جدول جو
جدول جو

معنی طایفی - جستجوی لغت در جدول جو

طایفی
(یِ)
منسوب به طایف که شهری است در 12فرسخی مکه. (سمعانی). رجوع به طائفی شود
لغت نامه دهخدا
طایفی
(یِ)
محمد بن مسلم طایفی. منسوب به طایف. از عبدالله بن دینار و ابراهیم بن میسره روایت کرده است و یحیی بن سلیم طایفی و عراقیان از وی روایت دارند. و عبدالرحمن بن مهدی گفته است که محمد بن مسلم صحاحی نوشته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
طائفی. ابویعلی عبدالله بن عبدالرحمن یعلی بن کعب ثقفی طایفی. منسوب به طایف. وی از عطا روایت کرده است. ابن مبارک و ابوعاصم از او روایت دارند. (از انساب سمعانی برگ 364 ’ب’)
محمد بن سعید طایفی. منسوب به طایف. از اهر بن عبدالله بن حسن خزاعی روایت کرده است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
مسلم بن عبد ربه طایفی. منسوب به طایف. از سفیان ثوری روایت کرده است و حسن بن یزید بن معاویه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
یحیی بن سلیم طایفی. منسوب به طایف. از محمد بن مسلم طایفی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’). رجوع به محمد بن مسلم طائفی شود
لغت نامه دهخدا
طایفی
(یِ)
طائفی. محمد بن عبدالله بن افلح طایفی ثقفی. منسوب به طایف. از بشر بن عاصم روایت کرده است و ثوری و عبدالله بن مبارک از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
طایفی
منسوب به طایف
تصویری از طایفی
تصویر طایفی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طایی
تصویر طایی
از قبیلۀ طی، برای مثال نماند حاتم طایی ولیک تا به ابد / بماند نام بلندش به نیکویی مشهور (سعدی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایفه
تصویر طایفه
جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است، قوم، تیره، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
(یِ فَ)
رجوع به طائفه شود
لغت نامه دهخدا
دومین مرتبه از مراتب نه گانه امراء و حکام چنگیزی است و بمعنی امیر لشکر است، (جامعالتواریخ رشیدی چ بلوشه ج 2 ص 470) : مناصب امراء و حکام آنجا بحسب مرتبه است و مراتب ایشان بدین ترتیب و موجب میشود مفصلاً: مرتبۀ اول: چینکسانک راه وزارت و نیابت داشته باشند، مرتبۀ دوم: طایفو امیر لشکر باشد، و هرچند بزرگ باشد رجوع بچینکسانک کند، الی آخرها، (جامعالتواریخ ج 2 ص 470)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جربادقانی محمدعلی. فرزند حاج محمدحسین ساکن جربادقان. جد اعلای ایشان ملا کمال الدین حسین در نجف اشرف ساکن بود، چون شیعه بود اهل روم آزار او میکردند به این سبب به جربادقان آمد. پادشاه دیندار شاه اسماعیل ماضی که به آنجا آمد از این معنی اطلاع یافته مهربانی بسیار کرده، چنانچه رقم معافی به او داده و تا حال به امضای پادشاهان رسید. مجملاً ملا محمدعلی به اصفهان آمده بخدمت علامه آقاحسین مشغول به تحصیل است. کمال آدمیت و مردمی دارد و سلیقه اش در نهایت درستی است. چون پیوسته در طواف کعبۀ معنی است طایف تخلص دارد. از اوست:
زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن
به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن.
شکستن همنشین هرکه شد حاجت روا گردد
که گردد سجده گاه خلق چون نی بوریا گردد.
تا توانی دل به احسان کسان مایل مکن
جام جم را کاسۀ دریوزۀ سایل مکن.
(از تذکرۀ نصرآبادی ج 2 ص 351).
و صاحب تذکرۀ گلشن ذیل طائف آرد: محمدعلی جربادقانی است و طائف مطاف بلاغت الفاظ و لطافت معانی. از اوست:
نه شبنم است به گلزار کامیاب شده
دلی که بسته به گل عندلیب آب شده.
(از تذکرۀ صبح گلشن).
و صاحب قاموس الاعلام آرد: طائف نامش محمدعلی است و یکی از شعرای ایران و از اهالی جرفادقان (گلپایگان) بوده از اوست:
زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن
به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن
لغت نامه دهخدا
از امرای مغول، و سردار مقدمۀ لشکر یمه و سبتای در تعاقب محمد خوارزمشاه. (جهانگشای جوینی چ اروپا ج 1 ص 136، 128، 113)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
منسوب به طائف، و ظاهراً نام طعامی یا حلوائی بوده است:
و ان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازو
چو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ.
غمناک (از فرهنگ اسدی).
، قسمی انگور که آن را خام گویند. (دستوراللغه نطنزی). انگور خام. (دهار).
- انگور طایفی، قسمی انگور از جنس مرغوب:
مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق
شگال گرسنه انگور طائفی ز چکاک.
سوزنی.
- مویز طائفی، قسمی مویز است: گوشۀ سجاده برداشت و مشتی مویز طائفی از زیر سجاده بیرون آورد. (اسرارالتوحید ص 95). مالن (بخراسان) از هریست. و از وی میویز طائفی خیزد نیک. (حدود العالم).
- نان طائفی، گرده. (حفان)
لغت نامه دهخدا
(طَ یِ)
طرائفی. این لفظ نسبتی است که به فروشندۀ اشیای طرفه و نادر از قبیل اشیای زیبائی که از چوب و تخته و مانند آن بدقت میسازند داده شده، همچنین فروشندۀ شراب طرفه و نادر را نیز طرائفی گویند. عین متن عبارت سمعانی برای مزید استبصار نقل میگردد: هذه النسبه الی بیعالطرائف و شرابها و هی الاشیاء الملیحه من الخشب. (سمعانی ص 369). طرفه فروش
لغت نامه دهخدا
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
لاتینی تازی گشته لویی پهن برگ از گیاهان لوئی پهن برگ
فرهنگ لغت هوشیار
مرده ماهی که روی آب آید، آبسوار آنچه بر آب نشیند رو در روی درد که ته نشین شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایف
تصویر طایف
طواف کننده، شبگرد عسس
فرهنگ لغت هوشیار
کنجک فروش، می فروش منسوب به طرایف فروشنده اشیا طرفه و نادر مانند چیزهای زیبا که از چوب و تخته و غیره سازند، فروشنده شراب طرفه و نادر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث طایف، جماعتی از مردم دسته گروه، پاره ای از چیزی، جمع طایفات (طائفات) طوایف (طوائف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایفه
تصویر طایفه
((یِ فِ))
مؤنث طایف، تیره، دسته، پاره ای از چیزی، جمع طوایف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایف
تصویر طایف
((یِ))
طواف کننده، شبگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایفه
تصویر طایفه
تیره، ویس
فرهنگ واژه فارسی سره
قبیله ای، فامیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
Spectral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spectral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
espectral
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
वर्णक्रमीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spectraal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spektral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spettrale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
espectral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spektralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
спектральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
спектральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spektral
دیکشنری فارسی به اندونزیایی