دومین مرتبه از مراتب نه گانه امراء و حکام چنگیزی است و بمعنی امیر لشکر است، (جامعالتواریخ رشیدی چ بلوشه ج 2 ص 470) : مناصب امراء و حکام آنجا بحسب مرتبه است و مراتب ایشان بدین ترتیب و موجب میشود مفصلاً: مرتبۀ اول: چینکسانک راه وزارت و نیابت داشته باشند، مرتبۀ دوم: طایفو امیر لشکر باشد، و هرچند بزرگ باشد رجوع بچینکسانک کند، الی آخرها، (جامعالتواریخ ج 2 ص 470)
دومین مرتبه از مراتب نه گانه امراء و حکام چنگیزی است و بمعنی امیر لشکر است، (جامعالتواریخ رشیدی چ بلوشه ج 2 ص 470) : مناصب امراء و حکام آنجا بحسب مرتبه است و مراتب ایشان بدین ترتیب و موجب میشود مفصلاً: مرتبۀ اول: چینکسانک راه وزارت و نیابت داشته باشند، مرتبۀ دوم: طایفو امیر لشکر باشد، و هرچند بزرگ باشد رجوع بچینکسانک کند، الی آخرها، (جامعالتواریخ ج 2 ص 470)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند، واقع در 18 هزارگزی شمال راه شوسۀ نهاوند به کرمانشاه. دامنه و سردسیری است با 550 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرم آباد. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات، انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل از وهمان میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند، واقع در 18 هزارگزی شمال راه شوسۀ نهاوند به کرمانشاه. دامنه و سردسیری است با 550 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرم آباد. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات، انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل از وهمان میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
تأنیث طائف. پاره. گروه از هر چیزی. الشباب شعبه من الجنون، ای طائفه منه. (منتهی الارب). رجوع به ’شعبه’ شود، از یک ببالا یا کمتر از هزار. (منتهی الارب) ، دو مردیا یک مرد. پس به معنی نفس باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گروه مردم. (غیاث اللغات از منتخب). گروه. دسته. تیره. جماعت: ودّت طائفه من اهل الکتاب. (قرآن 62/3) ، یعنی خواستند جماعتی از اهل کتاب. (تفسیر ابی الفتوح رازی). و قالت طائفه، یعنی گفتندگروهی، و جماعت را برای آن طائفه خوانند تشبیها بالرفقه الطائفه فی الاسفار. (تفسیر ابی الفتوح، آل عمران آیۀ 65) ، آنان که در رای دین یکی بوده و از دیگران ممتازند. ج، طوایف: از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند بروی استادم بر کشند... و آن طائفه از حسد وی هر کسی نسختی کرد. و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود. (تاریخ بیهقی). خلعتهای تاش و طاهر و طائفۀ که بجنگ گوهر آگین شهر رفته بودند... بفرستیم. (تاریخ بیهقی). سخن حکمتی از حجت بپذیری گر تو از طایفۀ حیدر کرّاری. ناصرخسرو. هر طایفه ای بمن گمانی دارند من ز آن خودم هر آنچه هستم هستم. خیام. و چون یکچندی بگذشت و طائفه ای از امثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). بدانکه هر طائفه ای را منزلتی هست. (کلیله و دمنه). هر طائفه ای که دیدم در ترجیح دین خویش سخنی میگفتند. (کلیله و دمنه). بیهقی چون بسر حد ولایت فارس رسید، طائفه ای از لشکر عضدالدوله بخدمت او رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290). طائفه ای از جهه متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی از آن نهاده. (گلستان). وقتی در سفر حجاز طائفۀ جوانان صاحبدل همدم من بودند. (گلستان). با طائفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان) ، طائفه من اللیل، پاسی از شب. پاره ای از شب، ناحیه، جانب چیزی. (منتهی الارب) ، کاو کرانی که در خرمن بود. (مهذب الاسماء)
تأنیث طائف. پاره. گروه از هر چیزی. الشباب شعبه من الجنون، ای طائفه منه. (منتهی الارب). رجوع به ’شعبه’ شود، از یک ببالا یا کمتر از هزار. (منتهی الارب) ، دو مردیا یک مرد. پس به معنی نفس باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گروه مردم. (غیاث اللغات از منتخب). گروه. دسته. تیره. جماعت: ودّت طائفه من اهل الکتاب. (قرآن 62/3) ، یعنی خواستند جماعتی از اهل کتاب. (تفسیر ابی الفتوح رازی). و قالت طائفه، یعنی گفتندگروهی، و جماعت را برای آن طائفه خوانند تشبیها بالرفقه الطائفه فی الاسفار. (تفسیر ابی الفتوح، آل عمران آیۀ 65) ، آنان که در رای دین یکی بوده و از دیگران ممتازند. ج، طوایف: از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند بروی استادم بر کشند... و آن طائفه از حسد وی هر کسی نسختی کرد. و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود. (تاریخ بیهقی). خلعتهای تاش و طاهر و طائفۀ که بجنگ گوهر آگین شهر رفته بودند... بفرستیم. (تاریخ بیهقی). سخن حکمتی از حجت بپذیری گر تو از طایفۀ حیدر کرّاری. ناصرخسرو. هر طایفه ای بمن گمانی دارند من ز آن خودم هر آنچه هستم هستم. خیام. و چون یکچندی بگذشت و طائفه ای از امثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). بدانکه هر طائفه ای را منزلتی هست. (کلیله و دمنه). هر طائفه ای که دیدم در ترجیح دین خویش سخنی میگفتند. (کلیله و دمنه). بیهقی چون بسر حد ولایت فارس رسید، طائفه ای از لشکر عضدالدوله بخدمت او رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290). طائفه ای از جهه متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی از آن نهاده. (گلستان). وقتی در سفر حجاز طائفۀ جوانان صاحبدل همدم من بودند. (گلستان). با طائفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان) ، طائفه من اللیل، پاسی از شب. پاره ای از شب، ناحیه، جانب چیزی. (منتهی الارب) ، کاو کرانی که در خرمن بود. (مهذب الاسماء)
آبکی است در اسفل ارمام. (منتهی الارب). آبی است مر بنی جذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد را در اسفل ارمام. و درمحلی دیگر نیز طریفه آبی است مر بنی شاکر بن نضله را که از قبیلۀ بنی اسد می باشند و هم طریفه قریه و آب ونخلستانی است مر احمال را که به بنوحمل معروفند از طایفۀ بنی حنظله و نصر گفته است که طریفه صحرای بی آب و علفی است که پس از دو یا سه روز به پایان ارمام میرسند و در آنجا به آبی گوارا برمیخورند که به بنی جذیمه تعلق دارد و برخی گفته اند آب مزبور بنی خالد بن نضله بن حجوان بن فقعس راست. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
آبکی است در اسفل ارمام. (منتهی الارب). آبی است مر بنی جذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد را در اسفل ارمام. و درمحلی دیگر نیز طریفه آبی است مر بنی شاکر بن نضله را که از قبیلۀ بنی اسد می باشند و هم طریفه قریه و آب ونخلستانی است مر احمال را که به بنوحمل معروفند از طایفۀ بنی حنظله و نصر گفته است که طریفه صحرای بی آب و علفی است که پس از دو یا سه روز به پایان ارمام میرسند و در آنجا به آبی گوارا برمیخورند که به بنی جذیمه تعلق دارد و برخی گفته اند آب مزبور بنی خالد بن نضله بن حجوان بن فقعس راست. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
طارف. جاء بطارفه عین، آورد مال بسیار از. (منتهی الارب). ج، طوارف، در عربی بکسر ثالث، شخصی را گویند که میان او و جدّ اکبر او آباء بسیار باشند یعنی از جد اکبر خود بسیار دور باشد. (برهان) ، میوه و جز آن که غریب و نادر بود
طارف. جاء بطارفه عین، آورد مال بسیار از. (منتهی الارب). ج، طوارف، در عربی بکسر ثالث، شخصی را گویند که میان او و جدّ اکبر او آباء بسیار باشند یعنی از جد اکبر خود بسیار دور باشد. (برهان) ، میوه و جز آن که غریب و نادر بود
جربادقانی محمدعلی. فرزند حاج محمدحسین ساکن جربادقان. جد اعلای ایشان ملا کمال الدین حسین در نجف اشرف ساکن بود، چون شیعه بود اهل روم آزار او میکردند به این سبب به جربادقان آمد. پادشاه دیندار شاه اسماعیل ماضی که به آنجا آمد از این معنی اطلاع یافته مهربانی بسیار کرده، چنانچه رقم معافی به او داده و تا حال به امضای پادشاهان رسید. مجملاً ملا محمدعلی به اصفهان آمده بخدمت علامه آقاحسین مشغول به تحصیل است. کمال آدمیت و مردمی دارد و سلیقه اش در نهایت درستی است. چون پیوسته در طواف کعبۀ معنی است طایف تخلص دارد. از اوست: زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن. شکستن همنشین هرکه شد حاجت روا گردد که گردد سجده گاه خلق چون نی بوریا گردد. تا توانی دل به احسان کسان مایل مکن جام جم را کاسۀ دریوزۀ سایل مکن. (از تذکرۀ نصرآبادی ج 2 ص 351). و صاحب تذکرۀ گلشن ذیل طائف آرد: محمدعلی جربادقانی است و طائف مطاف بلاغت الفاظ و لطافت معانی. از اوست: نه شبنم است به گلزار کامیاب شده دلی که بسته به گل عندلیب آب شده. (از تذکرۀ صبح گلشن). و صاحب قاموس الاعلام آرد: طائف نامش محمدعلی است و یکی از شعرای ایران و از اهالی جرفادقان (گلپایگان) بوده از اوست: زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن
جربادقانی محمدعلی. فرزند حاج محمدحسین ساکن جربادقان. جد اعلای ایشان ملا کمال الدین حسین در نجف اشرف ساکن بود، چون شیعه بود اهل روم آزار او میکردند به این سبب به جربادقان آمد. پادشاه دیندار شاه اسماعیل ماضی که به آنجا آمد از این معنی اطلاع یافته مهربانی بسیار کرده، چنانچه رقم معافی به او داده و تا حال به امضای پادشاهان رسید. مجملاً ملا محمدعلی به اصفهان آمده بخدمت علامه آقاحسین مشغول به تحصیل است. کمال آدمیت و مردمی دارد و سلیقه اش در نهایت درستی است. چون پیوسته در طواف کعبۀ معنی است طایف تخلص دارد. از اوست: زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن. شکستن همنشین هرکه شد حاجت روا گردد که گردد سجده گاه خلق چون نی بوریا گردد. تا توانی دل به احسان کسان مایل مکن جام جم را کاسۀ دریوزۀ سایل مکن. (از تذکرۀ نصرآبادی ج 2 ص 351). و صاحب تذکرۀ گلشن ذیل طائف آرد: محمدعلی جربادقانی است و طائف مطاف بلاغت الفاظ و لطافت معانی. از اوست: نه شبنم است به گلزار کامیاب شده دلی که بسته به گل عندلیب آب شده. (از تذکرۀ صبح گلشن). و صاحب قاموس الاعلام آرد: طائف نامش محمدعلی است و یکی از شعرای ایران و از اهالی جرفادقان (گلپایگان) بوده از اوست: زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن
طائفی. محمد بن عبدالله بن افلح طایفی ثقفی. منسوب به طایف. از بشر بن عاصم روایت کرده است و ثوری و عبدالله بن مبارک از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
طائفی. محمد بن عبدالله بن افلح طایفی ثقفی. منسوب به طایف. از بشر بن عاصم روایت کرده است و ثوری و عبدالله بن مبارک از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
محمد بن مسلم طایفی. منسوب به طایف. از عبدالله بن دینار و ابراهیم بن میسره روایت کرده است و یحیی بن سلیم طایفی و عراقیان از وی روایت دارند. و عبدالرحمن بن مهدی گفته است که محمد بن مسلم صحاحی نوشته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) طائفی. ابویعلی عبدالله بن عبدالرحمن یعلی بن کعب ثقفی طایفی. منسوب به طایف. وی از عطا روایت کرده است. ابن مبارک و ابوعاصم از او روایت دارند. (از انساب سمعانی برگ 364 ’ب’) محمد بن سعید طایفی. منسوب به طایف. از اهر بن عبدالله بن حسن خزاعی روایت کرده است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) مسلم بن عبد ربه طایفی. منسوب به طایف. از سفیان ثوری روایت کرده است و حسن بن یزید بن معاویه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) یحیی بن سلیم طایفی. منسوب به طایف. از محمد بن مسلم طایفی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’). رجوع به محمد بن مسلم طائفی شود
محمد بن مسلم طایفی. منسوب به طایف. از عبدالله بن دینار و ابراهیم بن میسره روایت کرده است و یحیی بن سلیم طایفی و عراقیان از وی روایت دارند. و عبدالرحمن بن مهدی گفته است که محمد بن مسلم صحاحی نوشته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) طائفی. ابویعلی عبدالله بن عبدالرحمن یعلی بن کعب ثقفی طایفی. منسوب به طایف. وی از عطا روایت کرده است. ابن مبارک و ابوعاصم از او روایت دارند. (از انساب سمعانی برگ 364 ’ب’) محمد بن سعید طایفی. منسوب به طایف. از اهر بن عبدالله بن حسن خزاعی روایت کرده است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) مسلم بن عبد ربه طایفی. منسوب به طایف. از سفیان ثوری روایت کرده است و حسن بن یزید بن معاویه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) یحیی بن سلیم طایفی. منسوب به طایف. از محمد بن مسلم طایفی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’). رجوع به محمد بن مسلم طائفی شود