جدول جو
جدول جو

معنی طباءه - جستجوی لغت در جدول جو

طباءه
(طَ ءَ)
سرشت و خوی مردم هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ ءَ)
غضبه. پوست بزکوهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پوست بز نر و بزرگسال کوهی. (تاج العروس) ، پوست ماهی. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پوست پارۀ گرد از شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شبیه سپر از پوست شتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). جسمی است مانند درقه یعنی سپری که از پوست شتر میسازند. (تاج العروس) ، تخته سنگ صلب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پوست سر، پوست میان دو شاخ گاو. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، برآمدگی یا شبه ورمی است که گاهی خلقه بر پشت پلک بالای چشم وجود دارد. (اقرب الموارد ذیل غضبه) (تاج العروس). و رجوع به غضبه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ ءَ)
زناکاران. طناه. جمع واژۀ طانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
طهاءه، اخص ّ من الطهاء، یقال: ما فی السماء طهاءهٌ، یعنی نیست در آسمان یک پارۀ ابر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
قبائه. گیاهی که ستور آن را چرد. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتران آن را میخورند و به فارسی گیاه چرای شتران نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءَ)
نوعی از گلیم. ج، عباآت. (منتهی الارب). عباء. (اقرب الموارد). و رجوع به عباآت و عباء شود
لغت نامه دهخدا
(دُبْ با ءَ)
یکی کدو. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). رجوع به دبّاء شود. ج، دباء. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
گریز. (منتهی الارب). فرار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
از ’ب وء’، جای باش. (منتهی الارب) (آنندراج). منزل. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). آرامش جا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خانه و منزل باش. (ناظم الاطباء) ، خانه زنبور عسل در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خانه زنبور عسل. (از اقرب الموارد) ، جای بچه در رحم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای باش گاو و شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). آنجا که اشتر شب گذارد. (مهذب الاسماء). شترخان. گاودانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای باش گاو. (ناظم الاطباء) ، خوابگاه شتران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوابجای گاو وحشی. (از اقرب الموارد) ، جای آمد و شد گاوان وحشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءَ)
دختر لاغربدن ملیح و نمکین سبک روح
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ ءَ)
شیر ماده. لباه. لبؤه. لبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ءَ)
شیر ماده. لب ٌ. لبوه. لبوءه. لباه. لبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
آواز نرم خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آواز نرم. (صراح). صوت خفی. (المنجد) (اقرب الموارد). صوت خفی یا خفیف. (معجم متن اللغه). آواز پوشیده. (مهذب الاسماء) ، صدای سگ. (منتهی الارب) (المنجد). بانگ سگ یا جرس. (از معجم متن اللغه). آواز سگ. (آنندراج). گفته اند: آواز سگها. (اقرب الموارد) ، غلظت و برآمدگی در زمین. النشز فی الارض. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وباء. اباء. اباءه. بسیاربیماری گردیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
قطعه ای از گرد و غبار. قطعه من الهباء. (اقرب الموارد). رجوع به هباء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
نام دهانه های چاه های بسیاری است به زمین هباءه که ته این چاهها به یکدیگر مربوط است و آب شیرین و گوارایی که به مصرف کشت گندم و جو و امثال آن میرسد در آنها جاری است. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
آب دستان سه پهلو که از چهار پارچه چرم سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پشته و بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
طراء. رجوع به طراء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
یوم الهباءه، روزی است که در آن جنگی در نزدیکی دیوار مدینه واقع شد. (ناظم الاطباء). نام جنگی است که در زمین هباءه نزدیک مرداب هباءه بین قیس بن زهیر عبسی و حذیفه بن بدر فزاری واقع شد و در این جنگ حذیفه به دست قیس به قتل رسید. (اقرب الموارد) (تاج العروس). عمر بن خطاب به یکی از افراد بنی عبس گفت: شمارۀ مردان شما در جنگ هباءه چند بود؟ جواب داد صد تن. عمر پرسید چگونه بر دشمن پیروز شدید درصورتی که نه از حیث شمارۀ مردان و نه از لحاظ مال از دشمن فزون بودید؟ جواب داد شکیبائی و فداکاری ما را پیروز کرد. (از عیون الاخبار ج 1 ص 125). جنگی است مر عبس را بر فزاره و ذبیان. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
کباب. طباهیج. تاهه، گوشت پختۀ نرم و نازک
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ ءَ)
زن ملتزم بیت. زنی که از منزل بیرون نرود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از البستان) ، آن زن که پدید آید و پس پنهان شود. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازتاج العروس). منه: ’ان ابغض کنائتی الی الخباه الطلعه’، قطعه ای از پنبه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ ءَ)
دختر. بنت و منه: ’خباءه خیر من یفعه سوء’، یعنی دختر ملازم خانه به از غلام بدکار است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طُ ءَ)
تخمه و هیضه. (ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
زیرکی. (منتهی الارب) (آنندراج). زیرک شدن. دانا گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِلَ)
طبل نوازی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
درای. (مخصوص شتر). (السامی). جرس. زنگ بزرگ
لغت نامه دهخدا
(طُبْ با قَ)
طباق. ترهلان. ترهلا. قونیزا
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ هَْ)
محمد عیسی. او راست کتابی در فقه به نام ’الاساس’ که در مطبعۀ ادبیۀ بیروت بسال 1300 هجری قمریبطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226)
لغت نامه دهخدا
(طِ خَ)
باورچیگری. (منتهی الارب) (آنندراج). آشپزی. خوالیگری. دیگ پزی. طباخی. حرفت آشپزی
لغت نامه دهخدا
(طُ خَ)
سرجوش دیگ. کفک دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با خَ)
تأنیث طباخ. زنی که آشپزی کند. زنی که حرفت او آشپزی باشد. زن که خوراک پزد:
یک آفت ز طباخۀ چربدست
که شه را کند چرب و شیرین پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سرجوش دیگ کف کفک خوالیگری آشپزی خورشگری مونث طباخ زنی که آشپزی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباعه
تصویر طباعه
چاپ و نشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباله
تصویر طباله
شندف نوازی تبیره نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبانه
تصویر طبانه
زیرکی زیرک شدن
فرهنگ لغت هوشیار