جدول جو
جدول جو

معنی طاهرونی - جستجوی لغت در جدول جو

طاهرونی
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 85هزارگزی جنوب میناب، سر راه مالرو جاسک به میناب، جلگه و گرمسیری است، با 350 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا خرما، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامۀ ابریشمی، نوعی خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کازرونی
تصویر کازرونی
از مردم کازرون، تهیه شده در کازرون مثلاً گیوۀ کازرونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هارونی
تصویر هارونی
قاصد بودن، دربانی، پاسبانی
فرهنگ فارسی عمید
(فِرْ رُ ن نِ)
اگوست فرون. سیاستمدار فرانسوی. مولد سن مالو (1777-1842م.)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ عاهر (در حالت رفع)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
مسافرت و سیاحت. (ناظم الاطباء). عمل راهرو. طی طریق. راه پیمایی. راه نوردی، سلوک. (یادداشت مؤلف) :
جفا نه پیشۀ درویشی است و راهروی
بیار باده که این سالکان نه مرد رهند.
حافظ.
نیست این راستی و راهروی
که چنان راست که گویی نشوی.
جامی
لغت نامه دهخدا
منسوب است به راهون که نام کوهی است در جزیره سراندیب، (یادداشت مؤلف)،
- حجر راهونی، منسوب به راهون که نام کوهی است در جزیره سراندیب، (یادداشت مؤلف)، حجر بزادی، یاقوت رنگین سبز و سیاه، (از دزی ج 1 ص 81)
لغت نامه دهخدا
منسوب به طاحون و طاحونه است که به معنی آسیاست، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ طاهردر حال نصب و جر، ائمۀ طاهرین. به اجداد طاهرین
لغت نامه دهخدا
طاعونیه، منسوب به طاعون، هوای طاعونی، خیارک طاعونی
لغت نامه دهخدا
نسبت به بارون و در تعریب نیز بارونی ّ آید، (دزی ج 1 ص 48)، رجوع به بارون شود
لغت نامه دهخدا
سلیمان بن شیخ عبداﷲ بارونی نفوسی، او راست:
1 - الازهارالریاضیه فی ائمه و ملوک الاباضیهجزء 2 مطبعۀ بارونیه، (بی تاریخ)،
2 - دیوان (سلیمان بارونی) مطبعه الازهار البارونیه مصر 1346 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 1 ستون 515)،
لهجه ای است در پاریاب و بصورتهای فاریاب، فاریاو و پاریاو و فاراب نیز آمده است و بمعنی زمینی است که با آب رودخانه و آب کاریز مزروع شود، رجوع به برهان ذیل پاریاب و پاراب و فاریاب شود: و غلۀ آنجا ’خشت و کماج’ بعضی بخس است و بعضی باریاب، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 143)، بعضی که پشته ها و افرازها باشد بخس باشد و نشیبها باریاب، و آبها روان است، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 144)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
از قصبۀ تون و پدرش دردربار شاه عباس وقایعنگار بوده، این بیت از اوست:
سر تا قدمم رفته بتاراج نگاهی
از چشم و دلم ماند همین اشکی و آهی.
(قاموس الاعلام ترکی ج 4)
لغت نامه دهخدا
حالت و صفت ماهرو، ماه چهری، ماه سیمایی، زیبارویی، رجوع به ماه چهری و ماهرو شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
کازرونیه. قسمی بورانی از بادنجان و فرقش اینکه در کازرونی بادنجان را قطعه قطعه کنند بر خلاف بورانی
لغت نامه دهخدا
(زِ)
شیخ سعید الدین محمد بن مسعود الکازرونی. معاصر امیر محمد مظفر بود و در بلدۀ فاخرۀ شیراز به لوازم افاده و نشر علوم دینیه اشتغال مینمود، از مصنفات آن جناب شرح مشارق الانوار و سیر سیدالابرارصلی الله علیه و آله الاخیار مشهور است و آن سیر به زبان اهل خبر بسیر کازرونی مذکور. وفات شیخ سعید در شهور سنۀ ثمان و خمسین و سبعمائه بوقوع انجامید. (رجال کتاب حبیب السیر ص 48). و رجوع شود به حبیب السیر چ خیام ص 310، 325، 334، 360، 369، 371، 419، 442
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ طاهر، در حالت رفع. پاکیزگان. رجوع به طاهر شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ازجامۀ ابریشمی، (منتهی الارب)، قسمی خز:
مردم ز علم و فضل شرف یابد
نز سیم و زر و از خز طارونی،
ناصرخسرو،
و ظاهراً طارونی یا خزّ طارونی ادکن اللون وناعم الملمس بوده است، رجوع به کلمه خلاف در ابن البیطار شود،
- گنبد طارونی، کنایه از آسمان:
ای گرد گرد گنبد طارونی
یکبارگی بدین عجبی چونی،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(طِ)
منسوب به طهران، خواه طهران اصفهان و خواه طهران ری، و شهرت به این نسبت در مورد طهران ری بیشتر از طهران اصفهانست. (سمعانی). و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 2194 شود
لغت نامه دهخدا
(زِ نی ی)
منسوب به کازرون. رجوع به کازرون شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به طابران (طوس). و آن یکی از دو شهری است که مجموع آندو را طوس مینامیده اند. گاه الف آن را حذف کنند. ولی صحیح همان طابران است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
جمع طاهر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ائمه طاهرین باجداد طاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاحونی
تصویر طاحونی
منسوب به طاحون و طاحونه آسی آسیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارونی
تصویر قارونی
منسوب به قارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارونی
تصویر وارونی
واژگونی سرنگونی، بدبختی نگون بختی: (مشغول تن مباش کزو حاصل نایدت چیز همه وارونی) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهروی
تصویر راهروی
عمل راه رفتن، (تصوف) سلوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهرویی
تصویر ماهرویی
دارای صورتی چون ماه بودن زیبا رویی ماهرخی ماهرویی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کازرون: از مردم کازرون، ساخته و پرداخته کازرون: گیوه کازرونی، قسمی بورانی بادنجان که فرقش با بورانی معمولی آنست که در کازرونی بادنجان را قطعه قطعه کنند بخلاف بورانی معمولی کازرونیه، کازرونیه (صفت مونث کازرونی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهرودی
تصویر شاهرودی
منسوب به شاهرود اهل شاهرود
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جامه ابریشمین تیره گون. یا خز طارونی. قسمی خزاد کن. یا گنبد طارونی. آسمان. پارسی است تارونی گونه ای جامه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طاهر درحالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) پاکان پاکیزگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامه ابریشمی تیره گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارونی
تصویر وارونی
((نِ))
شوم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
مازندرانی، اهل مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی