جدول جو
جدول جو

معنی طبرسی - جستجوی لغت در جدول جو

طبرسی
از مردم تفرش، ساخته شده در تفرش
تصویری از طبرسی
تصویر طبرسی
فرهنگ فارسی عمید
طبرسی
(طَ رِ)
فضل بن حسن طبرسی، مکنی به ابوعلی. طبرس منزلی است میان قاشان و اصفهان و اصل ایشان از آن بقعت بوده است. و ایشان در مشهد سناباد طوس متوطن بوده اندو مرقد او آنجاست، بقرب مسجد قتلگاه، و از اقارب نقبای آل زیاره بودند، رحمهم اﷲ. این امام در نحو فرید عصر بود و با تاج القراء کرمانی اختلاف داشته و در علوم دیگر به درجۀ افادت رسیده، و با قصبه انتقال کرد، در سنۀ ثلاث و عشرین و خمسمائه، اینجا متوطن گشت، و مدرسه دروازۀ عراق برسم او بود، و او را اشعار بسیار است که در عهد صبی انشا کرده است. در کتاب وشاح بعضی از آن بیاورده ام. و از آن جمله این ابیات است:
الهی بحق المصطفی و وصیه
وسبطیه و السجاد ذی الثفنات
و باقر علم الانبیاء و جعفر
و موسی نجی ّاﷲ فی الخلوات
و بالطهر مولانا الرضا و محمد
تلاه علی ّ خیرهالخیرات
و بالحسن الهادی و بالقائم الذی
یقوم علی اسم اﷲ بالبرکات
انلنی الهی ما رجوت بحبهم
و بدل خطئیاتی بهم حسنات
وتصانیف بسیار است او را. و غالب بر تصانیف او اختیارات است و اختیار از کتب رتبه ای بلند دارد. فان ّ اختیارالرجل یدل ّ علی عقله. مثلاً از کتاب مقتصد در نحو اختیاری نیکو کرده است بغایت کمال. و از شرح حماسۀ مرزوقی اختیاری کرده است بغایت نیکو. و از تفسیر امام زمخشری اختیاری کرده است فی غایهالجوده. و او را تفسیری است مصنف ده مجلد و کتب دیگر، بسیار. وی در علوم حساب و جبر و مقابله مشارالیه بود. توفی بقصبهالسبزوار، لیلهالاضحی العاشر من ذی الحجه سنه ثمان و اربعین و خمسمائه. و تابوت او را بمشهد رضوی علی ساکنه التحیه و السلام نقل کردند. (تاریخ بیهق چ تهران ص 247). در معجم المطبوعات آمده: ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی مشهدی (شیخ...) معروف به طبرسی بزرگ، صاحب تفسیر. مؤلف ریاض العلماء گوید: او قدس سره، و فرزندش رضی الدین ابونصر حسن بن فضل صاحب مکارم الاخلاق، و نوادۀ او ابوالفضل علی بن حسن صاحب شکوه الانوار از اکابر علما بوده اند. ابن بابویه در فهرست خود گفته که او را دیده و نزد او دانش فراگرفته، در مشهد مقدس رضوی وفات یافته است. امیر مصطفی در رجال خود ترجمه احوالش را آورده و گوید: ثقه فاضل دین، عین ٌ من اجلاء هذه الطائفه له تصانیف حسنهٌ، انتقل من المشهد الرضوی الی سبزوار، سنه 520 (هجری قمری) و انتقل بها الی دارالخلود سنه 548. و صاحب معجم المطبوعات گوید: او راست جوامعالجامع در تفسیر، و این کتاب مختصری است از دوتألیف دیگر او، مجمعالبیان، و الکافی الشافی که هردو در تفسیر است و این مختصر در ایران بسال 1321 بطبع رسیده است. دیگر از تألیفات وی تفسیر مجمعالبیان است. آغاز آن: الحمدللّه الذی ارتفعت من مطارح الفکر جلاله. تألیف این تفسیر در سال 534 هجری قمری پایان یافته است. این تفسیر در دو جلد در ایران بطبع رسیده. (معجم المطبوعات ستون 1227). رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 722 و 445 شود. تفسیر مجمعالبیان اخیراً در شهر صیدا بطبع رسیده است. در روضات ص 512 لقب وی امین الاسلام و در ریحانه الادب ج 3 ص 18 امین الدین یا امین الاسلام آمده است. صاحب روضات الجنات ولادت او را در عشر 470 هجری قمری نوشته و وفات وی را بسال 548 هجری قمری یادکرده است. رجوع به روضات صص 512- 514 و ریحانه الادب ج 3 صص 19- 21 شود. در تاریخ بیهق در ترجمه وی گوید (ص 242) : طبرس منزلی است میان قاشان و اصفهان و اصل ایشان از آن بقعت بوده (است)
لغت نامه دهخدا
طبرسی
(طَ بَ)
در نسبت طبرسی دو قول است: یکی اینکه منسوب به طبرستان به معنی طبرستانی است دیگر آنکه معرب تفرشی و منسوب به تفرش از توابع قم است. این اختلاف گاهی در مطلق لفظ طبرسی و گاهی در طبرسی با قید وصف بودن برای شخص معین پیش می آمده و بدین جهت در بحث از حقیقت امر باید نخست تلفظ صحیح و مفهوم واقعی طبرسی را معلوم داریم و آنگاه به نسبت ابوعلی فضل بن حسن که آیا تفرشی است یا طبرستانی بپردازیم. طبرسی بطور مطلق پیش از بحث از لفظ و معنی این کلمه باید دانست که در عربی در نسبت بمرکب مزجی قاعده اصلی و کلی این است که جزء دوم کلمه را حذف و یاء نسبت را به آخر جزء اول ملحق میکنند. و فی المثل در نسبت به سیبویه و بعلبک سیبی و بعلی میگویند. ملحق کردن یاء نسبت به تمام کلمه نیز مخصوصاً در موردی که سبب سنگینی لفظ نشود و بالاخص در مرکبات فارسی که عرب بترکیب مزجی آنها توجه ندارد جائز است. چنانکه در نسبت به اردستان و خجستان اردستانی و خجستانی گویند. در بعض مرکبات هم از دو جزء کلمه لفظی چهارحرفی بر وزن جعفر بنا میکنند و آن را منسوب قرار میدهند، مانند حضرمی در نسبت به حضرموت. لکن اینگونه نسبت موقوف بر شنیدن از اهل زبان است و بر آن قیاس نتوان کرد. مطابق قاعده ای که یاد شد در نسبت بطبرستان سه وجه تصور میرود طبری، طبرستانی، طبرسی (بر وزن جعفری). از این سه وجه اهل زبان وجه اول را اختیار نموده و ائمۀ لغت و ادب نیز همان را ضبط کرده اند. از جمله یاقوت در معجم البلدان در ذیل طبرستان گوید: و النسبه الی هذا الموضع طبری. و در ذیل طبریه گوید: و النسبه الیها طبرانی علی غیر قیاس فکانه لما کثر النسبه بالطبری الی طبرستان، ارادوا التفرقه بین النسبتین. و صاحب تاج العروس در مادۀ (طبر) گوید: و طبرستان بلاد واسعه منها دهستان و جرجان و استرآباد و آمل: و النسبه الیها طبری ایضاً، پس از تمهید این مقدمه گوئیم: طبرسی بفتح اول و دوم، در نسبت به طبرستان با هیچیک از وجوهی که یاد شد درست نمی آید، و بنابراین مخالف قیاس است و کلمات مخالف قیاس را وقتی حکم به صحت میتوان کرد که اهل زبان آنرا استعمال کرده و ائمۀ ادب و لغت بضبط آن پرداخته باشند. و طبرسی با تلفظی که یاد شد در کتب لغت و ادب ثبت نشده، و علمای صرف و نحو با همه دقتی که در جمع و ضبط کلمات سماعی و شوّاذ و نوادر لغت داشته اند متعرض ذکر آن نشده اند، پس طبرسی با وزن و حرکتی که یاد شد یا بکلی مجعول و مجهول است، و یا آنکه لفظی صحیح و مستعمل بوده و تحریف شده است، مجعول بودن آن با وارد شدن در کلمات و مؤلفات دانشمندان بزرگ فرضی معقول نیست. بنابراین، لفظی صحیح و در ابتدای وضع و استعمال موافق قیاس بوده و بعدها به بعض اسباب و علل که در پایان این بحث بدان اشاره خواهد شد تحریف شده، و به صورتی که اکنون معمول است درآمده و اتفاقاً چنان شهرت یافته است که تصور تحریف در آن نمیرود، و نظر بهمین شهرت بوده است که مؤلف روضات آنرا صحیح و قیاسی انگاشته و در اثبات قیاسی بودن آن دچار سه اشتباه شده است که از فاضلی چون او عجیب مینماید: یکی اینکه جزء اول طبرستان را طبرس پنداشته و در ذیل ترجمه علی بن حمزۀ طوسی گفته است: (ص 39 س 28 و 29) بل یظن ان الطبرس مطلقا انما هونسبهٌ الی تفرش المشارالیها، لا الی طبرس التی هی مازندران، دیگر اینکه در نسبت به طبرستان، طبری را که موافق قیاس و مشهور است مخالف قیاس شمرده، و طبرسی را که مخالف قیاس و نامستعمل است موافق قیاس دانسته، و در ذیل ترجمه صاحب احتجاج پس از توجیه نسبت طبرسی و لفظ و معنی طبرستان گفته است: (ص 18 س 25) و قد یوجد النسبه الیها طبریا علی غیرالقیاس. (و البته اگرمازندران طبرس باشد، در نسبت به آن طبرسی موافق و طبری مخالف قیاس خواهد بود) دیگر آنکه طبرس را بشهادت این عبارت: لاالی طبرس التی هی مازندران، دانسته است، غافل از اینکه در طبرستان و نظائر آن از مرکبات، مدلول هر یک از دو جزء غیر از مدلول هر دو جزء است: وتاکنون شنیده نشده است که در تفسیر سجستان، فی المثل سج یا سجس را بسیستان معنی کنند، پس طبرس یا طبر بمعنی مازندران نیست، و آنچه افادۀ این معنی میکند مجموع طبرستان است. بالجمله در ابطال قول کسانی که طبرسی را منسوب به طبرستان میدانند، محکمترین ادله مخالف قیاس و نامستعمل بودن این کلمه است و در تأیید این دلیل (با اینکه محتاج تأیید نیست) قرائن متعدد که هر یک در واقع دلیلی جداگانه است در دست داریم. ازجمله اینکه در کتب تاریخ و رجال که تا دو قرن پیش تألیف شده است، در نسبت به طبرستان همه جا، بجز در مورد عده ای محدود لفظ طبری به کار رفته و عده ای محدودهم اغلب بنسبت طبرسی و طبری هر دو یاد شده اند، مانند عمادالدین حسن بن علی بن محمد که او را هم عماد طبری و هم عماد طبرسی خوانده اند، و فقط معدودی که شمارۀآنها بتصریح مؤلف روضات الجنات از سه تن تجاوز نمیکند، به لقب طبرسی تنها اختصاص و اشتهار یافته اند، و این خود قرینه و دلیل آن است که طبرسی غیر از طبری ومنسوب به محلی غیر از طبرستان است، و در تأیید این معنی کافی است که نسبت دو تن از آن سه تن را (ابوعلی طبرسی و پسرش) صاحب تاریخ بیهق که معاصر و معاشر آنها بوده تعیین کرده، و بصراحت گفته است که ایشان ازبقعه ای موسوم به طبرس بوده اند. دیگر اینکه اهل زبان در نسبت به امکنه هنگامی لفظ مخالف قیاس استعمال میکنند که استعمال لفظ قیاسی سبب اشتباه و التباس باشد، چنانکه در نسبت به طبریۀ شام طبرانی گفتند، تا بطبری منسوب به طبرستان مشتبه نگردد. و بدیهی است که در نسبت به طبرستان چنین محذوری پیش نیامده. و فی المثل اگر فضل بن الحسن را ابوعلی طبری میخواندند، جز معنی طبرستانی از آن مفهوم نمیشد. بالجمله بحکم ادله وقرائتی که یاد شد، طبرسی بفتح اول و ثانی، و برای نسبت به طبرستان وضع نشده و اصل آن در وضع بفتح اول وثالث و سکون ثانی، و برای نسبت به طبرس بر وزن تغلب بوده، و طبرس چنانکه خواهد آمد بمعنی تفرش است. و اما طبرس که مؤلف تاریخ بیهق اصل ابوعلی را از آنجا دانسته همان محلی است که در تاریخ قم به نام طبرش ضبط شده، و طبرش بطور قطع معرب تفرش یا تپرش یا تبرش است. و تبدیل شین آن به سین برای کامل ساختن تعریب بوده و بر قیاس پشت و بست و تشت و طست است. مؤلف تاریخ قم در وجه تسمیۀ طبرش، به روایت از ابن مقفع گوید (ص 78 و 79) : ضیعتهای آن را طبرش بن همدان بنا کرده است و بعمارت آن فرموده، و در الحاق آن به قم در جای دیگر گوید (ص 59 س 3) : رستاق طبرش داخل و خارج رااز حیث همدان با قم اضافه کرده اند. طبرش در تاریخ قم به اشکال مختلف، از قبیل رستاق طبرش داخل و خارج، رستاق طبرش همدان و اصفهان، رستاق طبرش همدانی و اصفهانی و در یک موضع نیز بعنوان طسوج طبرش نام برده شده، و از مجموع این اشکال و عناوین چنین مفهوم میشود که طبرش در زمان تألیف تاریخ قم، ناحیه ای وسیع و مشتمل بر قسمتهای مختلف و امتداد آن از حدود اصفهان و کاشان تا حدود قم و همدان بوده است. و عبارت مؤلف نیز که ’طبرش منزلی میان کاشان و اصفهان است’ این معنی را تأیید، و دوام اهمیت و وسعت عرصۀ طبرس را تا زمان او مدلل میکند. (تعلیقات احمد بهمنیار بر تاریخ بیهق صص 348- 352) ، حدس دیگری که در این باب زده میشود آن است که طبرسی مخفف طبرستانی (طبری) ساروی است. در صورت صحت این حدس، این کلمه بهمان شکل مشهور یعنی بفتح طاء و باء و سکون راء صحیح است و نسبت آن به طبرستان و ساری و یا ساریه است، بجای طبری ساروی مانند طبرخزی که نسبت آن به طبرستان و خوارزم است، چه دو تن که به نسبت طبرسی مشهورند از مردم ساری طبرستان بوده اند: یکی احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی یا شیخ طبرسی، دیگری شاگرد او رشیدالدین شمس الاسلام ابوعبداﷲ محمد بن علی بن شهرآشوب ابی نصر طبرسی که هر دو اهل طبرستان و از اهل ساری میباشند. و اگر طبرسی هم باشد بفتح طاء و سکون باء و کسر راء معرب تفرش، آن موضوع دیگر است و مربوط به اشخاص سابق الذکر نیست. و اگر تحقیقی در شرح حال ابوعلی طبرسی و اولاد او شود، شاید مطلب روشنتر شود. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
طبرسی
(طَ بَ)
مؤلف روضات الجنات آرد (ص 18) : ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، از مردم طبرستان بفتح طا و با و راء و اسکان سین، چنانکه حازمی بر آن رفته و عامه نیز همین عقیده را دارند، یا فتح دو حرف نخستین با سکون سین صاحب ترجمه اهل ساری که یکی از شهرستانهای مشهور مازندران است بوده، چنانکه شاگرد مشهور او: محمد بن علی بن شهرآشوب السروی المازندرانی رحمهاﷲ نیز منسوب به ساری میباشد. و گاه بر غیر قیاس منسوب به طبرستان را طبری گویند، مانند شیخ ابوعلی طبری، و قاضی ابوالطیب طبری، و نسبت طبری به طبرستان، مانند طبرانی است نسبت به طبریۀ اردن از بلاد شام و چنانکه در نسبت بطبرستان گویند فلان الطبری، و الدارهم الطبریه، همچنان گویند:فلان الطبرانی (در نسبت بسوی طبریهاردن از بلاد شام) و طبرانی مؤلف معجم کبیر نیز از طبریۀ شام میباشد، گاهی هم طبریه را در مورد نسبت به قریه ای که نزدیک شهر واسط واقع است استعمال کنند، و در کتاب ریاض از شیخ و استاد خود علامۀ مجلسی رحمهاﷲ نقل کرده که او در کتابی چنین دیده که طبرسی معرب تفریشی، نسبت به تفریش یکی از آبادیهای توابع قم است، چنانکه دوریستی معرب درشت، یکی از آبادیهای توابع تهران میباشد. صاحب ریاض بر این سند افزوده است که بعضی از معاصرین نیز با قول آخرین موافقت کرده اند، و هو غریب ٌ. و سوف یأتی فی ترجمه حمزهالدیلمی. و بالجمله این مرد از بزرگان متقدمان اصحاب ما میباشد و از جمله کسانی که ازاو روایت دارند، شاگرد سابق الذکر اوست که در کتاب معالم العلماء نام شریف او را ذکر کرده و گفته است که شیخی احمد بن ابیطالب الطبرسی. او راست: کتاب الکافی فی الفقه، حسن ٌ، الاحتجاج و مفاخرالطالبیه، تاریخ الائمه و فضائل الزهراء - انتهی. (روضات الجنات ص 18). صاحب معجم المطبوعات عنوان وی را بدین نحو آورده است: ابومنصور احمد بن علی بن ابیطالب الطبرسی. (الشیخ...) و یعرف بالشیخ الطبرسی الاول. صاحب روضات الجنات در جلداول نام او را ذکر کرده، گوید: عالم و فاضل و محدّث ثقه است. وی راست: کتاب الاحتجاج علی اهل اللجاج، کتابی است نیکو و بسیار سودمند، و سال وفات او را ذکر نکرده است. کتاب مذکور در مذهب طایفۀ شیعه و انتصاربر اهل بیت رسول خدا صلوات اﷲ و سلامه علیهم تألیف شده. صاحب روضات گوید: آن کتابی است معتبر و بین طایفۀ شیعه شهرتی بسزا دارد و مشتمل است بر آنچه از دلائل نبوت و امامت، بلکه بسیاری از دلایل اصحاب بزرگوار پیغمبر با گروهی از اشقیاء و مخالفین را نیز که به دست آورده و بر آن آگاهی یافته است بر آن افزوده، و در اواخر کتاب نیز تدقیقات بسیاری که از ناحیۀ مقدسه به بعضی از بزرگان شیعه صادر شده درج کرده است. کتاب مزبور در سالهای 1268 و 1302 در تهران طبع شده. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1228). و صاحب ریحانه الادب آرد: شیخ احمد بن علی بن ابیطالب، مکنی به ابی منصور. عالم فاضل جلیل فقیه متکلم کامل نسابه و از اهالی ساری مازندران و از ثقات محدثین و اکابر علمای امامیۀ اواسط قرن ششم هجری و با ابوالفتوح رازی و فضل بن حسن طبرسی متوفی 548 هجری قمری معاصر و از اساتید و مشایخ روایت شیخ منتخب الدین متوفی در 585 هجری قمری و ابن شهرآشوب متوفی 588 هجری قمری بود. خودش با دو واسطه از شیخ طوسی و با چند واسطۀ دیگر از صدوق روایت می نماید و شهید اول در غایهالمراد فتاوی و اقوال او را بسیارنقل میکند و از آثار جلیلۀ اوست: 1- الاحتجاح علی اهل اللجاج. 2- تاج الموالید در انساب، چنانچه بعضی گفته لکن رجوع به شرح حال فضل بن حسن طبرسی کنند. 3 -تاریخ الائمه (ع). 4- فضائل الزهراء. 5- الکافی در فقه. 6- مفاخر الطالبیه. و اشهر از همه کتاب اجتماع مذکور اوست که در السنه دائر و به اجتماع طبرسی معروف و به کثرت فوائد موصوف و بارها به طبع رسیده... وکسانی که تألیف این کتاب احتجاج را به فضل بن حسن طبرسی نسبت داده اند، بخطا رفته اند. (ریحانه الادب ج 3 ص 18). ابن شهرآشوب او را در معالم العلما به این نسبت (طبرسی) خوانده و گوید: ’شیخی احمد بن ابیطالب الطبرسی له الکافی فی الفقه’. رجوع به همین لغت نامه ذیل احمد، روضات الجنات ص 18 و سبک شناسی ج 3 ص 304 شود
لغت نامه دهخدا
طبرسی
منسوب به طبرس تفرشی
تصویری از طبرسی
تصویر طبرسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبری
تصویر طبری
از مردم طبرستان، طبرستانی، مازندرانی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ لِ طَ بَ)
وی در قرن یازدهم هجری مفتی شافعیان مکه بود. او را شعر است و کتابی در عروض و به سال 1084 هجری قمری درگذشته است. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
ابن حسن بن علی بن حسن الطبرسی، مکنی به ابومحمد و ملقب به ضیاءالدین و فرزند عمادالدین طبرسی، وی فقیهی فاضل و عالمی محقق و ازشاگردان علامه حلی بود، صاحب روضات الجنات نسخۀ خطی از کتاب قواعد علامه حلی به خط ضیاءالدین هارون طبرسی در قصبۀ دهخوارقان از اعمال تبریز دیده است که در پشت آن علامه حلی به خط خود چند سطری در مدح و تعریف ابومحمد هارون طبرسی (محرر کتاب) و پدرش عمادالدین طبرسی نوشته و ظاهراً تاریخ تحریر این چند سطر هفدهم رمضان سال 701 هجری قمری بوده است، رجوع به روضات الجنات، ذیل الحسن بن علی الطبری المازندرانی ص 170 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
طبرسی. فضل بن علی بن فضل ملقب به امین الدین. از مشاهیر محدثین و مفسرین و فقهای مأئۀ ششم است و او از شیخ ابوعلی بن شیخ الطائفه ابوجعفر طوسی و عبدالجبار بن علی مقری رازی و این دو از شیخ ابوجعفر طوسی روایت کنند. و از جملۀ روایات ابوعلی طبرسی صحیفهالرضاست که بر ابوالفتح عبدالله بن عبدالکریم بن هوازی تستری در سال 525 ه. ق. در مشهد رضا علیه السلام قرائت کرده است و از شاگردان او یکی فرزندش رضی الدین ابونصر حسن بن الفضل است صاحب کتاب مکارم الاخلاق و دیگر ابن شهرآشوب صاحب مناقب و معالم العلماء و شیخ منتجب الدین صاحب فهرست مشهورو قطب الدین راوندی شارح نهج البلاغه و سید ابوالحمد مهدی بن نزار حسینی قاینی و سید شرفشاه بن محمد بن زیادهالافطسی و شیخ عبدالله بن جعفر دوریستی و شاذان بن جبرئیل قمی. و خاندان او همگی از اکابر فضلا و علمای وقت خویش بوده اند از جمله رضی الدین مذکور و حفید ابوعلی ابوالفضل علی بن حسن صاحب مشکوهالانوار و منتجب الدین قمی در فهرست و ابن شهرآشوب در معالم العلماء و نظام الدین قرشی در نظام الاقوال و میر مصطفی التفرشی در نقدالرجال و عبدالله افندی در ریاض العلماء و شیخ یوسف بحرانی در لولوءهالبحرین و شیخ طریحی در مجمعالبحرین ذکر او کرده اند و از مؤلفات فائقۀ اوست: مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن که در ذی القعده 534 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت و آن ده مجلد است جامع فنون لغت و نحو و تصریف و معنی و نزول و بیشتر در نقل اقوال مفسرین از علمای اهل سنت روایت کند و از تفاسیر اهل البیت جز اندکی از تفسیر عیاشی و علی بن ابراهیم قمی اخراج نکرده است و دیگر تفسیر وسیط در چهار مجلد و شیخ اسدالله کاظمی در مقابس گوید طبرسی را کتابی است موسوم به الکاف الشاف من کتاب الکشاف و ظاهر آن است که تفسیروسیط وی همین کتاب باشد و دیگر تفسیر وجیز در دو و بقولی در یک مجلد و دیگر اعلام الوری باعلام الهدی در احوال ائمۀ اطهار و مولی نظام گوید: سیدبن طاوس ربیعالشیعه را بر نهج اعلام الوری نوشته و در تمامت ابواب و فصول و مطالب متابعت شیخ طبرسی کرده و اصلاً تفاوتی در میان این دو کتاب نیست و دیگر جوامعالجامع و مولانا عبدالله التبریزی در ریاض العلماء گوید: شاید که این جوامعالجامع همان تفسیر وسیط باشد و الکاف الشاف تفسیر وجیز و دیگر تاج الموالید و دیگر الاّداب الدینیه للخزانه المعینیه و نثراللئالی. و شیخ عبدالله تبریزی گوید: این رساله ای است مختصر الفبائی فراهم آمده از کلمات قصار امیرالمؤمینن علی علیه السلام باسلوب کتاب غرر و درر آمدی و گوید بگمان من نثراللئالی از علی بن فضل الله حسنی راوندی باشد و دیگر کتاب کنوزالنجاح و دیگر عدهالسفر و عمدهالحضر و دیگر کتاب معارج السؤال و کتاب اسرارالأمامه یا اسرارالائمه و بعضی این کتاب را به پسر شیخ طبرسی ابونصر حسن نسبت کرده اند و کتاب مشکوهالانوار در اخبار و آنرا در کتاب دفعالمناواه به وی نسبت داده اند و ظاهراً این کتاب غیر مشکوهالانوار فی غررالاخبار است که سبط وی علی نوشته است و دیگر رسالۀ حقائق الأمور در اخبار و کتاب الوافی فی تفسیر القرآن و کتاب العمده فی اصول الدین و الفرائض والنوافل که بلغت پارسی است و کتاب الجواهر در علم نحو و بعضی آنرا به شیخ شمس الدین طبرسی نحوی منسوب داشته اند و دیگر غنیهالعابد و مقالاتی چند نیز داشته است. وفات وی به سبزوار در 548 و بقولی ضعیف در 552 هجری قمری بوده است و مدفن او در مشهد رضوی در محل معروف به قتلگاه مشهور و مزار است و در اصطلاح علمای شیعه هرجا طبرسی مطلق گویند منصرف به صاحب ترجمه است و گاه نیز به شیخ ابی منصور احمد بن ابیطالب اطلاق کنند ولی متبادر صاحب عنوان است. رجوع به روضات الجنات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
حسن بن فضل طبرسی. ملقب به رضی الدین، مکنی به ابونصر. او راست: کتاب مکارم الاخلاق که در سال 1300 هجری قمری در بولاق مصر با کتاب الوسیله العظمی فی شمائل المصطفی خیرالوری تألیف ابی المکارم زین الدین پیرمحمد دده، در حاشیه اش بطبع رسیده، و نیز در سال 1304 درمطبعۀ محمد مصطفی، و در سال 1311 هجری قمری در مطبعه عثمانیه و هم در آن سال در مطبعۀ میمنیّه، و همچنین در سال 1318 هجری قمری با کتاب تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق ابن مسکویه در حاشیه اش چاپ شده است، در مطبعۀخیریه نیز در سال 1303 هجری قمری بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ستون 1228). کتاب مکارم الاخلاق، در سال 1314 هم در تهران چاپ سنگی شده و کتب ذیل هم در حاشیۀ آن با کمال نفاست چاپ شده است: 1- طهارهالاعراق. 2- ترتیب السعادات. هر دو از تألیفات ابوعلی مسکویه. 3- کتاب التحصین و صفات العارفین. 4- کتاب الفصول فی دعوات اعقاب الفرائض. هر دو تألیف احمد بن محمد بن فهد الحلی. رجوع به روضات الجنات ص 512 و صص 184- 185 شود. و صاحب ریحانه الادب آرد: حسن بن علی بن محمد بن علی بن حسن طبرسی یا طبری مازندرانی. مشهور به عمادالدین طبرسی یا طبری. از فحول و اکابر علمای امامیه و فقیهی است. بصیر و محدثی خبیر و متکلمی نحریر و از معاصرین محقق حلی و خواجه نصیر طوسی و نظائر ایشان بوده و مصنفات جیدۀ بسیاری در فقه، حدیث و تحقیق حقایق اصول مذهب و تشیید مبانی دین مقدس اسلامی و دیگر فنون متنوعه داشته و فتاوی او در کتب فقهیه متأخرین منقول و از او به عماد طبرسی یا طبری و گاهی بعمادالدین طبرسی یا طبری تعبیر کنند... سال وفاتش به دست نیامده، ولی از تاریخ تألیف اسرارالامامه ’که در سال 698 هجری قمری تألیف شده’ معلوم است تا این سال حیات داشته است و نیز گفته اند این کتاب غیر از اسرارالامامه فضل بن حسن طبرسی است، او از طبرستان مازندران است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 127، 128). صاحب الذریعه در نسبت ’اسرارالامامه’ (ج 2 ص 40) نویسد: الشیخ المتکلم الفقیه عمادالدین الحسن بن علی بن محمد بن الحسن الطبرسی المعروف بالعماد الطبری او عمادالدین الطبری عند نقل اقواله فی الفقه و هو صاحب کامل البهائی الذی الفه سنه 675 (هجری قمری) و صرح فیه بانه مازندرانی (انتهی موضع الحاجه منه). خود وی در مقدمۀ کتاب کامل بهائی نویسد: ’در ملک مازندران که مولد مصنف این کتاب است’ ولی از شهری که در آن تولد یافته نام نمیبرد
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
شیخ طبرسی نحوی، شمس الدین طبرسی نحوی. در روضات گوید: کفعمی در بلدالامین از او نقل کند و گمان دارم کتاب جواهر در نحو که بفضل بن حسن طبرسی نسبت کنند ازاو باشد. (روضات الجنات ص 513) و در کتاب النقض آمده است: و بعد از آن خواجه مکین بوالمفخر قمی... و شمس الدین محمد بنیامان طبرسی...، این جماعت همه شیعی و معتقد و اصولی بوده اند. (کتاب النقض صص 224- 225)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ / طَ رِ)
نیک دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغگو. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
معرب تفرش. سیدحسین بن سیدرضای بروجردی، معاصر شیخ مرتضی انصاری و صاحب جواهر در رجال منظوم خود گوید:
و المصطفی الجلیل حبر الطبرسی
ذوالنقد عاصرالتقی المجلسی.
الامام السعید، ابوعلی الفضل بن الحسین الطبرسی. طبرس منزلی است میان قاشان و اصفهان. (تاریخ بیهق ص 242). رجوع به طبرسی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
ابوجعفر محمد بن جریر از مشاهیر مورخان است. در تفسیر، حدیث، فقه و علوم دیگر هم ید طولائی داشته و یکی از ائمۀ زمان خود بشمار میرفته است. وی بسال 224 هجری قمری در شهر آمل از طبرستان تولد یافته، و در سنۀ 310 هجری قمری در بغداد درگذشته است. ابواسحاق شیرازی در کتاب ’طبقات فقهاء’ وی را یکی از مجتهدان عصر بشمار می آورد و ابوبکر خوارزمی معروف همشیره زادۀ اوست، و در اکثر علوم تألیفات داشته است و مشهورتر از همه کتاب معروف به ’تاریخ طبری’ میباشد که وقایع خلقت عالم را از زمان آدم تا عصر خود در آن آورده است. دیگر از تألیفات مهم وی تفسیر کبیر است کتاب تاریخ او از کتب موثق و معتبر بشمار میرود، به اختصار بفارسی هم ترجمه شده و ترجمه ترکی نیز دارد. وی در شعر و ادب نیز شهرۀ عصر خویش بوده است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ابن جریر، محمد بن جریر، التفهیم بیرونی ص 489 و عقدالفرید ج 1 ص 27 و ج 4 ص 185 و ج 5 ص 27، 142، 147، 153، 159، 160، 168، 230، 231، 234 و ج 8 ص 20، ضحی الاسلام ص 166، حواشی ص 170، 239، 273، 283، 286، 290، 291، 325 و 326، ایران باستان ج 1 ص 101، 105، 478 و ج 2 ص 698، 953، 956، 991، 1164 و ج 3 ص 2529، 2530، 2548، 2549، 2551، 2552، 2557، 2558، 2560، القفطی ص 110، 361، حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 12، 18، 19، 20، 22، 47، 49، 62، 72، معجم الادباء ج 6 ص 433، روضات الجنات ص 702، فارسنامۀ ابن البلخی ص 8، معجم المطبوعات ستون 1229، الاعلام زرکلی ج 2 ص 446، ایران در زمان ساسانیان ص 34، 40، 50، 53، 63، 66، 68، 72، 73، 84، 210، 236، 238، 239، 241، 242، 246، 255، 262، 267، 281، 292، 309، 310، 315، 316، 319، 327، 328، 350، 355، 358، 368 و تاریخ ادبیات ایران تألیف ادواردبراون ترجمه رشیدیاسمی ج 4 ص 292، 293، 297 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
منسوب به طبرستان. (منتهی الارب). اهل و ساکن مازندران. منسوب به طبرستان که مرکز آن آمل است و بیشتر از علماء که منسوب به طبرستان هستند ازآمل برخاسته اند. (سمعانی). و هر کجا (طبری) مطلق گفته شود، مورخ معروف طبرستانی مقصود است:
زآن سخنها که تازی است و دری
در سواد بخاری و طبری.
نظامی.
، کنایه از لب معشوق، منسوب به طبر که در اینجا مخفف طبرزد است که بمعنی نبات باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
لب طبری وار طبرخون به دست
مغز طبرزد به طبرخون شکست.
نظامی.
- بنفشۀ طبری، در مازندران و گیلان تقریباً از اوایل اسفند ماه بر هر دیواری و بر هر تل خاکی و مخصوصاً بر کنار جویبارها بنفشۀ با طراوت و نضارت بسیار روید و مردم از گل آن دسته بسته و یاران و دوستان را هدیه دهند:
بمنظر آمد باید که وقت منظر بود
نقاب لاله گشودند و لاله روی نمود
بنفشۀ طبری خیل خیل سر برکرد
چو آتشی که ز گوگرد بردویده کبود.
منجیک.
چون بهم کردی بسیار بنفشۀ طبری
باز برگرد و ببستان شو چون کبک دری.
منوچهری.
- بید طبری، طبرخون. سرخ بید. (اوبهی).
- جامۀ طبری، جنس از برودکه تنگ است: ترکه فی وسط الشتاء و شدهالبرد بقمیص واحد و کساء طبری. (ذیل تجارب الامم 3: 428).
یکفیک من سوء حالی ان سألت به
انی علی طبری فی الکوانین.
ابن الداهیهاحمد بن سیف.
رجوع به شرح احوال رودکی ج 1 ص 65 شود.
- درهم طبری، دو ثلث درهم شامی است. (منتهی الارب). صاحب کتاب النقود آرد: و طبری منسوب به طبریۀواسط است نه طبریۀ فلسطین و بجای درهم طبری، درهم طبرک نیز آمده است و در جمع آن گویند: الدراهم الطبریه. رجوع به النقود ص 23، 24، 91 و 149 شود.
- مداد طبری، نوعی مداد منسوب به طبرستان:
وآن دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده بکار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
احمد بن محمد بن ابراهیم طبسی تاجر، مکنی به ابونصر نزیل نیشابور. حاکم ابوعبدالله حافظ گوید: وی از ابوقریش محمد بن جمعه بن خلف قهستانی و جزوی روایت کرده است و گمان میکنم در نیشابور درگذشته است. (از انساب سمعانی برگ 367 الف)
محمد بن محمد طبسی و مکنی به ابوجعفر. نزیل جرجان. وی کتاب المجروحین را از ابوحاتم محمد بن حبان بستی روایت کرده است و ابومسعود بحلی حافظ از وی روایت دارد. (انساب سمعانی برگ 367)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
منسوب به طبس که شهری است بین نیشابور و اصفهان و کرمان. (سمعانی ورق 367 ب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
تبسی. قهوه سینی. دوری لعاب دار که روی آن فنجان قهوه گذارند، نعلبکی، بشقاب. ج، طباسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ماندگی و کوفت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ دِ طَ رَ)
حسن بن علی بن محمد بن علی بن محمد بن حسن طبری (یا طبرسی) مازندرانی، ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد طبرسی. رجوع به عمادالدین طبری و حسن طبری شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ / طَ رِ)
دهی از دهستان حومه بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف و 2 هزارگزی شوسۀ حسن کیف به مرزان آباد. کوهستانی و سردسیری است با 150 تن سکنه. قسمتی از سکنه از ایل خواجوند هستند. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت، گله داری و تهیۀ زغال و چوب و صنایع دستی زنان آنجا شال و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ رَ)
منسوب به قلعۀ طبرک ری که قلعه ای بوده است. (سمعانی). رجوع به طبرک شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رُ سی ی)
نسبت است به قبرس و آن جزیره ای است در دریای روم. (الانساب سمعانی). رجوع قبرس شود:
سخن مگو به لباس ای حسود با قاری
که صوف قبرسی و جل بهم نخواهد ماند.
نظام قاری (دیوان ص 61).
ور صوف قبرسی دهدم قاقمش بزیر
اول کسی که لاف محبت زند منم.
نظام قاری (دیوان ص 119)
لغت نامه دهخدا
(قِ بِ سی ی)
نسبت است به قبرس و آن نام جد طاهر است. رجوع به قبرس شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رِ سی ی)
طاهر بن عیسی بن قبرس مقری حضری تمیمی به جد خود قبرس منسوب است. ابوعلی حسن بن مسعود بن رزین دمشقی حافظ، آن را به کسر قاف و راء ضبط کرده است. وی ازاصبغبن قرح روایت دارد و از او ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب طیرانی روایت میکند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طبسی. بشقاب. رجوع به طبسی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ رِ)
یکی از دهات بلوک فخر عمادالدین از توابع استرآبادرستاق که در وقفنامۀ مورخ سال 989 هجری قمری / 1581 میلادی در تصرف سادات شیرنگ میباشد، نامی از آن برده شده است. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 127)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
شرف الدین علی طبرشی وزیر عراق. (جهانگشای جوینی). و نیز در حاشیۀ ص 130 از تاریخ نسوی (سیره جلال الدین منکبرنی) این عبارت را نقل کرده است: ’شرف الدین علی التفرشی وزیر السلطان بالعراق کان... من رؤساء تفرش و هی کوره من کورالعراق. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 191)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبرسی
تصویر قبرسی
غبرسی وابسته به گزیرک غبرس منسوب به قبرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبسی
تصویر طبسی
نادرست نویسی تبسی تبرسی از مردم تبس منسوب به طبس از مردم طبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسی
تصویر برسی
ماندگی وکوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبری
تصویر طبری
پارسی تازی گشته تبری تبر زدی، لب دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبری
تصویر طبری
((طَ بَ))
اهل طبرستان، لهجه مردم طبرستان
فرهنگ فارسی معین
مازندرانی، منسوب به طبرستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رسیده، رسیدی؟، فرستاده شده
فرهنگ گویش مازندرانی