جدول جو
جدول جو

معنی طخیفه - جستجوی لغت در جدول جو

طخیفه
(طَ فَ)
نوعی از آش. و آن چنان باشد که پاره های گوشت دردیگ انداخته، آب بسیار در آن ریخته، بر آتش نهند چون پخته شود فرودآرند. (منتهی الارب). آبگوشت. یخنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طایفه
تصویر طایفه
جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است، قوم، تیره، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
(طَ فَ)
نام زنی کاهنه به روزگار جاهلیت که خرابی سد مأرب را پیشگوئی کرده بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 150). و رجوع به تاج العروس ج 6 ص 111 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
ابر تنکی که آسمان از خلال آن دیده شود. (اقرب الموارد). ج، طخاف
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگری است برای خوف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
کارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیم. ترس. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خیف
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ)
لعاب خطمی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آردالۀ جامه و پینووا. ج، وخائف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَفَ)
آواز آب و باد و عقاب وقت پریدن، آواز گلوی خبه کرده. (منتهی الارب). خرخر
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
رخف. رخفه. خمیر تنک و سست. ج، رخاف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مسکۀ تنک. ج، رخاف. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
تأنیث سخیف. کم بافت. شل: و یسد فمه بخرته سخیفه. (ابن البیطار). رجوع به سخیف شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
گیاه نصی که سپید یا انبوه و تمام گوالیده کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). نبات چون سپید شود. (مهذب الاسماء) ، طریفه ناک. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ قُلْ عُ صُ)
آبکی است در اسفل ارمام. (منتهی الارب). آبی است مر بنی جذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد را در اسفل ارمام. و درمحلی دیگر نیز طریفه آبی است مر بنی شاکر بن نضله را که از قبیلۀ بنی اسد می باشند و هم طریفه قریه و آب ونخلستانی است مر احمال را که به بنوحمل معروفند از طایفۀ بنی حنظله و نصر گفته است که طریفه صحرای بی آب و علفی است که پس از دو یا سه روز به پایان ارمام میرسند و در آنجا به آبی گوارا برمیخورند که به بنی جذیمه تعلق دارد و برخی گفته اند آب مزبور بنی خالد بن نضله بن حجوان بن فقعس راست. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(یِ فَ)
رجوع به طائفه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
آردی که بر آن شیر ریخته طبخ دهند و زودزود بچمچه خورند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
کوهی است سرخ دراز و در برابر آن چاههاست. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آبخوری است در حمای ضریه. (منتهی الارب) ، نام جائی است. از آن است: یوم طخفه مر بنی یربوع را با قابوس بن منذر ابن ماءالسماء. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان آورده: شغل ردافه یکی از مشاغل درباری ملوک حیره و آن چنان بود که چون پادشاه سوار شدی کسی که شغل ردافه داشتی، موظف بودی پشت سر پادشاه سوار شود. وبهمین طریق، چون پادشاه در مجلس شراب نشستی ردیف درجانب راست وی می نشست، و جز ردیف دیگری را روا نبودی که بعد از آنکه پادشاه شراب نوشید بلافاصله شراب نوشد. ابن عبدربه شرح واقعۀ یوم طخفه را بدین سیاق آورده است: در عهد نعمان بن منذر شغل ردافه با قیس بن عتاب بود، حاجب ابن زراره از نعمان استدعا کرد که شغل ردافه را به حرث بن مرطبن سفیان بن مجاشع محول دارد، نعمان سران قبیلۀ بنی یربوع را که این شغل همواره به یکی از افراد آن قبیله مفوض بود بخواند و گفت: نیکو آن است که شغل ردافه را نوبت نهید، چندی با شما بوده، از این پس چندی نیز برادران خویش از سایر اعراب را در این شغل سهیم قرار دهید، بنی یربوع گفتند: برادران ما را بدین شغل نیازی نیست، حاجب ابن زراره از طریق حسد این استدعا را از پادشاه کرده است، و بکلی از پذیرفتن این امر ابا کردند. حرث بن شهاب که در آن مجلس حاضر بود، گفت: محال است که بنی یربوع برای قبول این امر تن دردهند، چون حاجب بن زراره از بنی یربوع نومیدشد، نعمان را گفت: اگر ما را لشکری به مدد فرستی، بدان وسیله بنی یربوع را برای تسلیم شغل ناگزیر سازیم، و آنان نیز از فرمان تو سر بازپیچند، نعمان قابوس پسر خویش و حسان برادر خود را با لشکری از اهالی حیره و گروهی دیگر از اعراب خارج از حیره روانه داشت، حسان با مقدمهالجیش و قابوس با لشکریان روانه شدند، چون به طخفه رسیدند، جنگ بین بنی یربوع و قابوس درگرفت و قابوس و یاران هزیمت شدند. طارق بن عمیره اسب قابوس را پی کرد، و خواست موی پیشانی او را هم ببرد، قابوس گفت: این عمل با ابناء ملوک سزا نیست، طارق دست ازوی بازداشت و او را مجهز کرد و نزد نعمان روانه ساخت. حسان نیز به دست بشیر بن عمرو اسیر شد، اما بشیر بر او منت نهاده وی را رها کرد. مالک بن نویره را در این واقعه اشعاری است که این ابیات از آن جمله است:
و نحن عقرنا مهر قابوس بعدما
رأی القوم منه و الخیول تلهب
علیه دلاص ذات نسج و سیفه
جراز من الهندی ابیض مقضب
طلبنا بها انا مداریک قبلها
اذا طلب الشأو البعید المقرب.
(از معجم البلدان و عقدالفرید ج 6 ص 87).
یاقوت در معجم البلدان علت انتزاع شغل ردافه را از بنی یربوع بدین نحو ذکر کرده که شغل ردافه در عهد نعمان با عتاب بود، چون وی بمرد و پسر او عوف کودک بود، حاجب نعمان استدعا کرد که این شغل به کسی که خارج از قبیلۀ بنی یربوع است واگذار شود. (معجم البلدان ج 6 ص 32). و رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 52، 86، 88، 91 و عیون الاخبار (ردافه) ج 2 ص 48 و ج 3 ص 266 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیفه
تصویر خیفه
بیشه شیر، کارد ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
مونث طریف تازه و نو، شگفت، سخن نغز مونث طریف تازه و نو، نادر و غریب، سخن نغز نیکو، جمع طرائف (طرایف)، گیاه که سپید یا انبوه و تمام گوالیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث طایف، جماعتی از مردم دسته گروه، پاره ای از چیزی، جمع طایفات (طائفات) طوایف (طوائف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیفه
تصویر رخیفه
خاز تنک، مسکه تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایفه
تصویر طایفه
((یِ فِ))
مؤنث طایف، تیره، دسته، پاره ای از چیزی، جمع طوایف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایفه
تصویر طایفه
تیره، ویس
فرهنگ واژه فارسی سره
آل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه، نو، بدیع، نادر، شگفت، غریب، نغز، نیکو، شیرین (کلام، سخن)
فرهنگ واژه مترادف متضاد