خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، املای دیگر واژۀ تباشیر، بامبو، نی هندی، ثلج صینی، ثلج چینی کنایه از سفیدی کنایه از سپیده دم
خِیزَران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، املایِ دیگر واژۀ تَباشیر، بامبو، نِیِ هِندی، ثَلجِ صینی، ثَلجِ چینی کنایه از سفیدی کنایه از سپیده دم
باری که از میان شاخ بیرون آید، (فرهنگ رشیدی)، باری و میوه ای را گویند که از میان درخت برآید بی آنکه گل و بهار دهد، (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، بمعنی باستین، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180) (فرهنگ جهانگیری)، بارها بود که از میان درخت ببرند، (نسخه ای از فرهنگ اسدی)، باری که از میان درخت بیرون آید، (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی خطی) (فرهنگ اوبهی) : پیش گرفته سبد باشتین هر یک همچون در تیم حکیم، منجیک (از فرهنگ اسدی)، و رجوع به باستین شود
باری که از میان شاخ بیرون آید، (فرهنگ رشیدی)، باری و میوه ای را گویند که از میان درخت برآید بی آنکه گل و بهار دهد، (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، بمعنی باستین، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180) (فرهنگ جهانگیری)، بارها بود که از میان درخت ببرند، (نسخه ای از فرهنگ اسدی)، باری که از میان درخت بیرون آید، (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی خطی) (فرهنگ اوبهی) : پیش گرفته سبد باشتین هر یک همچون در تیم حکیم، منجیک (از فرهنگ اسدی)، و رجوع به باستین شود
صورتی از نام شهری در غرجستان که بصورت آبشین و افشین نیز در ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج آمده است و گوید بفاصله یک تیررس در ساحل شرقی مرغاب علیا و بمسافت چهار منزل بالای مروالرود واقع بوده است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه محمود عرفان ص 442 شود صورتی ازنام قریه ای که در ’نزههالقلوب چ لیدن’ بصورت ناشقین، در ولایت قزوین آمده است، (نزههالقلوب جزء3 ص 281)
صورتی از نام شهری در غرجستان که بصورت آبشین و افشین نیز در ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج آمده است و گوید بفاصله یک تیررس در ساحل شرقی مرغاب علیا و بمسافت چهار منزل بالای مروالرود واقع بوده است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه محمود عرفان ص 442 شود صورتی ازنام قریه ای که در ’نزههالقلوب چ لیدن’ بصورت ناشقین، در ولایت قزوین آمده است، (نزههالقلوب جزء3 ص 281)
دهی از دهستان زهرا است که در بخش بویین شهرستان قزوین واقع است و 369 تن سکنه دارد، تپه ای به نام ماشکین دارد که در نتیجۀ کاوش آثار ابنیۀ قدیم مشاهده شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان زهرا است که در بخش بویین شهرستان قزوین واقع است و 369 تن سکنه دارد، تپه ای به نام ماشکین دارد که در نتیجۀ کاوش آثار ابنیۀ قدیم مشاهده شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است. و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم. و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند، و بهترین آن سپید گردد، با اندک تندی و گزیدگی زبان، و مغشوش آن که از استخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدّت میباشد، مقوی دل و معده و جگر و قاطع قی صفراوی و اسهال دموی است. (منتهی الارب) (آنندراج). جنسی است دوائی، و به استخوان سوخته میماند، سرد و خشک است در دویم و سیم. (برهان). دوائی باشد سفید، مایل بقدری کبودی. بهندی بنسلوچن گویند. (غیاث اللغات). نام دوائی است، و آن در جوف قنا هندی باشد. یا خاکستر بیخ سوختۀ قنا هندی. (قاموس). اصول قنا است که سوخته باشند. (منهاج) .چیزی است که یافت شود در جوف قنای هندی چون بسوزد. (سدیدی). سوختۀ استخوان فیل. (بحر الجواهر). داود ضریر انطاکی گوید: اصل طباشیر همان چیزی است که در درون قنا است، و غشی و دغلی در آن با استخوان مردگان یا استخوان فیل کنند، دوائی است سفید مفرّح دل، که درمیان نی میان خالی میباشد، یا آنکه آن دارو خاکستر بیخ آن نی است - انتهی. دوائی است سپید که در هند از نی مخصوص بوسیلۀ سوزانیدن بیرون می آورند. و حکیم مؤمن آرد: از جوف نی کهنۀ بلاد هند بهم میرسد، و گویند چون از شدت بادها آتش در نیزار آنجا افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر نی جدا کنند، بهترین آن سفید مستدیر است که با اندک تندی و گزندۀ زبان باشد، و استخوان سوخته ای که به آن مغشوش میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد، و در آب حل نمیشود، در دوم سرد و در سیم خشک و مقوی دل حار و بارد معده و جگر حاره. و قاطع قی صفراوی، و اسهال دموی و حاره. و مجفف رطوبات معده. و جهت خفقان و غشی و تقویت اعضای ضعیفه که از حرارت باشد، شرباً و ضماداً نافع. و جهت بواسیر و تبهای تند و قلاع و با سکنجبین جهت توحش و غم و رفع کرب و التهاب مفید، و سعوط او را با روغن بنفشه جهت تقویت باصره مجرب دانسته اند، و مداومت او مضر باه. و مصلحش مصطکی و عسل، و گویند مضر ریه است. و مصلحش عناب و عسل، و شربتش تا دو درهم و بدلش بوزن او تخم خرفۀ بو داده، و نصف او سماق است، و گل مختوم و صندل سفید بهترین بدلهاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). طباشیر را به هندی توسیر گویند. و بیرحس هم گویند. ارّجانی گوید: طباشیر سرد است در دو درجه و خشک است در سه درجه، تبهای کهنه را منفعت کند، و تشنگی را تسکین دهد، و رفتن شکم را بازدارد. و قی را بنشاند و تسکین دهد، و خفقان را نافع است، و اگر کسی که بواسطۀصفرا که در معده بود غشی افتد دفع کند، و درد دهان را که اطبا آنرا قلاع گویند سود دارد. (ترجمه صیدنۀابوریحان بیرونی). نیکوترین وی سبک بود که زود خرد شود و طبیعت آن سرد و خشک بود در سیم و گویند در دوم، مسیح دمشقی گوید: سرد است در دویم و خشک است در سیم. شیخ الرئیس گوید: مرکب القوی بود مانند کل، و در وی قبض بود که قوت معده بدهد و قلاع را نافع بود و سوختگی آتش را سود دهد و شکم ببندد و تبهای حار و تشنگی را سودمند بود و قی که در مره صفرا بود بازدارد و گرمی حکه بنشاند و جهت ریشها، زهرها و قلاع که در دهان کودکان حادث شود سود دهد و چون تنها با ورق گل سرخ بر آن پاشند دندان متحرک را محکم گرداند تنها سنون ساختن بواسیر را سود دهد و ورم چشم گرم را نافع بود وقوت دل بدهد و خفقان که از حرارت بود ساکن گرداند وتوحش و غم را نافع بود و ضعف معده و التهاب آن و منع خلقه صفراوی و تشنگی را نافع بود و غشی و کرب را نافع بود و مفرح و مقوی قلب باشد و تری کهن که در معده باشد نشف کند و قوت اعضاء که از حرارت ضعیف شده باشد بدهد و سردمزاج را زعفران معتدل کند و تفریح و تقویت وی بغایت بود و گویند خوردن وی باه را مضر بود، اسحاق گوید: مضر بود به شش و مصلح وی گلاب بود و گویند مصطکی و انیسون بدل آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن سه وزن آن تخم خیارزه است و چهار وزن آن بزرقطونا و گویند بدل آن طین مختوم است به وزن آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن کاغذ مصری سوخته است و گویند به وزن آن تخم کاسنی و نیم وزن آن صندل و ابن مؤلف گوید: در شهر هندوقیس قصبهای دراز بود و بادهای سخت وزد و درهم ساید و آتش از آن برآید و قصب سوخته گردد و حریق وی طباشیر بود و گاه باشد که چندین فرسنگ بسوزد. (اختیارات بدیعی). طباشیر، منه مایوجد فی انابیب القنا و هو الصفائح الشفافه الشدیده البیاض الحریفه التی تذوب اذا استحلبت و منه مایحرق.اما من احتکاکه فی بعضه. او بالصناعه و یعرف بملوحه فیه و عدم حراقه و رمادیه. و قد یغش بعظام الموتی اوالفیل اذا احرقا و یعرف هذا بغبره و سواد و کدر. ارضیه و عدم حده و هو باردٌ فی الثانیه یابس فی الثالثه یقمع العطش و الحراره و الخلقه و یحبس الاسهال و الدم. و یقوی القلب و المعده و الکبد الحاره حتی بالطلاء و یسعط بدهن البنفسج فیحد البصر (من مجربات الکندی) و یحل الاورام و القلاع طلاء و هو یضر الرئه و یصلحه الصمغ او العسل او العناب و شربته نصف درهم و بدله مثله بزر رجله محمص و نصفه سماق. (تذکرۀ داود انطاکی). و من خرافات الهند: انهم یقولون: ان من الافیله الفائقه مایوجد فی لحوم جباهها درر و تتمیز من سایر الفیله بشهبهاللون و ارج الرائحه کالیاسمین الهندی و کذالک فی منابت الارماح تحت اصولها و قالوا فی تفصیل ذلک ان ّ تلک الارماح تکون حمراً و اذا کانت شکیراً غضه غیرمستحکمه و مطرت بنوءالغفر و الزبانی ّ تولد فی انابیبها من القطرات لالی تنعقد عند استحکام قنو هذه الرماح و الطباشیر تعمل منها ولو وجدالساحلیون فی رماح الطباشیر شیئاً لما احرقوها الابعد الشق و لاشتهر ذلک. (الجماهر بیرونی ص 108). سرجس گوید: (طباشیر) ماده ای است که در اندرون نی هندی یافت شود. علی بن محمد گوید: طباشیر خاکستر نی هندی است و آنچه استخراج کنند از سواحل هند باشد، اما نقطه ای که فراوانتر از سایر نقاط طباشیر دارد سنداپور است از شهر کلی که در آنجافلفل سیاه فراوان است. هندوان گویند: نیکوترین طباشیر، آن است که سپیدرنگ باشد بویژه بندهای نی آن و فلوس آن که در مدخل نی یافت میشود و شکل آن مدور است مانند درهم. محصول طباشیر را وقتی به دست آورند که بواسطۀ تماس و اصطکاک نی ها به یکدیگر، بر اثر بادهای شدید بخودی خود از نی ها احتراقی حاصل آید. طباشیر مصنوعی و مغشوش را نیز با استخوانهای سوختۀ میش میسازند، هنگامی که در بلاد خارج از هند قیمتش بالا رود، درصورتی که در همان هنگام قیمت آن در هند از صعود و نزول ایمن است و یک من او از شش تا هشت درهم ترقی کند. مسیح دمشقی گوید: سرد است در دوم و خشک است در سیم، مقوی معده و برای قروح دهان سودمند است. خوزی گوید: برای سوزاندن (مرهالحمراء) صفراء نیکو است، قابض بطن و مقوی معده است چه شربت آن خورند و چه بدان طلا کنند. رازی گوید: برای تب حادّ و تشنگی نافع باشد. اسحاق بن عمران گوید: عطشی را که از صفرا باشد می نشاند و حرارت شدید جگر را به اعتدال می آورد. بر ضد جراحات و جوشها که برفک در دهان کودکان حادث میشود سودمند است، استعمال آن بصورت گرد است. خواه مفرد و خواه باگل سرخ و شکر طبرزد استعمال کنند. در مورد بواسیر نیز طباشیر بکار برند. ابن سینا گفته: طباشیر قابض و دابغ است و اندک تحلیل و تبرید آن از تحلیلش بیش باشد، بواسطۀ تلخی اندکی که در اوست و خصائص گل سرخ دراو مجتمع است، برای التهابات چشم سودمند و قلبی را که دچار خفقان حاد باشد تقویت کند و شربت و طلای آن غشی را که بر اثر ریزش صفراء بمعده حادث شده باشد سوددهد، نافع است توحش و غم را و التهاب و ضعف معده و عطش را نیک است، مانع ریزش صفرا بمعده است و گند دهانی را که از صفرا تولید شده باشد سود بخشد. و شرب آن با آب سرد تبهای حاد و حارّ را نافع باشد. در ادویۀ قلبیه گفته است: طباشیر را در تقویت و تفریح قلب خاصیت است و خفقان و غشی را منفعت بخشد. و یعینها قبضه. و در امزجۀ حاره تبرید آن در دوم باشد و گاه درامزجۀ بارده تعدیل به زعفران شود و تقویت و تفریح آن در قلب، مانا که در روان آدمی نورانیت و متانتی ایجاد کند. رازی در کتاب حاوی از قول جرجس نقل کرده که: طباشیر شرباً مزیل باه است. دیگری گفته است: طباشیر رطوبت کهنه ای را اگر در معده باشد خشک کند و اعضائی را که از حرارت بسستی گرائیده باشد نیرومند و تقویت کند. (مفردات ابن البیطار)، خیزران محرق است، گچ سفید. طباشیر: تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل می شوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ و مأخوذ از تازی. (ناظم الاطباء) : تنی چون شیر با شکر سرشته طباشیرش برابر شیر هشته. نظامی. - طباشیر صبح، کنایه است از سپیدی صبح صادق. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). - طباشیر قلمی، قسمی از طباشیر. - طباشیر قمی، گل محلاتی. - طباشیر هندی، نوعی از طباشیر. ، ظاهراً بمعنی ماده ای است که آنرا در ساختن بعض قدحها بکار می بردند: اقداح طباشریه یا طباشیریه، خمی بزرگ که در سطح آن قله هائی در طبقات متعدد جای داده اند. (دزی ج 2 ص 21)، مژده و بشارت. (ناظم الاطباء)
تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است. و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم. و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند، و بهترین آن سپید گردد، با اندک تندی و گزیدگی زبان، و مغشوش آن که از استخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدّت میباشد، مقوی دل و معده و جگر و قاطع قی صفراوی و اسهال دموی است. (منتهی الارب) (آنندراج). جنسی است دوائی، و به استخوان سوخته میماند، سرد و خشک است در دویم و سیم. (برهان). دوائی باشد سفید، مایل بقدری کبودی. بهندی بنسلوچن گویند. (غیاث اللغات). نام دوائی است، و آن در جوف قنا هندی باشد. یا خاکستر بیخ سوختۀ قنا هندی. (قاموس). اصول قنا است که سوخته باشند. (منهاج) .چیزی است که یافت شود در جوف قنای هندی چون بسوزد. (سدیدی). سوختۀ استخوان فیل. (بحر الجواهر). داود ضریر انطاکی گوید: اصل طباشیر همان چیزی است که در درون قنا است، و غشی و دغلی در آن با استخوان مردگان یا استخوان فیل کنند، دوائی است سفید مفرّح دل، که درمیان نی میان خالی میباشد، یا آنکه آن دارو خاکستر بیخ آن نی است - انتهی. دوائی است سپید که در هند از نی مخصوص بوسیلۀ سوزانیدن بیرون می آورند. و حکیم مؤمن آرد: از جوف نی کهنۀ بلاد هند بهم میرسد، و گویند چون از شدت بادها آتش در نیزار آنجا افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر نی جدا کنند، بهترین آن سفید مستدیر است که با اندک تندی و گزندۀ زبان باشد، و استخوان سوخته ای که به آن مغشوش میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد، و در آب حل نمیشود، در دوم سرد و در سیم خشک و مقوی دل حار و بارد معده و جگر حاره. و قاطع قی صفراوی، و اسهال دموی و حاره. و مجفف رطوبات معده. و جهت خفقان و غشی و تقویت اعضای ضعیفه که از حرارت باشد، شرباً و ضماداً نافع. و جهت بواسیر و تبهای تند و قلاع و با سکنجبین جهت توحش و غم و رفع کرب و التهاب مفید، و سعوط او را با روغن بنفشه جهت تقویت باصره مجرب دانسته اند، و مداومت او مُضر باه. و مُصلحش مصطکی و عسل، و گویند مُضر ریه است. و مُصلحش عناب و عسل، و شربتش تا دو درهم و بدلش بوزن او تخم خُرفۀ بو داده، و نصف او سماق است، و گل مختوم و صندل سفید بهترین بدلهاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). طباشیر را به هندی توسیر گویند. و بیرحس هم گویند. ارّجانی گوید: طباشیر سرد است در دو درجه و خشک است در سه درجه، تبهای کهنه را منفعت کند، و تشنگی را تسکین دهد، و رفتن شکم را بازدارد. و قی را بنشاند و تسکین دهد، و خفقان را نافع است، و اگر کسی که بواسطۀصفرا که در معده بود غشی افتد دفع کند، و درد دهان را که اطبا آنرا قلاع گویند سود دارد. (ترجمه صیدنۀابوریحان بیرونی). نیکوترین وی سبک بود که زود خرد شود و طبیعت آن سرد و خشک بود در سیم و گویند در دوم، مسیح دمشقی گوید: سرد است در دویم و خشک است در سیم. شیخ الرئیس گوید: مرکب القوی بود مانند کل، و در وی قبض بود که قوت معده بدهد و قلاع را نافع بود و سوختگی آتش را سود دهد و شکم ببندد و تبهای حار و تشنگی را سودمند بود و قی که در مره صفرا بود بازدارد و گرمی حکه بنشاند و جهت ریشها، زهرها و قلاع که در دهان کودکان حادث شود سود دهد و چون تنها با ورق گل سرخ بر آن پاشند دندان متحرک را محکم گرداند تنها سنون ساختن بواسیر را سود دهد و ورم چشم گرم را نافع بود وقوت دل بدهد و خفقان که از حرارت بود ساکن گرداند وتوحش و غم را نافع بود و ضعف معده و التهاب آن و منع خلقه صفراوی و تشنگی را نافع بود و غشی و کرب را نافع بود و مفرح و مقوی قلب باشد و تری کُهن که در معده باشد نشف کند و قوت اعضاء که از حرارت ضعیف شده باشد بدهد و سردمزاج را زعفران معتدل کند و تفریح و تقویت وی بغایت بود و گویند خوردن وی باه را مضر بود، اسحاق گوید: مُضر بود به شش و مصلح وی گلاب بود و گویند مصطکی و انیسون بدل آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن سه وزن آن تخم خیارزه است و چهار وزن آن بزرقطونا و گویند بدل آن طین مختوم است به وزن آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن کاغذ مصری سوخته است و گویند به وزن آن تخم کاسنی و نیم وزن آن صندل و ابن مؤلف گوید: در شهر هندوقیس قصبهای دراز بود و بادهای سخت وزد و درهم ساید و آتش از آن برآید و قصب سوخته گردد و حریق وی طباشیر بود و گاه باشد که چندین فرسنگ بسوزد. (اختیارات بدیعی). طباشیر، منه مایوجد فی انابیب القنا و هو الصفائح الشفافه الشدیده البیاض الحریفه التی تذوب اذا استحلبت و منه مایُحرق.اما من احتکاکه فی بعضه. او بالصناعه و یُعرف بملوحه فیه و عدم حراقه و رمادیه. و قد یغش بعظام الموتی اوالفیل اذا احرقا و یُعرف هذا بغبره و سواد و کُدر. ارضیه و عدم حده و هو باردٌ فی الثانیه یابس فی الثالثه یقمع العطش و الحراره و الخلقه و یحبس الاسهال و الدم. و یقوی القلب و المعده و الکبد الحاره حتی بالطلاء و یسعط بدهن البنفسج فیحد البصر (من مجربات الکندی) و یحل الاورام و القلاع طلاء و هو یضر الرئه و یصلحه الصمغ او العسل او العناب و شربته نصف درهم و بدله مثله بزر رجله محمص و نصفه سماق. (تذکرۀ داود انطاکی). و من خرافات الهند: انهم یقولون: ان من الافیله الفائقه مایوجد فی لحوم جباهها درر و تتمیز من سایر الفیله بشهبهاللون و ارج الرائحه کالیاسمین الهندی و کذالک فی منابت الارماح تحت اصولها و قالوا فی تفصیل ذلک ان ّ تلک الارماح تکون حمراً و اذا کانت شکیراً غضه غیرمستحکمه و مطرت بنوءالغفر و الزبانی ّ تولد فی انابیبها من القطرات لالی تنعقد عند استحکام قنو هذه الرماح و الطباشیر تعمل منها ولو وجدالساحلیون فی رماح الطباشیر شیئاً لما احرقوها الابعد الشق و لاشتهر ذلک. (الجماهر بیرونی ص 108). سرجس گوید: (طباشیر) ماده ای است که در اندرون نی هندی یافت شود. علی بن محمد گوید: طباشیر خاکستر نی هندی است و آنچه استخراج کنند از سواحل هند باشد، اما نقطه ای که فراوانتر از سایر نقاط طباشیر دارد سنداپور است از شهر کلی که در آنجافلفل سیاه فراوان است. هندوان گویند: نیکوترین طباشیر، آن است که سپیدرنگ باشد بویژه بندهای نی آن و فلوس آن که در مدخل نی یافت میشود و شکل آن مدور است مانند درهم. محصول طباشیر را وقتی به دست آورند که بواسطۀ تماس و اصطکاک نی ها به یکدیگر، بر اثر بادهای شدید بخودی خود از نی ها احتراقی حاصل آید. طباشیر مصنوعی و مغشوش را نیز با استخوانهای سوختۀ میش میسازند، هنگامی که در بلاد خارج از هند قیمتش بالا رود، درصورتی که در همان هنگام قیمت آن در هند از صعود و نزول ایمن است و یک من او از شش تا هشت درهم ترقی کند. مسیح دمشقی گوید: سرد است در دوم و خشک است در سیم، مقوی معده و برای قروح دهان سودمند است. خوزی گوید: برای سوزاندن (مرهالحمراء) صفراء نیکو است، قابض بطن و مقوی معده است چه شربت آن خورند و چه بدان طلا کنند. رازی گوید: برای تب حادّ و تشنگی نافع باشد. اسحاق بن عمران گوید: عطشی را که از صفرا باشد می نشاند و حرارت شدید جگر را به اعتدال می آورد. بر ضد جراحات و جوشها که برفک در دهان کودکان حادث میشود سودمند است، استعمال آن بصورت گرد است. خواه مفرد و خواه باگل سرخ و شکر طبرزد استعمال کنند. در مورد بواسیر نیز طباشیر بکار برند. ابن سینا گفته: طباشیر قابض و دابغ است و اندک تحلیل و تبرید آن از تحلیلش بیش باشد، بواسطۀ تلخی اندکی که در اوست و خصائص گل سرخ دراو مجتمع است، برای التهابات چشم سودمند و قلبی را که دچار خفقان حاد باشد تقویت کند و شربت و طلای آن غشی را که بر اثر ریزش صفراء بمعده حادث شده باشد سوددهد، نافع است توحش و غم را و التهاب و ضعف معده و عطش را نیک است، مانع ریزش صفرا بمعده است و گند دهانی را که از صفرا تولید شده باشد سود بخشد. و شرب آن با آب سرد تبهای حاد و حارّ را نافع باشد. در ادویۀ قلبیه گفته است: طباشیر را در تقویت و تفریح قلب خاصیت است و خفقان و غشی را منفعت بخشد. و یُعینها قبضه. و در امزجۀ حاره تبرید آن در دوم باشد و گاه درامزجۀ بارده تعدیل به زعفران شود و تقویت و تفریح آن در قلب، مانا که در روان آدمی نورانیت و متانتی ایجاد کند. رازی در کتاب حاوی از قول جرجس نقل کرده که: طباشیر شرباً مزیل باه است. دیگری گفته است: طباشیر رطوبت کهنه ای را اگر در معده باشد خشک کند و اعضائی را که از حرارت بسستی گرائیده باشد نیرومند و تقویت کند. (مفردات ابن البیطار)، خیزران محرق است، گچ سفید. طباشیر: تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل می شوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ و مأخوذ از تازی. (ناظم الاطباء) : تنی چون شیر با شکر سرشته طباشیرش برابر شیر هشته. نظامی. - طباشیر صبح، کنایه است از سپیدی صبح صادق. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). - طباشیر قلمی، قسمی از طباشیر. - طباشیر قمی، گل محلاتی. - طباشیر هندی، نوعی از طباشیر. ، ظاهراً بمعنی ماده ای است که آنرا در ساختن بعض قدحها بکار می بردند: اقداح طباشریه یا طباشیریه، خمی بزرگ که در سطح آن قله هائی در طبقات متعدد جای داده اند. (دزی ج 2 ص 21)، مژده و بشارت. (ناظم الاطباء)
در ص 478 ج 2 ’شرح احوال و آثار رودکی’ نام محلی بصورت بارکین آمده که نشان میدهد نزدیک بست بوده است، مؤلف قریب نیم صفحه از تاریخ سیستان نقل کرده است و این کلمه در دو جا به همان صورت تکرار شده در صورتی که در متن تاریخ سیستان ص 309 در هر دو جا بصورت پارگین است، و مؤلف این قسمت را از نسخۀ خطی متعلق به مرحوم بهار نقل کرده و چون در نسخۀ خطی ’پ’ را با یک نقطه می نوشتند کلمه را ’بارکین’ نقل کرده اند، رجوع به تاریخ سیستان ص 309 و احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 478 و آنندراج و بارگین شود
در ص 478 ج 2 ’شرح احوال و آثار رودکی’ نام محلی بصورت بارکین آمده که نشان میدهد نزدیک بست بوده است، مؤلف قریب نیم صفحه از تاریخ سیستان نقل کرده است و این کلمه در دو جا به همان صورت تکرار شده در صورتی که در متن تاریخ سیستان ص 309 در هر دو جا بصورت پارگین است، و مؤلف این قسمت را از نسخۀ خطی متعلق به مرحوم بهار نقل کرده و چون در نسخۀ خطی ’پ’ را با یک نقطه می نوشتند کلمه را ’بارکین’ نقل کرده اند، رجوع به تاریخ سیستان ص 309 و احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 478 و آنندراج و بارگین شود
نام بلوکی است از سبزوار، (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 180) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم)، بلوکی است از سبزوار که ملوک سربداران از آن بلوکند، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، نام یکی از دهستان های 3گانه بخش داران شهرستان سبزوار که حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه اندقان از طرف خاور بدهستان قصبه، از طرف جنوب به کال شور، از طرف باختر بدهستان کاه، این دهستان در دو قسمت واقع شده است، 1 - شمال شوسۀ عمومی مشهد به طهران و دامنۀ کوه صدخرو و اندقان، 2 - جنوب شوسه، آبادیهائی که در کوهستان واقعند، هوای آنها معتدل و در قسمت جلگه گرمسیر و در نزدیکی کال شور هوا خنک و آب آنها شور است، این دهستان دارای 17 آبادی بزرگ و کوچک است و 6109 تن جمعیت دارد آب دهات در قسمت کوهستانی از رودخانه و چشمه و درجلگه از قنات میباشد، راه شوسۀ طهران - مشهد از این دهستان می گذرد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام بلوکی است از سبزوار، (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 180) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم)، بلوکی است از سبزوار که ملوک سربداران از آن بلوکند، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، نام یکی از دهستان های 3گانه بخش داران شهرستان سبزوار که حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه اندقان از طرف خاور بدهستان قصبه، از طرف جنوب به کال شور، از طرف باختر بدهستان کاه، این دهستان در دو قسمت واقع شده است، 1 - شمال شوسۀ عمومی مشهد به طهران و دامنۀ کوه صدخرو و اندقان، 2 - جنوب شوسه، آبادیهائی که در کوهستان واقعند، هوای آنها معتدل و در قسمت جلگه گرمسیر و در نزدیکی کال شور هوا خنک و آب آنها شور است، این دهستان دارای 17 آبادی بزرگ و کوچک است و 6109 تن جمعیت دارد آب دهات در قسمت کوهستانی از رودخانه و چشمه و درجلگه از قنات میباشد، راه شوسۀ طهران - مشهد از این دهستان می گذرد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مردمان مباشرکار. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مباشر. پیشکاران. عاملین. متصدیان: و هر یک از عمال و حکام و مباشرین مالیات دیوانی تأخیر در وجوه انفاذی خزانۀ عامره مینمودند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی چ 2 ص 29). و آنها بر چندین دسته هستند: 1- مباشرین مالیات دیوانی. 2- مباشرین صدرخاصه. 3- مباشرین موقوفات. 4- مباشرین موقوفات خاصه ممالک. رجوع به تذکرهالملوک چ 2 دبیرسیاقی ص 36، 3، 2، 29، 43، 44 شود
مردمان مباشرکار. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مباشر. پیشکاران. عاملین. متصدیان: و هر یک از عمال و حکام و مباشرین مالیات دیوانی تأخیر در وجوه انفاذی خزانۀ عامره مینمودند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی چ 2 ص 29). و آنها بر چندین دسته هستند: 1- مباشرین مالیات دیوانی. 2- مباشرین صدرخاصه. 3- مباشرین موقوفات. 4- مباشرین موقوفات خاصه ممالک. رجوع به تذکرهالملوک چ 2 دبیرسیاقی ص 36، 3، 2، 29، 43، 44 شود
تباشیر. یا طباشیر فرنگی. کربتات منیزیم که گرد سفید رنگی است و ضد امتلا معده به کار می رود و نیز جزو گردهای دندانپزشکی مصرف می شود. فرمولش کربنات منیزیم می باشد، یا طباشیر فرنگی مکلس. اکسید منیزیم که در پزشکی به عنوان مسهل به کار میرود و مقدار خوراک آن بین 2 تا 15 گرم در مقداری شربت رقیق است. منیزی کلسینه. یا طباشیر قمی. گل محلاتی. یا طباشیر هندی. نی خیزران
تباشیر. یا طباشیر فرنگی. کربتات منیزیم که گرد سفید رنگی است و ضد امتلا معده به کار می رود و نیز جزو گردهای دندانپزشکی مصرف می شود. فرمولش کربنات منیزیم می باشد، یا طباشیر فرنگی مکلس. اکسید منیزیم که در پزشکی به عنوان مسهل به کار میرود و مقدار خوراک آن بین 2 تا 15 گرم در مقداری شربت رقیق است. منیزی کلسینه. یا طباشیر قمی. گل محلاتی. یا طباشیر هندی. نی خیزران