جدول جو
جدول جو

معنی طباسی - جستجوی لغت در جدول جو

طباسی
(طَ)
جمع واژۀ طبسی. بشقاب. رجوع به طبسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبرسی
تصویر طبرسی
از مردم تفرش، ساخته شده در تفرش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخی
تصویر طباخی
آشپزی، هنر روش پختن غذاها، شغل و عمل آشپز، طباخت، دست پخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباسی
تصویر عباسی
از نوادگان عباس، برای مثال خلفای عباسی، (اسم، صفت نسبی، منسوب به شاه عباس) در دورۀ صفوی، واحد پول ایران، برابر با یک پنجاهم تومان، در دورۀ قاجار، واحد پول ایران، برابر با چهار شاهی یا دویست دینار
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن علی بن احمد خطیب طبائی. از مردم قریۀ طبا در یمن. وی از فقیه قاسم بن عبدالله قرشی سماع کرد و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد و در معجم شیوخ خویش از وی حدیث کرده است. (از انساب سمعانی ورق 366 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
منسوب به طبس که شهری است بین نیشابور و اصفهان و کرمان. (سمعانی ورق 367 ب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
تبسی. قهوه سینی. دوری لعاب دار که روی آن فنجان قهوه گذارند، نعلبکی، بشقاب. ج، طباسی
لغت نامه دهخدا
موضعی است در خراسان، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یکمرتبه. یک نوبت. قدری.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دبسی، نوعی پرنده. به لغت عراق شفنین بری است. نوعی کبوتر نامه رسان است. (صبح الاعشی ص 389 ج 14). رجوع به دبسی شود
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
در رجال لقب ابراهیم بن هاشم و هشام بن ابراهیم راشدی و جمعی دیگر است و نسبت بعضی ایشان به جد و بعضی دیگر به مکان و محل است. (از ریحانه الادب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
تیره ای از ایل بویراحمدی کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
منسوب به عباس. رجوع به عباس شود، سرخ به کبودی مایل، کنایت از رنگ سیاه است چرا که خلفای عباسی لباس سیاه رامقبول خود ساخته بودند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با سی یَ)
نام یکی از دهستان های چهارگانه بخش بستان آباد شهرستان تبریز است، این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع و دارای آب و هوای نسبتاً سرد و سالم است. راه شوسۀ تهران و تبریز از این دهستان عبور میکند. آب آن از قنوات و رودخانه های کوچک محلی باسم رود شهری تأمین میشود. مرکز دهستان قره چمن (سیاه چمن) است که 1298 تن سکنه دارد و از 44 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. و جمعیت قراء از 1749 تن تشکیل یافته. و مهمترین دهات آن تکمه داش شنگول آباد، چونخوران بالا، قپچاق، قرانقیه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با)
آشپزی. باورچیگری. دیگ پزی. طباخه
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با)
شغل طبال. طباله تبیره زنی. دهل زنی.
- امثال:
طبّالی به که بطّالی
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
مؤلف روضات الجنات آرد (ص 18) : ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، از مردم طبرستان بفتح طا و با و راء و اسکان سین، چنانکه حازمی بر آن رفته و عامه نیز همین عقیده را دارند، یا فتح دو حرف نخستین با سکون سین صاحب ترجمه اهل ساری که یکی از شهرستانهای مشهور مازندران است بوده، چنانکه شاگرد مشهور او: محمد بن علی بن شهرآشوب السروی المازندرانی رحمهاﷲ نیز منسوب به ساری میباشد. و گاه بر غیر قیاس منسوب به طبرستان را طبری گویند، مانند شیخ ابوعلی طبری، و قاضی ابوالطیب طبری، و نسبت طبری به طبرستان، مانند طبرانی است نسبت به طبریۀ اردن از بلاد شام و چنانکه در نسبت بطبرستان گویند فلان الطبری، و الدارهم الطبریه، همچنان گویند:فلان الطبرانی (در نسبت بسوی طبریهاردن از بلاد شام) و طبرانی مؤلف معجم کبیر نیز از طبریۀ شام میباشد، گاهی هم طبریه را در مورد نسبت به قریه ای که نزدیک شهر واسط واقع است استعمال کنند، و در کتاب ریاض از شیخ و استاد خود علامۀ مجلسی رحمهاﷲ نقل کرده که او در کتابی چنین دیده که طبرسی معرب تفریشی، نسبت به تفریش یکی از آبادیهای توابع قم است، چنانکه دوریستی معرب درشت، یکی از آبادیهای توابع تهران میباشد. صاحب ریاض بر این سند افزوده است که بعضی از معاصرین نیز با قول آخرین موافقت کرده اند، و هو غریب ٌ. و سوف یأتی فی ترجمه حمزهالدیلمی. و بالجمله این مرد از بزرگان متقدمان اصحاب ما میباشد و از جمله کسانی که ازاو روایت دارند، شاگرد سابق الذکر اوست که در کتاب معالم العلماء نام شریف او را ذکر کرده و گفته است که شیخی احمد بن ابیطالب الطبرسی. او راست: کتاب الکافی فی الفقه، حسن ٌ، الاحتجاج و مفاخرالطالبیه، تاریخ الائمه و فضائل الزهراء - انتهی. (روضات الجنات ص 18). صاحب معجم المطبوعات عنوان وی را بدین نحو آورده است: ابومنصور احمد بن علی بن ابیطالب الطبرسی. (الشیخ...) و یعرف بالشیخ الطبرسی الاول. صاحب روضات الجنات در جلداول نام او را ذکر کرده، گوید: عالم و فاضل و محدّث ثقه است. وی راست: کتاب الاحتجاج علی اهل اللجاج، کتابی است نیکو و بسیار سودمند، و سال وفات او را ذکر نکرده است. کتاب مذکور در مذهب طایفۀ شیعه و انتصاربر اهل بیت رسول خدا صلوات اﷲ و سلامه علیهم تألیف شده. صاحب روضات گوید: آن کتابی است معتبر و بین طایفۀ شیعه شهرتی بسزا دارد و مشتمل است بر آنچه از دلائل نبوت و امامت، بلکه بسیاری از دلایل اصحاب بزرگوار پیغمبر با گروهی از اشقیاء و مخالفین را نیز که به دست آورده و بر آن آگاهی یافته است بر آن افزوده، و در اواخر کتاب نیز تدقیقات بسیاری که از ناحیۀ مقدسه به بعضی از بزرگان شیعه صادر شده درج کرده است. کتاب مزبور در سالهای 1268 و 1302 در تهران طبع شده. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1228). و صاحب ریحانه الادب آرد: شیخ احمد بن علی بن ابیطالب، مکنی به ابی منصور. عالم فاضل جلیل فقیه متکلم کامل نسابه و از اهالی ساری مازندران و از ثقات محدثین و اکابر علمای امامیۀ اواسط قرن ششم هجری و با ابوالفتوح رازی و فضل بن حسن طبرسی متوفی 548 هجری قمری معاصر و از اساتید و مشایخ روایت شیخ منتخب الدین متوفی در 585 هجری قمری و ابن شهرآشوب متوفی 588 هجری قمری بود. خودش با دو واسطه از شیخ طوسی و با چند واسطۀ دیگر از صدوق روایت می نماید و شهید اول در غایهالمراد فتاوی و اقوال او را بسیارنقل میکند و از آثار جلیلۀ اوست: 1- الاحتجاح علی اهل اللجاج. 2- تاج الموالید در انساب، چنانچه بعضی گفته لکن رجوع به شرح حال فضل بن حسن طبرسی کنند. 3 -تاریخ الائمه (ع). 4- فضائل الزهراء. 5- الکافی در فقه. 6- مفاخر الطالبیه. و اشهر از همه کتاب اجتماع مذکور اوست که در السنه دائر و به اجتماع طبرسی معروف و به کثرت فوائد موصوف و بارها به طبع رسیده... وکسانی که تألیف این کتاب احتجاج را به فضل بن حسن طبرسی نسبت داده اند، بخطا رفته اند. (ریحانه الادب ج 3 ص 18). ابن شهرآشوب او را در معالم العلما به این نسبت (طبرسی) خوانده و گوید: ’شیخی احمد بن ابیطالب الطبرسی له الکافی فی الفقه’. رجوع به همین لغت نامه ذیل احمد، روضات الجنات ص 18 و سبک شناسی ج 3 ص 304 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سی ی)
سمعانی گوید: هذه النسبه الی حباسه و هو قائد الجیش الذی وافی من العرب بعد سنه ثلثمائه [300 هجری قمری] فی ایام المقتدر باﷲ، جاء فی عدد یقال انهم کانوا یزیدون علی المائه الف [1000 هجری قمری] یطلب مصر فخرج الیه مونس الخادم من بغداد الجیش فوافی الی الفسطاط بعد ان انهزم حباسه یقال لکن واحد ممن کان فی جیشه حباسی [نسبهً] الی قائد الجیش..
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
احمد بن محمد بن ابراهیم طبسی تاجر، مکنی به ابونصر نزیل نیشابور. حاکم ابوعبدالله حافظ گوید: وی از ابوقریش محمد بن جمعه بن خلف قهستانی و جزوی روایت کرده است و گمان میکنم در نیشابور درگذشته است. (از انساب سمعانی برگ 367 الف)
محمد بن محمد طبسی و مکنی به ابوجعفر. نزیل جرجان. وی کتاب المجروحین را از ابوحاتم محمد بن حبان بستی روایت کرده است و ابومسعود بحلی حافظ از وی روایت دارد. (انساب سمعانی برگ 367)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
فضل بن حسن طبرسی، مکنی به ابوعلی. طبرس منزلی است میان قاشان و اصفهان و اصل ایشان از آن بقعت بوده است. و ایشان در مشهد سناباد طوس متوطن بوده اندو مرقد او آنجاست، بقرب مسجد قتلگاه، و از اقارب نقبای آل زیاره بودند، رحمهم اﷲ. این امام در نحو فرید عصر بود و با تاج القراء کرمانی اختلاف داشته و در علوم دیگر به درجۀ افادت رسیده، و با قصبه انتقال کرد، در سنۀ ثلاث و عشرین و خمسمائه، اینجا متوطن گشت، و مدرسه دروازۀ عراق برسم او بود، و او را اشعار بسیار است که در عهد صبی انشا کرده است. در کتاب وشاح بعضی از آن بیاورده ام. و از آن جمله این ابیات است:
الهی بحق المصطفی و وصیه
وسبطیه و السجاد ذی الثفنات
و باقر علم الانبیاء و جعفر
و موسی نجی ّاﷲ فی الخلوات
و بالطهر مولانا الرضا و محمد
تلاه علی ّ خیرهالخیرات
و بالحسن الهادی و بالقائم الذی
یقوم علی اسم اﷲ بالبرکات
انلنی الهی ما رجوت بحبهم
و بدل خطئیاتی بهم حسنات
وتصانیف بسیار است او را. و غالب بر تصانیف او اختیارات است و اختیار از کتب رتبه ای بلند دارد. فان ّ اختیارالرجل یدل ّ علی عقله. مثلاً از کتاب مقتصد در نحو اختیاری نیکو کرده است بغایت کمال. و از شرح حماسۀ مرزوقی اختیاری کرده است بغایت نیکو. و از تفسیر امام زمخشری اختیاری کرده است فی غایهالجوده. و او را تفسیری است مصنف ده مجلد و کتب دیگر، بسیار. وی در علوم حساب و جبر و مقابله مشارالیه بود. توفی بقصبهالسبزوار، لیلهالاضحی العاشر من ذی الحجه سنه ثمان و اربعین و خمسمائه. و تابوت او را بمشهد رضوی علی ساکنه التحیه و السلام نقل کردند. (تاریخ بیهق چ تهران ص 247). در معجم المطبوعات آمده: ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی مشهدی (شیخ...) معروف به طبرسی بزرگ، صاحب تفسیر. مؤلف ریاض العلماء گوید: او قدس سره، و فرزندش رضی الدین ابونصر حسن بن فضل صاحب مکارم الاخلاق، و نوادۀ او ابوالفضل علی بن حسن صاحب شکوه الانوار از اکابر علما بوده اند. ابن بابویه در فهرست خود گفته که او را دیده و نزد او دانش فراگرفته، در مشهد مقدس رضوی وفات یافته است. امیر مصطفی در رجال خود ترجمه احوالش را آورده و گوید: ثقه فاضل دین، عین ٌ من اجلاء هذه الطائفه له تصانیف حسنهٌ، انتقل من المشهد الرضوی الی سبزوار، سنه 520 (هجری قمری) و انتقل بها الی دارالخلود سنه 548. و صاحب معجم المطبوعات گوید: او راست جوامعالجامع در تفسیر، و این کتاب مختصری است از دوتألیف دیگر او، مجمعالبیان، و الکافی الشافی که هردو در تفسیر است و این مختصر در ایران بسال 1321 بطبع رسیده است. دیگر از تألیفات وی تفسیر مجمعالبیان است. آغاز آن: الحمدللّه الذی ارتفعت من مطارح الفکر جلاله. تألیف این تفسیر در سال 534 هجری قمری پایان یافته است. این تفسیر در دو جلد در ایران بطبع رسیده. (معجم المطبوعات ستون 1227). رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 722 و 445 شود. تفسیر مجمعالبیان اخیراً در شهر صیدا بطبع رسیده است. در روضات ص 512 لقب وی امین الاسلام و در ریحانه الادب ج 3 ص 18 امین الدین یا امین الاسلام آمده است. صاحب روضات الجنات ولادت او را در عشر 470 هجری قمری نوشته و وفات وی را بسال 548 هجری قمری یادکرده است. رجوع به روضات صص 512- 514 و ریحانه الادب ج 3 صص 19- 21 شود. در تاریخ بیهق در ترجمه وی گوید (ص 242) : طبرس منزلی است میان قاشان و اصفهان و اصل ایشان از آن بقعت بوده (است)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
در نسبت طبرسی دو قول است: یکی اینکه منسوب به طبرستان به معنی طبرستانی است دیگر آنکه معرب تفرشی و منسوب به تفرش از توابع قم است. این اختلاف گاهی در مطلق لفظ طبرسی و گاهی در طبرسی با قید وصف بودن برای شخص معین پیش می آمده و بدین جهت در بحث از حقیقت امر باید نخست تلفظ صحیح و مفهوم واقعی طبرسی را معلوم داریم و آنگاه به نسبت ابوعلی فضل بن حسن که آیا تفرشی است یا طبرستانی بپردازیم. طبرسی بطور مطلق پیش از بحث از لفظ و معنی این کلمه باید دانست که در عربی در نسبت بمرکب مزجی قاعده اصلی و کلی این است که جزء دوم کلمه را حذف و یاء نسبت را به آخر جزء اول ملحق میکنند. و فی المثل در نسبت به سیبویه و بعلبک سیبی و بعلی میگویند. ملحق کردن یاء نسبت به تمام کلمه نیز مخصوصاً در موردی که سبب سنگینی لفظ نشود و بالاخص در مرکبات فارسی که عرب بترکیب مزجی آنها توجه ندارد جائز است. چنانکه در نسبت به اردستان و خجستان اردستانی و خجستانی گویند. در بعض مرکبات هم از دو جزء کلمه لفظی چهارحرفی بر وزن جعفر بنا میکنند و آن را منسوب قرار میدهند، مانند حضرمی در نسبت به حضرموت. لکن اینگونه نسبت موقوف بر شنیدن از اهل زبان است و بر آن قیاس نتوان کرد. مطابق قاعده ای که یاد شد در نسبت بطبرستان سه وجه تصور میرود طبری، طبرستانی، طبرسی (بر وزن جعفری). از این سه وجه اهل زبان وجه اول را اختیار نموده و ائمۀ لغت و ادب نیز همان را ضبط کرده اند. از جمله یاقوت در معجم البلدان در ذیل طبرستان گوید: و النسبه الی هذا الموضع طبری. و در ذیل طبریه گوید: و النسبه الیها طبرانی علی غیر قیاس فکانه لما کثر النسبه بالطبری الی طبرستان، ارادوا التفرقه بین النسبتین. و صاحب تاج العروس در مادۀ (طبر) گوید: و طبرستان بلاد واسعه منها دهستان و جرجان و استرآباد و آمل: و النسبه الیها طبری ایضاً، پس از تمهید این مقدمه گوئیم: طبرسی بفتح اول و دوم، در نسبت به طبرستان با هیچیک از وجوهی که یاد شد درست نمی آید، و بنابراین مخالف قیاس است و کلمات مخالف قیاس را وقتی حکم به صحت میتوان کرد که اهل زبان آنرا استعمال کرده و ائمۀ ادب و لغت بضبط آن پرداخته باشند. و طبرسی با تلفظی که یاد شد در کتب لغت و ادب ثبت نشده، و علمای صرف و نحو با همه دقتی که در جمع و ضبط کلمات سماعی و شوّاذ و نوادر لغت داشته اند متعرض ذکر آن نشده اند، پس طبرسی با وزن و حرکتی که یاد شد یا بکلی مجعول و مجهول است، و یا آنکه لفظی صحیح و مستعمل بوده و تحریف شده است، مجعول بودن آن با وارد شدن در کلمات و مؤلفات دانشمندان بزرگ فرضی معقول نیست. بنابراین، لفظی صحیح و در ابتدای وضع و استعمال موافق قیاس بوده و بعدها به بعض اسباب و علل که در پایان این بحث بدان اشاره خواهد شد تحریف شده، و به صورتی که اکنون معمول است درآمده و اتفاقاً چنان شهرت یافته است که تصور تحریف در آن نمیرود، و نظر بهمین شهرت بوده است که مؤلف روضات آنرا صحیح و قیاسی انگاشته و در اثبات قیاسی بودن آن دچار سه اشتباه شده است که از فاضلی چون او عجیب مینماید: یکی اینکه جزء اول طبرستان را طبرس پنداشته و در ذیل ترجمه علی بن حمزۀ طوسی گفته است: (ص 39 س 28 و 29) بل یظن ان الطبرس مطلقا انما هونسبهٌ الی تفرش المشارالیها، لا الی طبرس التی هی مازندران، دیگر اینکه در نسبت به طبرستان، طبری را که موافق قیاس و مشهور است مخالف قیاس شمرده، و طبرسی را که مخالف قیاس و نامستعمل است موافق قیاس دانسته، و در ذیل ترجمه صاحب احتجاج پس از توجیه نسبت طبرسی و لفظ و معنی طبرستان گفته است: (ص 18 س 25) و قد یوجد النسبه الیها طبریا علی غیرالقیاس. (و البته اگرمازندران طبرس باشد، در نسبت به آن طبرسی موافق و طبری مخالف قیاس خواهد بود) دیگر آنکه طبرس را بشهادت این عبارت: لاالی طبرس التی هی مازندران، دانسته است، غافل از اینکه در طبرستان و نظائر آن از مرکبات، مدلول هر یک از دو جزء غیر از مدلول هر دو جزء است: وتاکنون شنیده نشده است که در تفسیر سجستان، فی المثل سج یا سجس را بسیستان معنی کنند، پس طبرس یا طبر بمعنی مازندران نیست، و آنچه افادۀ این معنی میکند مجموع طبرستان است. بالجمله در ابطال قول کسانی که طبرسی را منسوب به طبرستان میدانند، محکمترین ادله مخالف قیاس و نامستعمل بودن این کلمه است و در تأیید این دلیل (با اینکه محتاج تأیید نیست) قرائن متعدد که هر یک در واقع دلیلی جداگانه است در دست داریم. ازجمله اینکه در کتب تاریخ و رجال که تا دو قرن پیش تألیف شده است، در نسبت به طبرستان همه جا، بجز در مورد عده ای محدود لفظ طبری به کار رفته و عده ای محدودهم اغلب بنسبت طبرسی و طبری هر دو یاد شده اند، مانند عمادالدین حسن بن علی بن محمد که او را هم عماد طبری و هم عماد طبرسی خوانده اند، و فقط معدودی که شمارۀآنها بتصریح مؤلف روضات الجنات از سه تن تجاوز نمیکند، به لقب طبرسی تنها اختصاص و اشتهار یافته اند، و این خود قرینه و دلیل آن است که طبرسی غیر از طبری ومنسوب به محلی غیر از طبرستان است، و در تأیید این معنی کافی است که نسبت دو تن از آن سه تن را (ابوعلی طبرسی و پسرش) صاحب تاریخ بیهق که معاصر و معاشر آنها بوده تعیین کرده، و بصراحت گفته است که ایشان ازبقعه ای موسوم به طبرس بوده اند. دیگر اینکه اهل زبان در نسبت به امکنه هنگامی لفظ مخالف قیاس استعمال میکنند که استعمال لفظ قیاسی سبب اشتباه و التباس باشد، چنانکه در نسبت به طبریۀ شام طبرانی گفتند، تا بطبری منسوب به طبرستان مشتبه نگردد. و بدیهی است که در نسبت به طبرستان چنین محذوری پیش نیامده. و فی المثل اگر فضل بن الحسن را ابوعلی طبری میخواندند، جز معنی طبرستانی از آن مفهوم نمیشد. بالجمله بحکم ادله وقرائتی که یاد شد، طبرسی بفتح اول و ثانی، و برای نسبت به طبرستان وضع نشده و اصل آن در وضع بفتح اول وثالث و سکون ثانی، و برای نسبت به طبرس بر وزن تغلب بوده، و طبرس چنانکه خواهد آمد بمعنی تفرش است. و اما طبرس که مؤلف تاریخ بیهق اصل ابوعلی را از آنجا دانسته همان محلی است که در تاریخ قم به نام طبرش ضبط شده، و طبرش بطور قطع معرب تفرش یا تپرش یا تبرش است. و تبدیل شین آن به سین برای کامل ساختن تعریب بوده و بر قیاس پشت و بست و تشت و طست است. مؤلف تاریخ قم در وجه تسمیۀ طبرش، به روایت از ابن مقفع گوید (ص 78 و 79) : ضیعتهای آن را طبرش بن همدان بنا کرده است و بعمارت آن فرموده، و در الحاق آن به قم در جای دیگر گوید (ص 59 س 3) : رستاق طبرش داخل و خارج رااز حیث همدان با قم اضافه کرده اند. طبرش در تاریخ قم به اشکال مختلف، از قبیل رستاق طبرش داخل و خارج، رستاق طبرش همدان و اصفهان، رستاق طبرش همدانی و اصفهانی و در یک موضع نیز بعنوان طسوج طبرش نام برده شده، و از مجموع این اشکال و عناوین چنین مفهوم میشود که طبرش در زمان تألیف تاریخ قم، ناحیه ای وسیع و مشتمل بر قسمتهای مختلف و امتداد آن از حدود اصفهان و کاشان تا حدود قم و همدان بوده است. و عبارت مؤلف نیز که ’طبرش منزلی میان کاشان و اصفهان است’ این معنی را تأیید، و دوام اهمیت و وسعت عرصۀ طبرس را تا زمان او مدلل میکند. (تعلیقات احمد بهمنیار بر تاریخ بیهق صص 348- 352) ، حدس دیگری که در این باب زده میشود آن است که طبرسی مخفف طبرستانی (طبری) ساروی است. در صورت صحت این حدس، این کلمه بهمان شکل مشهور یعنی بفتح طاء و باء و سکون راء صحیح است و نسبت آن به طبرستان و ساری و یا ساریه است، بجای طبری ساروی مانند طبرخزی که نسبت آن به طبرستان و خوارزم است، چه دو تن که به نسبت طبرسی مشهورند از مردم ساری طبرستان بوده اند: یکی احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی یا شیخ طبرسی، دیگری شاگرد او رشیدالدین شمس الاسلام ابوعبداﷲ محمد بن علی بن شهرآشوب ابی نصر طبرسی که هر دو اهل طبرستان و از اهل ساری میباشند. و اگر طبرسی هم باشد بفتح طاء و سکون باء و کسر راء معرب تفرش، آن موضوع دیگر است و مربوط به اشخاص سابق الذکر نیست. و اگر تحقیقی در شرح حال ابوعلی طبرسی و اولاد او شود، شاید مطلب روشنتر شود. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
کبود از رنگ ها، نام گونه ای پرشیان (سکه) درایران، خوش دلکش منسوب به عباس، واحد پول که در زمان شاه عباس بزرگ ایجاد شد، وزن رسمی آن معادل یک مثقال یا 64، 4 گرم بود و یک تومان آن معادل 50 عباسی بود. عباسی را از ذوب سکه های دیگر با طلای خالص ضرب می کردند. عباسی نقره در اغلب شهرهای بزرگ ایران ضرب می شد ولی وزن آن ها مساوی نبود. در زمان سلطنت شاه سلطان حسین صفوی هر عباسی نقره معادل 84 گندم وزن داشت. در اواخر قاجاریه و اوایل پهلوی یک عباسی معادل دو صد دینار یا چهار شاهی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبسی
تصویر طبسی
نادرست نویسی تبسی تبرسی از مردم تبس منسوب به طبس از مردم طبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخی
تصویر طباخی
عمل و شغل آشپزی طباخ دیگ پزی خوالیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباعی
تصویر طباعی
منسوب به طباع، طرفدار طبیعت طبایعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبالی
تصویر طبالی
شغل و عمل طبال تبیره زنی طبل نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبرسی
تصویر طبرسی
منسوب به طبرس تفرشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباسی
تصویر عباسی
واحد پول رایج در زمان شاه عباس بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبالی
تصویر طبالی
((طَ بّ))
طبل نوازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طباخی
تصویر طباخی
آشپزی، خوالیگری
فرهنگ واژه فارسی سره
ذاتی، فطری
متضاد: عارضی، اکتسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشپزی، خوراک پزی، خوالگیری، خورشگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر به خواب بیند طباخی می کرد، اگر آن چه می پخت خوش طعم بود، دلیل منفعت است از پادشاه. اگر آن چه می پخت بدطعم و ناخوش است، تاویل به خلاف این بود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
واحد پول قدیمی به مقیاس چهارشاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
کهنه
دیکشنری اردو به فارسی