بار برنهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چیزی را بر دیگری حمل کردن. (فرهنگ نظام). بارنهادگی و زیرباربردگی. (ناظم الاطباء) ، فرمودن کسی را به برداشتن و کردن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). کسی را برداشتن فرمودن. (آنندراج). کسی را واداشتن بر چیزی. (فرهنگ نظام) ، شغلی از کسی درخواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تحمیل حاجت، برآوردن نیاز خویشتن از کسی خواستن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : چون به خدمت سلطان رسید و آن تحمیلات را ادا کرد استاد بوبکر در حضرت بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 431)
بار برنهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چیزی را بر دیگری حمل کردن. (فرهنگ نظام). بارنهادگی و زیرباربردگی. (ناظم الاطباء) ، فرمودن کسی را به برداشتن و کردن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). کسی را برداشتن فرمودن. (آنندراج). کسی را واداشتن بر چیزی. (فرهنگ نظام) ، شغلی از کسی درخواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تحمیل حاجت، برآوردن نیاز خویشتن از کسی خواستن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : چون به خدمت سلطان رسید و آن تحمیلات را ادا کرد استاد بوبکر در حضرت بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 431)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. ناحیه ای است واقع در دشت و سردسیر است. دارای 377 تن سکنه. از رود خانه شیان و راوند مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوبات، چغندرقند و لبنیات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. در تابستان از طریق پلنگ گرد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. ناحیه ای است واقع در دشت و سردسیر است. دارای 377 تن سکنه. از رود خانه شیان و راوند مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوبات، چغندرقند و لبنیات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. در تابستان از طریق پلنگ گرد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
برداشته شده بسر و به پشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محمول. (اقرب الموارد) ، پسرخوانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دعی. (اقرب الموارد) ، بیگانه و غریب، شراک نعل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ضامن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کفیل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بچه در شکم مادر هنگامی که ملک اهل شرک گیرند. (اقرب الموارد) ، بچه در شکم زن که از ملک اهل شرک اسیر آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خس وخاشاک بر سر آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، حمائل، پژمردۀ سیاه از ثمام و وشیج. (منتهی الارب). الذایل الاسود من الثمام و الوشیج. (اقرب الموارد) ، شکم آبراهه که هیچ نمیرویاند. (منتهی الارب). بطن مسیل که چیزی نمیرویاند. (اقرب الموارد) ، بچۀ افتاده در کوی که مردم آن را برداشته پرورش کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برده که از شهر بشهر برند بفروختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شی ٔ محمول از شهری بشهری. (اقرب الموارد)
برداشته شده بسر و به پشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محمول. (اقرب الموارد) ، پسرخوانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دعی. (اقرب الموارد) ، بیگانه و غریب، شراک نعل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ضامن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کفیل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بچه در شکم مادر هنگامی که ملک اهل شرک گیرند. (اقرب الموارد) ، بچه در شکم زن که از ملک اهل شرک اسیر آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خس وخاشاک بر سر آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، حمائل، پژمردۀ سیاه از ثمام و وشیج. (منتهی الارب). الذایل الاسود من الثمام و الوشیج. (اقرب الموارد) ، شکم آبراهه که هیچ نمیرویاند. (منتهی الارب). بطن مسیل که چیزی نمیرویاند. (اقرب الموارد) ، بچۀ افتاده در کوی که مردم آن را برداشته پرورش کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برده که از شهر بشهر برند بفروختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شی ٔ محمول از شهری بشهری. (اقرب الموارد)