنگرگاه کنونی این شهر در مرکز قدیمی خود واقع و اکثر مراکز تجارتی در آنجاست و قریب ده هزار تن جمعیت آن میباشد. مسیحیان چندین بار این شهر را در حصار گرفتند و زیان و خسارت بسیار بدان وارد آوردند و کتاب خانه آنجا را که دارای سیصدهزار مجلد از کتب زبانهای عربی و پارسی و یونانی بود طعمه حریق ساختند. سلطان صلاح الدین ایوبی اگرچه مدتی آنجا را در سال 584 هجری قمری محاصره کرد، ولی موفق به اخراج مسیحیان و فتح شهر نگردید. بعد از سلطان صلاح الدین یکی از ملوک مصر آنجا را بگشود و خلقی بسیار از اهالی آنجا را بکشت، معذلک پادشاه قبرس در 768 هجری قمری شهر مزبور را بازستاند و آن شهر را آتش زد و ویران ساخت. چند بنا از آثار قدیم آنجا باقی است، از آن جمله شش برج برای محافظت و نگهبانی شهر بر کنار دریا از جهت شمال زبانۀ سابق الذکر برپاست. (ذیل معجم البلدان ج 2 ص 292). و صاحب قاموس الاعلام آرد: طرابلس شام. نام شهر مرکزی ایالتی تابع بیروت در ساحل شام است و در 65هزارگزی شمال شرقی بیروت، بر نهر ابوعلی و سه هزارگزی بالای مصب نهر مذکور و در دامنۀ کوه منفردی واقع است. اسکله ای در مصب رودخانه و ساحل بحر دارد. سکنۀ آن 24000 تن است و دارای یک قلعه مربوط به زمان اهل صلیب میباشد. 17 جامع، 28 مدرسه و کتابخانه، 15 تکیه و مدارس ابتدائی و متوسطه دارد و دارای دوازده کلیسا و دیر دارالحکومۀ منتظم، بازار زیبای پر جوش وخروش، کارخانه های ابریشمی متعدد و دباغخانه های بسیار است، کمربندهای حریری بنام طرابلس، قماشهای ابریشمی برای چادرشب و غیره از ساخته های مخصوص آن شهر است. صابون پزخانه ها، کارگاههای عطرسازی، باغ ها و باغچه های بسیار زیبا و باصفای پرتقال و لیموی لطیف و نیکو در آن شهر وجود دارد. تجارت آن دارای رونق مخصوصی است چه در سایۀ دایر بودن اسکله تجارت جهات حما و حمص روز به روز رو به تزاید و ترقی است و نیز شهر طرابلس مرکز تجارت اسفنج میباشد که در آنجا صید میگردد. 15000 تن از اهالی آن مسلمان و بقیه نصاری هستند که به جماعات گوناگون منقسم میشوند و همه بزبان عربی تکلم میکنند. طرابلس شام شهر قدیمی است و بوسیلۀ مهاجران صور و صیدا و ارواد تأسیس شده و از سه محله ترکیب یافته بود گرداگرد هر یک را سوری احاطه میکرد و از این رو آنرا تریبولیس (یعنی سه بلده) نامیده اند، این شهر در زمان رومیان و امپراتوران قسطنطنیه نیز بسیار معمور و آباد بوده است. مسلمانان پیرایه هایی هم برآن بستند و آن را آبادتر کردند. یک کتاب خانه بسیاربزرگ در اینجا تأسیس کرده بودند، بدبختانه اهل صلیب این کتابخانه را آتش زدند با وجود سوء ادارۀ آن زمانها با کشورهای اروپا مناسبات تجارتی پیدا کرده بود و کارخانه های بسیار حریر و شیشه و غیره در آن بکارافتاد. صلااح الدین ایوبی و بیبرس اینجا را دربندان کردند و سرانجام به دست قلاوون فتح و مسترد گردید. شهرقدیم در ساحل واقع است و در اطراف اسکله آثار عتیقه فراوان مشاهده میشود. در زمان یاور سلطان سلیم خان با دیگر ممالک شام به کشور عثمانی ملحق شد و مدت مدیدی مرکز ایالتی بشمار میرفت. و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 480 و نزهه القلوب چ اروپا ص 253 و 268 و فهرست حبیب السیر چ خیام و ایران باستان ج 1 ص 106 و ج 3 ص 2032 و عقدالفرید چ سعید عریان چ مصر ج 7 ص 284 و تاریخ مغول اقبال ص 210، 266، 276 و سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلن ص 17، 18 و 28 و کلمه اطرابلس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ لُ)
منسوب به اطرابلس یا طرابلس که نام دو شهر است یکی در ساحل شام و دیگری از بلاد مغرب. (از انساب سمعانی). رجوع به طرابلسی شود، کبود گردیدن دندانها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سبز شدن دندان. (تاج المصادر بیهقی). دچار طرامه شدن دندان، و طرامه بمعنی سبزی روی دندان و بقیۀ طعام میان دندانهاست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا