جدول جو
جدول جو

معنی طثره - جستجوی لغت در جدول جو

طثره
(طَ رَ)
سطبری شیر و مانند آن. (منتهی الارب) ، سرشیر از چربش. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) ، لای. آب سطبر و دفزک، چغزلاوه، فراخی زندگانی، پشم گوسفند، روغن گوسفند، سر جغرات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طثره
(طَ)
نام وادیی است در دیار بنی اسد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
طثره
لای لجن، آب دفزک، فراخزیستی
تصویری از طثره
تصویر طثره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طهره
تصویر طهره
پاکی، پاکیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفره
تصویر طفره
خیز برداشتن، جستن
طفره رفتن: کوتاهی کردن، تاخیر، تعلل کردن در کاری، سر دواندن
طفره زدن: کوتاهی کردن، تاخیر، تعلل کردن در کاری، سر دواندن، طفره رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نثره
تصویر نثره
منزل هشتم از منازل قمر مشتمل بر دو ستاره از برج سرطان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیره
تصویر طیره
خفت، سبکی، کنایه از مایۀ شرمندگی و خشم، خشم و غضب، خجالت، شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیره
تصویر طیره
فال بد زدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ)
اثرت البعیر اثرهً، رندیدم باطن سپل شتر را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
یکی بثر. آبلۀ کوچک. (غیاث اللغات). آبله ریزه که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء). دمیدگی. جوش. بثور. بثر. آبله گونه. دانۀ خرد که بر عضو برآید. سوزه. هرچه برجهد از اندام مردم. خردک. آماس خرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
یکی بثر. آبلۀ ریزه که بر اندام برآید. بثره. (ناظم الاطباء). رجوع به بثر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَرَ)
یکی حثر. غورۀ انگور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
برگزیدن برای خود چیز نیکو را نه برای یاران خود
لغت نامه دهخدا
(طُ عَ)
دهی است از دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان در 42هزارگزی شمال خاوری دامغان و 24هزارگزی شمال شوسۀ دامغان به شاهرود. کوهستانی و سردسیر با 705 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و مختصر میوه. شغل اهالی زراعت و گله داری است و عده ای برای تأمین معاش زمستان به مازندران میروند. صنایع دستی زنان کرباس بافی. از طریق مهماندوست و بق اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نقل کردن سخن. روایت کردن سخن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
اثره، گران شکم، عارض اثط، رخسارۀ افتاده موی. (منتهی الارب). ج، ثطّ
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
اثرت. تنگ سال.
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ رَ)
اثره. اثاره. بقیۀ چیز.
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ رَ)
اسم مصدر از ایثار. ایثار. فضیلت
لغت نامه دهخدا
(غَطْیْ)
نیک خوردن پیه و چربی را چندان که گران گردد دل از آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). خوردن چربی بحدی که بر قلب سنگینی کند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مقلوب طنثره است. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از متن اللغه) (منتهی الارب). نیز رجوع به طنثره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
اثاره. اثر. نقل و روایت کردن سخنی را
لغت نامه دهخدا
بن بینی، درون دماغ، جویک لب، زره فراخ، ماهخان خرچنگ (سرطان) بینی شیر از چهره های سپهری بن بینی، اندرون بینی، چاهک میان دوسبیل درلب بالایین جویک لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثره
تصویر کثره
کثرت در فارسی: فزونی، بسیاری بفخمی فروتی، فراوانی، بالندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثره
تصویر قثره
رخت خانه مانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثره
تصویر غثره
فراخسالی ارزانی سرخ تیره، سبز تیره، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثره
تصویر عثره
شکوخه به سر درافتادن پالغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهره
تصویر طهره
پاکی، شستن به آب شستن آبشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره
تصویر طیره
خجلت و خجالت، شرمسار، خجل، فال بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طثرج
تصویر طثرج
مورچه مورچه
فرهنگ لغت هوشیار
ویدانک ویلان هم آوای پیلان (فرصت و فاصله میان کاری)، برجستن به بالا جستن، سرشیر جستن برجستن پریدن از بلندی، انتقال جسم است از جزو مسافتی به جزو مسافتی دیگر بدون آن که از اجزای ما بین گذر کند و محاذی آن قرار گیرد و به عبارت دیگر انتقال از مسافتی به مسافتی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر بدون گذشتن از مسافت متوسط و این امر محال است
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ رِ))
نام دو ستاره آلفا و اتا از صورت فلکی خرچنگ و منزل هشتم از منازل ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیره
تصویر طیره
((رِ))
شرم، آزرم، آزردگی، خجل، شرمنده، دلتنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیره
تصویر طیره
فال بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طفره
تصویر طفره
((طَ رِ))
پریدن، پریدن از بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیره
تصویر طیره
((طَ یْ رَ یا طِ یْ رِ))
سبکی، سبکسری، خشم
فرهنگ فارسی معین