جدول جو
جدول جو

معنی طباخی - جستجوی لغت در جدول جو

طباخی
آشپزی، هنر روش پختن غذاها، شغل و عمل آشپز، طباخت، دست پخت
تصویری از طباخی
تصویر طباخی
فرهنگ فارسی عمید
طباخی
(طَبْ با)
آشپزی. باورچیگری. دیگ پزی. طباخه
لغت نامه دهخدا
طباخی
عمل و شغل آشپزی طباخ دیگ پزی خوالیگری
تصویری از طباخی
تصویر طباخی
فرهنگ لغت هوشیار
طباخی
آشپزی، خوالیگری
تصویری از طباخی
تصویر طباخی
فرهنگ واژه فارسی سره
طباخی
آشپزی، خوراک پزی، خوالگیری، خورشگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طباخی
اگر به خواب بیند طباخی می کرد، اگر آن چه می پخت خوش طعم بود، دلیل منفعت است از پادشاه. اگر آن چه می پخت بدطعم و ناخوش است، تاویل به خلاف این بود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طباخت
تصویر طباخت
آشپزی، هنر روش پختن غذاها، شغل و عمل آشپز، طبّاخی، دست پخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، خورشگر، طابخ، مطبخی، باورچی، پزنده، خوٰالیگر
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
جمع واژۀ طبسی. بشقاب. رجوع به طبسی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
وی از قزوین است واوقات خود را بطباخی میگذراند. شخصی است درویش نهاد و نامراد. کهنه شاعر است و شعر خود را چنان دردمندانه و مؤثر میخواند که بشنونده رقت دست میدهد. بمناسبت شغلش که عاشقی نیز بر آن افزوده و مزید علت شده است، همواره گریان و پریشان است. این ابیات از اوست:
نی غم ما و نه پروای دل ما یار را
در میان بیهوده از ما رنجشی اغیار را
نمونۀ تن فرسودۀ شهید تو بود
همای عشق به دشتی که استخوان انداخت
کم التفاتی ازغمزۀ تو فهمیدم
تبسم تو مرا باز در گمان انداخت.
یک شب انیس دیدۀ گریان من شدی
بستی به روی دیدۀ من راه خواب را.
فتاد پرتو روی توام بخلوت دل
چه شعله ها که برآمد ازین چراغ مرا.
طبخی وجود توست درین ره حجاب تو
آهی ز دل برآر و بسوز این حجاب را.
رجوع به تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی ص 88 شود. (ترجمه مجمعالخواص ص 199)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بخش گیلان غرب شهرستان اسلام آباد غرب در 3هزارگزی شمال باختری گیلان، کنار شوسۀ گیلان بقصرشیرین، دشت، گرمسیر، مالاریائی، دارای 125 تن سکنه و آب آن از رود خانه گیلان، محصول آن غلات، برنج، توتون، تریاک، حبوبات، لبنیات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با)
پزنده. باورچی. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). خورشگر. خوالیگر. (دهار). مطبخی. آشپز. خوردنی پز. خوراک پز. دیگ پز. طابخ: عجاهن، طباخ. (منتهی الارب).
مرد طباخ و نعمت بسیار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(نَ خا)
جمع واژۀ نبخاء. رجوع به نبخاء شود
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با خَ)
تأنیث طباخ. زنی که آشپزی کند. زنی که حرفت او آشپزی باشد. زن که خوراک پزد:
یک آفت ز طباخۀ چربدست
که شه را کند چرب و شیرین پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طُ خَ)
سرجوش دیگ. کفک دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(طِ خَ)
باورچیگری. (منتهی الارب) (آنندراج). آشپزی. خوالیگری. دیگ پزی. طباخی. حرفت آشپزی
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با)
شغل طبال. طباله تبیره زنی. دهل زنی.
- امثال:
طبّالی به که بطّالی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن علی بن احمد خطیب طبائی. از مردم قریۀ طبا در یمن. وی از فقیه قاسم بن عبدالله قرشی سماع کرد و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد و در معجم شیوخ خویش از وی حدیث کرده است. (از انساب سمعانی ورق 366 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب است به طبراخ که لقب جدّ ابوالحسن علی بن ابی هاشم عبیدالله بن الطبراخ الطبراخی از اهل بغداد است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ خی ی)
مرد ستبر: رجل بطاخی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُ یَ)
زن جوان پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زن جوان آگنده گوشت. (مهذب الاسماء) ، زن دانای ملیحه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با)
محمد راغب الطباخ. مورخ مشهورمعاصر، اهل حلب و مؤلف اعلام النبلاء در تاریخ حلب است و آن کتابی است در هفت مجلد که در سال 1341 هجری قمری شروع به طبع آن کتاب کرده و جزء هفتم آن در سال 1345 هجری قمری پایان یافت. این کتاب حاوی تراجم ادبا و اعیان حلب میباشد. و نیز المطالب العلیه فی الدروس الدینیه از تألیفات اوست. و قسم اول از دروس دینیۀ این کتاب در مطبعهالبهاء حلب بطبع رسیده در سال 1330هجری قمری این ادیب دانشمند به نشر کتب جلیلۀ دیگری نیز اقدام ورزیده است که شرح آنها در جامعالتصانیف الحدیثه آمده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1655)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
استواری، توانائی. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت. (مهذب الاسماء) ، فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به طبخ، پخت. آنچه ویژۀ فن آشپزی باشد
لغت نامه دهخدا
سرجوش دیگ کف کفک خوالیگری آشپزی خورشگری مونث طباخ زنی که آشپزی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباعی
تصویر طباعی
منسوب به طباع، طرفدار طبیعت طبایعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبالی
تصویر طبالی
شغل و عمل طبال تبیره زنی طبل نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخیه
تصویر طباخیه
بانمک: نکین زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبخی
تصویر طبخی
منسوب به طبخ، آن چه ویژه فن آشپزی است پخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
استواری، قوت، فربهی پزنده، آشپز، خوراکپز، خوردنی پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبالی
تصویر طبالی
((طَ بّ))
طبل نوازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
((طَ بّ))
آشپز، خوالیگر
فرهنگ فارسی معین
ذاتی، فطری
متضاد: عارضی، اکتسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشپز، خوالیگر، خورشگر، سفره چی، پزنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشپزی کردن، خوراک پختن، غذا پختن، طبخ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد