- طبق
- برپایه، بر پایه، تال، ترینان
معنی طبق - جستجوی لغت در جدول جو
- طبق
- پوشش
ظرف چوبی یا فلزی مسطح و گرد لبه دار یا بی لبه که در آن خوردنی و میوه یا چیز دیگر بگذارند
کنایه از شرم زن، فرج زن
سکو یا ظرفی برای حمل کالا توسط لیفتراک
طبق زدن: کنایه از مالیدن دو زن فرج خود را به یکدیگر برای ارضای غریزۀ جنسی
- طبق
- برابر و موافق
- طبق ((طَ بَ))
- ظرفی شبیه سینی اما بزرگ تر از جنس چوب یا فلز که با آن چیزهای خوردنی حمل کنند
- طبق
- مطابق، برابر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آشکوب
مرتبه، درجه، یک دسته یا صنف از مردم، هر یک از قسمت های ساختمان که دارای یک سقف و یک کف است، در علم زمین شناسی چینه، دسته، گروه، رسته، در علم جامعه شناسی مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم تفاوت دارند مثلاً طبقۀ روحانیان، طبقۀ کارمندان دولت، طبقۀ بازرگانان، طبقۀ پیشه وران
پارسی است تبگی گونه ای جامه نوعی جامه است
مرتبه، مرتبت، طبقات، گروه
لاتینی تازی کاکل گونه ای گندم، شلمک از گیاهان
Accordantly, Accordingly
соответственно
entsprechend
відповідно
zgodnie
de maneira conforme
conformemente
de manera acorde
de manière conforme
overeenkomstig
अनुकूल रूप से
sesuai dengan
تبعًا
בהתאם
uyumlu bir şekilde
kwa mujibu wa
ตามที่
مطابق طریقے سے
অনুযায়ী
برابر شدن
تو در تو شده، سرپوش دار، نوعی پارچه