جدول جو
جدول جو

معنی طبلیه - جستجوی لغت در جدول جو

طبلیه
(طَ لی یَ)
جامۀ یمنی یا مصری است موشی که بر آن صورت طبل منقوش است. رجوع به طبل در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
طبلیه
درم های خراج خراج پارسی پهلوی و خراج تازی گشته آن است میزچه (در فرهنگ فارسی معین میز مغولی دانسته شده که آن خود بر گرفته از میزد دان و میزد پهلوی است) میز کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلیه
تصویر بلیه
مصیبت، پیشامد بد، رنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبله
تصویر طبله
طبل کوچک، صندوقچه یا قوطی یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه داری می کردند، طبل عطّار برای مثال طبلۀ عطار است گویی در میان گلستان / تخت بزّاز است گویی در میان لاله زار (امیرمعزی - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(شِ لیْ یَ)
نسبت تأنیث به شبل. شیربچه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ بی یَ)
کار عظیم و سخت. طبواء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به طبل.
- استسقاء طبلی، نوعی از استسقاء، و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد، و چون بر آن زنند آوای کوس کند
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
طبله. صندوقچۀ کوچک. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سلۀ عطار. بویدان: جونه، طبل عطار. بیله، باله، طبلۀ عطار. قسمه وقسمه، طبلۀ عطار. عتید، طبله یا حقه که در آن خوشبوی نهند. طبلۀ مشک، لطیمۀ مشک. ربعۀ عطار. درج،دوکدان و طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. شریط، طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. صونه، طبله ای که در آن خوشبوی نگاه دارند. (منتهی الارب) :
زین چو شود باغ طبلۀ عطار
زآن شود راغ تختۀ بزاز.
مسعودسعد.
هر آن چشمی که عشق از طبلۀ خود سرمه ای دادش
سر آن تاجوربیند که بر خاکش قدم سازد.
سنائی.
روی پرآژنگشان ازاشک خون مست آنچنانک
در میان طبلۀ شنگرف پشت سوسمار.
سنائی.
ای رنگ رخت گونۀ گلزار شکسته
یک موی تو صد طبلۀ عطار شکسته.
سوزنی.
به طبله های عقاقیر میر ابوالحارث
به میلهای بواسیر میر ابوالخطاب.
خاقانی.
نیاساید مشام از طبلۀ عود
بر آتش نه که چون عنبر ببوید.
سعدی.
دانا چو طبلۀ عطار است، خاموش و هنرنمای. (گلستان).
، طبلۀ بازیاری. چیزی است از مو بافته که قوشچیان بر دست دارند، چون آنرا مقابل باز بپرواز آمده حرکت دهند، باز بازآید و بر دست جای گیرد. (آنندراج) :
آخر آن ترک شکارافکن به دام ما نشد
طبله از بال پری بستیم و رام ما نشد.
سیدحسین جرأت بن سیدعلی سبزواری.
، قسمی طبل در بنگاله.
- شکم طبله کردن، کنایه از شکم بارگی کردن. پر خوردن. طفیلی شدن:
اگر خودپرستی شکم طبله کن
در خانه این و آن قبله کن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(طُلْ یَ)
گردن، بیخ گردن. ج، طلاء، و منه قول بعضهم: اللحیه لحلیه ما لم تطل عن الطلیه. (منتهی الارب). پیش گردن. ج، طلی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
ماده شتر بسته شده سر گور صاحبش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شِ لی یَ)
نام قریه ای است در أشروسنه به ماوراءالنهر که شبلی زاهد معروف به دان منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ ی یَ)
آزمایش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار). امتحان و اختبار. (اقرب الموارد). بلوی. و رجوع به بلوی شود. ج، بلایا و بلیات. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
ناحیه ای است از نواحی فرع به مدینه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ ری یَ)
دهی است بواسط. طبری منسوب به آن است. (منتهی الارب). ابوبکر بن محمد بن موسی گفته است: طبریه نیز جایگاهی است در واسط. (معجم البلدان ج 5 ص 27)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
مشتق از طفل بمعنی خاک رس مخصوص. رجوع به طفل و دزی ج 2 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لی یِ)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. سکنه 350 تن. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت، حشم داری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ لی یَ)
نام مملکتی بوددر سوریه که به نام پایتختش ابیلا بدین اسم موسوم شده، و ناحیتی دیگر به نام ابلیه بیریه معروف به وده است و برای امتیاز، نخستین را ابلیۀ لیسانیوس گفتندی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کهنه کردن و ببوسانیدن (بپوسانیدن) . (تاج المصادر بیهقی). کهنه گردانیدن جامه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، اشتر بر سر گور بستن تا بمیرد. (تاج المصادر بیهقی). بلیه قرار دادن ناقه (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ناقه بر سر گور خداوندش بستن تا بمیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
منازل لاتری الانصاب فیها
و لا حفر المبلی للمنون.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَلْ یَ)
رکوی حیض. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ی یَ)
بلیه. بلیت. آزار و رنج و سختی. (غیاث). حادثه. (یادداشت مرحوم دهخدا). خزیه. کرزیم. (منتهی الارب). رجوع به بلیت و بلیه و بلوی شود: داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی و عاقبت کار و ساکن ساختن و فرونشاندن بلیۀ دشوار. (تاریخ بیهقی ص 315). برابری می کند با بلیۀ الم رسان با صبر بسیاری که خدا به او داده است. (تاریخ بیهقی ص 308). آنچنان حسبتی که آثار بلیه را نابود کرده اند. (تاریخ بیهقی ص 309).
به غاری از برای قوت دین
به کافر از پی دفع بلیه.
سوزنی.
- بلیۀ عام، کنایه از وبا و طاعون و هر مرگامرگی و هر رنجی که همه کس را فراگیرد. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلیه
تصویر طلیه
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تبوراک، بیله پیله، بویدان، خاشکدان تبنگو (صندوق)، پتنی تبگ بزرگ، آماسه صندوق کوچک صندوقچه، بویدان سلمه عطار جونه طبل عطار، طبق چوبین بزرگ که میوه های فروختنی را در آن گذارند، قسمی طبل در بنگاله. یا طبله بازیاری. آلتی است از موهای بافته که قوشچیان بر دست دارند و چون آن را مقابل باز پرواز آمده حرکت دهند باز بر گردد و بر دست جای گیرد. یا شکم طبله کردن، پر خوردن شکمبارگی کردن، طفیلی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خشک آمار (استسقا) از بیماری ها منسوب به طبل. یا استسقاء طبلی. نوعی استسقاء و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد و چون بر آن زنند آوای طبل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیه
تصویر بلیه
رنج، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیله
تصویر طبیله
مونث طبلی، جامه یمینی یا مصری موشی که بر آن طبل منقوش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبله
تصویر طبله
((طَ لِ))
صندوق کوچک، جعبه عطار، طبق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلیه
تصویر بلیه
((بَ یِّ))
گرفتاری، سختی، جمع بلایا
فرهنگ فارسی معین
بلایا، سختی، گرفتاری، مصائب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بویدان، جونه، حقه، درج، صندوقچه، طبق، طبل، طبلک، شکم بارگی، برآمدگی، اندود ورآمده، اندودجداشده از دیوار یا سقف
فرهنگ واژه مترادف متضاد