جدول جو
جدول جو

معنی طبابت - جستجوی لغت در جدول جو

طبابت
شغل و عمل طبیب، تشخیص و درمان بیماری، دانش معالجۀ بیماران
تصویری از طبابت
تصویر طبابت
فرهنگ فارسی عمید
طبابت
(طِ بَ)
رجوع به طبابه شود
لغت نامه دهخدا
طبابت
حرفه پزشک
تصویری از طبابت
تصویر طبابت
فرهنگ لغت هوشیار
طبابت
((طِ بَ))
عمل و شغل طبیب، مداوا و طرز معالجه امراض، پزشکی
تصویری از طبابت
تصویر طبابت
فرهنگ فارسی معین
طبابت
پزشکی، طب، درمانگری، علم پزشکی، علم طب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابت
تصویر بابت
وجه، دلیل، سبب
موضوع، مطلب، مسئله مثلاً از این بابت خیالتان راحت باشد
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، خورند، صالح، محقوق، اندرخور، خورا، فراخور، فرزام، باب، شایان، مناسب، مستحقّ، سازوار، ارزانی، شایگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخت
تصویر طباخت
آشپزی، هنر روش پختن غذاها، شغل و عمل آشپز، طبّاخی، دست پخت
فرهنگ فارسی عمید
(طِ عَ)
شمشیرسازی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فن چاپ. فن طبع
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طبابه، جمع واژۀ طبیبه
لغت نامه دهخدا
(طَ طِ بَ)
موضعی است که عساکر مدیانیان از حضور جدعون بدانجا فرار نمودند. (سفر داوران 7:27) و گروف گمان دارد که ارتفاعش تخمیناً 60 قدم و بطرف اردن مقابل بیان واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درخور. سزاوار. لایق. ازدر. صالح برای: هذا بابته، ای یصلح له. لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره. (غیاث) (آنندراج) (شعوری) :
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت لنگ.
خطیری.
و سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). امیر بفرمود تامنادی کردند... سلاح آنچه یافته اند (غلامان و لشکریانش پس از غلبه) پیش باید آوردن و بسیار سلاح از هر بابت بدر خیمه آوردند. (ایضاً ص 114).
نه اهل کوشش بودیم و بابت پیکار
همی چه بستیم ازبهر کارزار کمر.
مسعودسعد.
ور نمانند هیچ آن گویند
که بود راست بابت گلخن.
مسعودسعد.
آوریدش (جبرئیل ذوالفقار را) بنزد پیغمبر
گفت کاین هست بابت حیدر.
سنائی.
حکم و عزّ بابت علی باشد
شیر را تب ز پردلی باشد.
سنائی.
بابت نفس است بازار نکورویان چین
حاجت روح است گفتار عزیزان ختا.
سنائی.
حرز و تعویذ و سایۀ خانه
بابت کودک است و دیوانه.
سنائی.
خاربن گرچه رست و بالا کرد
سر او را سپهر والا کرد
تو طمعزو مدار میوه و گل
یار بد هست بابت سرپل.
سنائی.
گفت می اندیشم که چون مار خفته باشد چشم جهان بین او را برکنم... شگال گفت این تدبیر بابت خردمندان نیست. (کلیله و دمنه). کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چه کار و این سخن چه بابت تست. (کلیله و دمنه).
درمی چند سیه چون ننهی در بن جیب
بابت خویش طلب چون نکنی در بازار.
ابوالمعالی رازی.
هرکه بپرسد که کیست بابت اندوه
محنت اشارت کند بمن که فلان است.
عمادی شهریاری.
فرزانه ای که بابت گاه است و بالش است
آزاده ای که درخور صدر است و مسند است
انوری.
نیست مرا آهنی بابت الماس او
دیدۀ خاقانی است لاجرم الماس بار.
خاقانی.
روی من از هیچ باب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست.
خاقانی.
گر کعبه را محرم نیم مرد کنیسه هم نیم
ور بابت زمزم نیم مرد خمستان نیستم.
خاقانی.
دروقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288). چه از ضمایر ملوک استخبار کردن و از سرایر ایشان استفسار نمودن بابت خردمندان نبود. (سندبادنامه ص 37).
سازی که بابت است به عید اندرون بیار
چیزی که ماه روزه بکار آمدی ببر.
مولوی.
آنچه کرد اسکندر اندر باب سدّ مملکت
بابت آن ثانی جم بارۀ بغداد کرد.
خواجه سلمان (از شعوری).
فان ّ شعری ظریف من بابه الظرفاء
الذّ معنی و اشهی من استماع الغناء.
ابن حجاج.
ناخن از انگشت چون برترشود
بابت انداختن از سر شود.
میرخسروی (ازآنندراج).
- بابت چیزی، کاری یا کسی بودن یا نبودن، سزاوار و شایسته و صالح او بودن یا نبودن:
جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست
تحفۀ بیخطر اندرخور این سلطان نیست.
سنائی.
عشق رخ تو درخور هر مختصری نیست
وصل لب تو بابت هر بی خبری نیست.
سنائی.
- در بابت، بارۀ. درباره . در باب. راجع به.
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طباب، جمع واژۀ طبابه
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
کباب. طباهیج. تاهه، گوشت پختۀ نرم و نازک
لغت نامه دهخدا
تصویری از طباعت
تصویر طباعت
فن چاپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابت
تصویر بابت
درخور، سزاوار، لایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباب
تصویر طباب
جمع طبالبه، نورد ابرها جامه های پیشگشاده پزشکی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربابت
تصویر ربابت
خداگشتن، شاهی فرمانروای، پیمان، کیش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباعت
تصویر طباعت
((طِ عَ))
چاپ کردن، شمشیرسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بابت
تصویر بابت
((بَ))
شایسته، سزاوار، درخور، از باب، در عوض، درخصوص، هم طراز، نظیر
فرهنگ فارسی معین
از باب، به خاطر، برای، درخصوص، راجع، به حساب، درعوض، جهت، حیث، فقره، سبب، علت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پزشک بودن، درمانگری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد