جدول جو
جدول جو

معنی طحمیل - جستجوی لغت در جدول جو

طحمیل
(طِ)
بعربی اسم دیک است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
کاری به زور بر عهدۀ کسی گذاشتن، پیغام
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بار برنهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چیزی را بر دیگری حمل کردن. (فرهنگ نظام). بارنهادگی و زیرباربردگی. (ناظم الاطباء) ، فرمودن کسی را به برداشتن و کردن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). کسی را برداشتن فرمودن. (آنندراج). کسی را واداشتن بر چیزی. (فرهنگ نظام) ، شغلی از کسی درخواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تحمیل حاجت، برآوردن نیاز خویشتن از کسی خواستن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : چون به خدمت سلطان رسید و آن تحمیلات را ادا کرد استاد بوبکر در حضرت بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 431)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. ناحیه ای است واقع در دشت و سردسیر است. دارای 377 تن سکنه. از رود خانه شیان و راوند مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوبات، چغندرقند و لبنیات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. در تابستان از طریق پلنگ گرد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
ابر پاره. یقال: ما فی السماء طحمیر، ای لطخ من السحاب، طحمریره
لغت نامه دهخدا
(طِ)
خروس. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
برداشته شده بسر و به پشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محمول. (اقرب الموارد) ، پسرخوانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دعی. (اقرب الموارد) ، بیگانه و غریب، شراک نعل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ضامن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کفیل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بچه در شکم مادر هنگامی که ملک اهل شرک گیرند. (اقرب الموارد) ، بچه در شکم زن که از ملک اهل شرک اسیر آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خس وخاشاک بر سر آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، حمائل، پژمردۀ سیاه از ثمام و وشیج. (منتهی الارب). الذایل الاسود من الثمام و الوشیج. (اقرب الموارد) ، شکم آبراهه که هیچ نمیرویاند. (منتهی الارب). بطن مسیل که چیزی نمیرویاند. (اقرب الموارد) ، بچۀ افتاده در کوی که مردم آن را برداشته پرورش کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برده که از شهر بشهر برند بفروختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شی ٔ محمول از شهری بشهری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پنهانکار، بزغاله، زیغ (بوریا)، لایاب گلاب، خارکویک (نخل)، گردنبند، نان پهن، تیر خونین
فرهنگ لغت هوشیار
بار بر سر یا به پشت، پسر خوانده سر راهی، بیگانه، خس بر آب، پایبندان (ضامن)، زه، ابر پر باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
بار برنهادن، برآوردن نیاز خویشتن از کسی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
((تَ))
بار کردن، کاری را به زور به عهده کسی گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تکلیف، نامیل خواهی، گردن باری، مجبورسازی، واداشتگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
فرضٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
Imposition, Infliction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
infliger, imposition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
завдання , нав’язування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
আঘাত , চাপিয়ে দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
причинение , навязывание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
Zufügung, Zumutung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تحمیل
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
تحمیل , تھوپنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
zarar verme, dayatma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
mateso, kulazimisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
zadawanie, narzucenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
가해 , 강요
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
加害 , 押し付け
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
גרימה , הַטָּלָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
penderitaan, pemaksaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
การทำให้เจ็บปวด , การบังคับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
toebrenging, oplegging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
infligir, imposición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
infliggere, imposizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
infligir, imposição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
施加 , 强加
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
पीड़ा , थोपना
دیکشنری فارسی به هندی