جدول جو
جدول جو

معنی طاه - جستجوی لغت در جدول جو

طاه
(طَ آ)
گل و لای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاهره
تصویر طاهره
(دخترانه)
پاک، خالص، مؤنث طاهر، زن پاک، مبرا از عیب، لقب فاطمه زهرا (س)، لقب خدیجه همسر پیامبر (س)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طاها
تصویر طاها
(پسرانه)
نام سوره ای در قران کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طاهر
تصویر طاهر
(پسرانه)
پاکیزه، بی گناه، معصوم، نام یکی از پسران پیامبرص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طاها
تصویر طاها
مخفّف واژۀ طه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاهره
تصویر طاهره
زن پاک، زن پاک از نجاست و از عیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاهر
تصویر طاهر
مقابل نجس، پاک، پاکیزه، بی گناه، خالص
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ رُ / وَ نَ جِ)
این لفظ برای اشخاص و حیوانات وسایر اشیای مستعمل است، و هر آن کس که قصدش اشتراک دخول در کنیسۀ یهودیه میبود، میبایست بر وفق شریعت موسوی مختون گشته تطهیر نماید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ وَ)
محمدطاهر وحید. او راست: مجموعه ای در ’توحید’ که صاحب الذریعه آنرا در کتاب خانه سیدنصرالله تقوی دیده است و مینویسد: ظاهراً وی بجز میرزا طاهر وحید قزوینی است که نصرآبادی در ص 17 تذکرۀ خود از وی نامبرده و ما در ص 36 بدان اشاره کردیم. (از الذریعه ج 4 ص 480)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
محمدطاهر نصرآبادی اصفهانی. معاصر میرزا صائب و میرزا حیدر و از شاعران نامور آن روزگار بشمار میرفت. او راست: تذکرهالشعراء بزبان فارسی که در آن ترجمه حال قریب هزار تن از شاعران آن عصر را آورده است و از این تذکره شرح حال آقا حسین خونساری و محمدباقر سبزواری در نجوم السماء نقل شده است. و آن از مآخذ تذکرۀ خزانۀ عامره و سرو آزاد و دیگر تذکره ها بشمار میرود و در سال 1317 هجری قمری بتصحیح وحیددستگردی در طهران چاپ شده است و در مقدمۀ این طبع شرح حال مختصری از مؤلف آمده است و آن دارای یک مقدمه و پنج فصل و خاتمه ای است. در آغاز تذکره، فهرست عناوین و در آخر آن فهرست اعلام تنظیم گردیده است. و این میرزا طاهر بجز میرزا طاهر قزوینی ملقب به وحید و صاحب دیوان نثر و نظم به فارسی و عربی و ترکی است که شاه سلیمان پس از مرگ وزیرش شیخ علیخان در سال ’1101’ او را به وزارت برگزید و پس از مرگ شاه سلیمان، شاه سلطان حسین نیز وزارت را بدو واگذار کرد. (از الذریعه ج 4 ص 36). رجوع به الذریعه ج 2 ص 394 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ وَ یِ نِ)
وقایعنگار قمی. معروف به میرزا محمدطاهر وقایعنگار سلاطین صفویه در اواخر عصر شاه عباس و اوایل عصر شاه سلیمان که وی را سیدعبدالله بن محمد آل ابوشبانۀ بحرانی در قصیدۀ مفصلی مدح کرده است و این قصیده درسلافهالعصر آمده و در آن شاعر اشاره کرده که وی وقایعنگار بوده است چنانکه از این دو شعر مفهوم میشود:
تدیر علینا من کؤس حدیثها
عتیق سلاف راح یسنده الثغر
کما اسندت فی العلم و الحلم و التقی
احادیث من اﷲ ثم له الشکر.
(از الذریعه ج 4 ص 37).
رجوع به الذریعه ج 4 ص 89 و 219 و ج 3 ص 453 و ج 5 174 و 85 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ هََ)
اصل او از هرات و نشو و نمایش در قندهار بوده، این شعر از اوست:
خوش آنکه بپرسی دل دیوانۀ ما را
روشن کنی از شمع رخت خانه ما را.
(قاموس الاعلام ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ هََ / هَِ رَ)
ابوالقاسم طاهر بن احمد هروی. صاحب برید نیشابور بود از ادب بهرۀ وافر داشت و نامه های نیکو می نوشت و اشعار ملیح میسرود. در فضل از همگنان خود یکتابود این اشعار را خود وی برای من انشاد کرده است:
اعیذ علاه ان یکون ابتداؤه
زیاده علیاه بنقص صدیقه
اذا انتهز الاحرار للجود فرصه
فللمنع و التعویق ینتهز الفرص
و ان ذکرت بیض الایادی فانما
یدلک لاتبیض الا من البرص
نمونه ای از رسائل او:
من شکر البحر علی التدفق والشمس علی التالق و المسک علی التارج و الصبح علی التبلج فقد عاد بتکلف غیر مربح و سعی غیر منجح. (از تتمه الیتیمه ج 2 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ هََ مَ)
مشهور به باباطاهر عریان. ازخاک پاک همدان بوده. او در آن ولایت به دیوانگی شهرت نموده بلی اوست دیوانه که دیوانه نشد. اغلب اوقات وایام در بیغوله و غارش مقام. گویند چنان آتشی در دل آن دیوانۀ فرزانه برافروخته و بنیاد صبر و طاقت اورا سوخته بودند که با آنکه برودت هوای آن بلد مشهوراست در فصل زمستان در کوه الوند میان برف عور نشسته، و از گرمی شکایت میکرد و بقدر بیست ذرع اطراف وی برف گداخته و آب میگردید. گویند با عین القضاه و خواجه نصیر معاصر بوده است. و محیی الدین لاری صاحب مرآهالادوار این حکایت را به سیدنعمهالله کرمانی نسبت کرده و به نام او نوشته که در کوهستان خراسان در هرات، امرای شاهرخ این معنی را از او مشاهده کردند. معاصر بودن او با عین القضاه و خواجه نصیرالدین طوسی خطاست که اودر چهارصد و ده وفات یافته، و اینان بعد از او بوده اند. غرض مجذوبی است کامل و مجنونی است عاقل، عاشقی است مجرد، و عارفی موحد. سخنانش دوبیتی و بلفظ رازی که در آن زمان اهالی ری و دینور بدان تلفظ میکردند واقع و معروف و بسیار اثرناک است. غزلی بنام او مشهور است. بعضی از اشعار آنرا در دیوان ملا محمد صوفی مازندرانی مشهور به اصفهانی دیدم. از رباعیات آن جناب، چند رباعی قلمی میشود:
ویته سر در بیابانم شو و روج
سرشک از دیده پالانم شو و روج
نه تو دیرم نه جایم میکرو درد
همی دانم که نالانم شو و روج
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
چه در شهر و چه در کوه و چه در دشت
به هر جا بنگرم آنجا ته وینم.
(ریاض العارفین).
مسلک درویشی و فروتنی او که شیوۀ عارفان است، سبب شد که وی گوشه گیر و گمنام زیسته، تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذاشت. فقطدر بعض کتب صوفیه ذکرهائی از مقامات معنوی، و مسلک ریاضت و درویشی، و صفت تقوی و استغنای او شده است. آنچه از سوانح زندگانی وی معلوم است، ملاقاتی است که گویا میان او و طغرل، اولین شاه سلجوقی، در حدود سال 447 هجری قمری در همدان اتفاق افتاده، و از این خبر به دست می آید که دورۀ شهرت شیخ، اواسط قرن پنجم هجری و ظاهراً تولدش اواخر قرن چهارم هجری بوده است. باباطاهر از سخنگویان صاحبدل و دردمند صوفیه بوده و نغمه هائی که شاهد سوز درونی اوست سروده و رسالاتی به عربی و فارسی تألیف نموده است. از آن جمله مجموعۀ کلمات قصاری است بعربی که عقاید تصوف را در علم و معرفت، ذکر و عبادت و وجد و محبت در جمله های کوتاه و مؤثری بیان میکند. عمده شهرت باباطاهر در ایران بواسطۀرباعیات شیرین و مؤثر عارفانۀ اوست. از خصوصیات لفظی این رباعیات آنکه با وزن معمولی رباعی فرق دارد، و نیز در لغتی شبیه به لغت لری سروده شده، و از این لحاظ آنها را در کتب قدیم ’فهلویات’ نام داده اند. در تمام این رباعیهای ساده و مؤثر، شاعر یاد از پریشانی، تنهائی، ناچیزی و بی چیزی خود کرده، از هجران شکایت نموده، و حس اشتیاق معنوی خود را جلوه داده است. باباطاهر در همدان دار فانی را وداع گفته و در همان شهر مدفون است. (تاریخ ادبیات شفق). و راوندی آرد: شنیدم که چون سلطان طغرل بیک به همدان آمد، از اولیاءسه پیر بودند: باباطاهر، باباجعفر، و شیخ حمشاد. کوهکی است بر در همدان آنرا خضر خوانند، بر آنجا ایستاده بودند، نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبۀ لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر اسکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی، او را گفت: ای ترک ! با خلق خدا چه خواهی کرد؟ گفت: آنچه تو فرمائی، بابا گفت: آن کن که خدا میفرماید: (اًن ّ الله یأمر بالعدل و الاحسان) سلطان بگریست و گفت چنین کنم. بابا دستش بستد، و گفت از من پذیرفتی، سلطان گفت: آری. بابا سرابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بیرون کرد، و در انگشت سلطان کرد، و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش. سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی. (مقدمۀ دیوان باباطاهر چ محمود عرفان از راحهالصدور). هدایت آرد: نام شریفش باباطاهر است، از علما، حکما و عرفای عهد بوده است، و صاحب کرامات و مقامات عالیه و اینکه بعضی او را معاصر سلاطین سلجوقیه دانسته اند خطا است. وی از قدمای مشایخ است معاصر دیالمه بوده و در سنۀ 410 هجری قمری بوده، قبل از عنصری و فردوسی و امثال و اقران ایشان رحلت نموده، رباعیات بدیع، و مضامین رفیع بزبان قدیم دارند (ظ:دارد). گویند رسالات از آن جناب مانده و محققان بر آن شروح نوشته اند. بعضی از دوبیتی های وی در این کتاب ثبت میشود:
ز دل نقش جمالت درنشی یار
خیال خط و خالت درنشی یار
مژه کردم به گرد دیده پرچین
که خونابه خیالت درنشی یار.
دلی دارم که بهبودش نمیبو
نصیحت میکرم سودش نمیبو
به بادش میدهم نش میبره باد
بر آذر مینهم دودش نمیبو.
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو.
دلم از درد هجرانت غمینه
سرینم خشت و بالینم زمینه
گناهم اینکه من ته دوست دیرم
هر آنکت دوست دارد حالش اینه.
هزارت دل بغارت برته ای ویش
هزارانت جگر خون کرته ای ویش
هزاران داغ ویش از سینم اشمرت
همی نشمرته از اشمرته ای ویش.
بنالیدن دلم مانند نی بی
مدامم درد هجرانت ز پی بی
مرا سوزت گدازه تا قیامت
خدا دانه قیامت تا بکی بی.
خورآئین چهره ات افروته تر بی
دلم از تیر عشقت دوته تر بی
ز چه خال رخت ذانی سیاهن
هر آن نزدیک خور بی سوته تر بی.
دلی نازک بسان شیشه ام بی
اگر آهی کشم اندیشه ام بی
سرشکم گر بود خونین عجب نی
مو آن دارم که در خون ریشه ام بی.
نگارینا دل و جانم ته دیری
همه پیدا و پنهانم ته دیری
نمیدانم که این درد ازکه دیرم
همی ذونم که درمانم ته دیری.
کشیمان گر بزاری اج که ترسی ؟
برانی گربخواری اج که ترسی ؟
مو با این نیمه دل از کس نترسم
جهانی دل ته دیری اج که ترسی ؟
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 320)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ طاهره. زنان پاکیزه
لغت نامه دهخدا
(هَِ رُلْ طِ)
آنکه خدا اورا از وسوسه و هوی و هوس هائی که در دل میگذرد حفظ کند. (از تعریفات جرجانی). رجوع به طاهر باطنی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
یا حریم طاهر محله ای است از محلات بغداد غربی بازار که جامعی داردو منفرد واقع شده، منسوب به طاهر ذوالیمینین میباشد. (مراصد الاطلاع). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِوَ)
میرزا طاهر بن حسین خان قزوینی. رجوع به طاهر قزوینی و ترجمه تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ص 186، تذکرۀ نصرآبادی ص 17 و وحید شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابن احمد بن بابشاذ النحوی. گویند اصل وی از دیلم بوده و در مصر در علم نحو پیشوای عصر خویش بود وی را تصنیفات سودمند است از آن جمله ’المقدمه’ که کتابی است مشهور. و شرح آن، و شرح الجمل که از زجاجی است و شرح کتاب الاصول از ابن السراج، و در روزگاری که گوشه نشینی اختیار کرد، از یادداشت هائی که راجع به علم نحو کرده بودزنبیلی بس بزرگ فراهم آمده بود و گفته اند که اگر به بیاض برده میشد به اندازۀ پانزده مجلد میگردید، علماء نحوی که بعد از ابن بابشاذ آمدند و بدان زنبیل دست یافتند، آن را ’تعلیق الغرفه’ نام نهادند و این تعلیقه به شاگرد ابن بابشاذ، ابوعبدالله محمد بن برکات السعدی النحوی اللغوی که پس از او دست پیشوائی نحو بدو استقرار یافت انتقال پیدا کرد، و پس از محمد بن برکات به ابومحمد عبدالله بن بری النحوی که از یاران او بود و قائم مقام او شد، منتقل گردید. و بعد از ابن بری به یکی از یاران وی، شیخ ابوالحسین نحوی ملقب به ’ثلط الفیل’ که از شاگردان ابن بری و پس از او به جانشینی او برگزیده شد، رسید. گویند هر یک از این جماعت زنبیل مذکور را به شاگردی که استحقاق نیابت او را داشت می بخشید، و گروهی دیگر از شاگردان با نهایت جهد وکوششی که در استنساخ آن اوراق مبذول داشتند، موفقیتی در آن نیافتند. با این حال آنچه مردم بایستی از علم و تصانیف ابن بابشاذ استفاده برند، بردند. وظیفۀ ابن بابشاذ در مصر این بود که از دیوان انشاء و رسالت هیچگونه نامه ای بیرون نمی شد، مگر آنکه بایستی آن نامه از نظر وی بگذرد، و بدقت در آن بنگرد که اگر از طریق نحو یا لغت اشتباه و خطائی در آن شده به اصلاحش گراید، وگرنه بحسن قبول نامه را تلقی کند و دستور ارسال آن را به مقصد بدهد و برای این امر ابن بابشاذ را در هر ماه راتبه و مقرری بود که به او میرسید و دیرگاهی بدین شغل منصوب بود، روزی در سطح مسجد جامع مصر که با جمعی از همگنان خود مشغول تناول غذا بود، گربه ای حاضر شد. لقمه ای نزد گربه انداختند. گربه لقمه را در دهان خود گرفته برفت و از نظر آنان پنهان گردید. کرّت دیگر گربه باز آمد، آن جمع دوباره لقمه ای نزد او نهادند. گربه این بار مانند نخستین بار، لقمه را بدهان گرفته، خود را از نظر آن جماعت پنهان ساخت، و چندین نوبت این عمل بین گربه و جمعیت تکرار یافت، در آخر آن جمع از رفتار گربه در شگفتی شدند، چه میدانستند که آن مقدار لقمه ای که برای او مخصوص داشتند از خوراک یک تن گربه افزون است، و به تنهائی نتواند خورد، پی او گرفتند، دیدند از سطح جامع بدیواری برآمدکه پس آن دیوار خرابه ای، و در آن خرابه گربه ای کور و نابینا در گوشه ای خزیده و گربۀ معهود لقمه های نصیب خود را برای گربۀ کور میبرده، و نزد او مینهاده، و او نیز بدین وسیله روزی خود تناول میکرده است آن جماعت از این حال متعجب ماندند. ابن بابشاذ گفت: حیوانی گنگ و نابینا که از روزی محروم نشود، و کافل ارزاق جهانیان گربه ای دیگر را مسخر فرماید که کفیل رساندن روزی او گردد، چگونه مرا بیهوده و ضایع گذارد. ازینرو قطع علایق دنیویه کرد، و از خدمت مستعفی شد، و ازمقرری ماهیانۀ خود چشم پوشید، و در خانه خود مقیم و به مطالعه و تصنیف که شغل دیرینۀ او بود پرداخت، و تا پایان زندگانی، در کنف الطاف الهی محروس و به بی نیازی عمر بسر برد، تا آنکه هنگام غروب روز سوم رجب سال 469 هجری قمری در مصر وفات یافت. و در قرافۀ کبری دفنش کردند. رحمه الله. بزیارت قبر او نائل آمده ام. تاریخ فوت او را بر سنگی که بالای سرش نهاده بودند خواندم، سبب مرگ او این بوده که گویند چون انزوا اختیار و اطراف خود جمع کرد و زوائد آنچه در خانه داشت بفروخت، و آنچه بدان نیازمند بود نزد خود باقی گذاشت. غرفه ای در جامع عمرو بن العاص که عبارت از جامع عتیق مصر است اختیار کرد، و در آنجا منزل گزید، شبی خواست از آن غرفه بسطح جامع فرود آید. در یکی از طاقها که برای افشاندن نور به جامع بنا شده بود، پایش بلغزید و بیفتاد، و هنگام بامداد به رحمت ایزدی پیوست. (ابن خلکان چ تهران). یاقوت گوید: از تألیفات ابن بابشاذ، یکی التعلیق فی النحو است که پانزده مجلد میباشد. شاگردان بعد از او آن را تعلیق الغرفه نام نهادند. دیگر المحتسب در نحو است. و شرح النخبه. (معجم الادباء مرجلیوث ج 4 ص 275). و رجوع به ابن بابشاذ شود
لغت نامه دهخدا
اسم سوره ای از قرآن. ’طه’ یا ’طاها (’ سورۀ بیستم از قرآن :
تا خانه ای از فلک بود جوزا
تا سوره ای از نبی بود طاهی.
جمال الدین عبدالرزاق.
رجوع به طاها و طه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بروزگار سلطان بایسنغر انارالله برهانه، شاعری زیباسخن بوده است، و این مطلع او راست:
از چمن بگذر و آن سرو سهی قد را دان
نیست غیر از تو در این باغ کسی خود را دان.
(تذکرۀ دولتشاه چ براون ص 469).
و رجوع به ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 556 شود
ابن عبدالله البیع ابی سعید النحوی چنانکه ازتاریخ حافظ محب الدین بن النجار نقل شده، ابوعبدالرحمن السلمی، قطعه ای چند از اشعار طاهر در ضمن امالی ومجموعات خویش روایت کرده است. رجوع به روضات الجنات ص 338، ذیل ترجمه طاهر بن عبدالله بن عمرالطبری شود
ابن محمد بن عبدالله بن طاهر معروف به ابوطیب طاهری. از خاندان طاهریان بوده است که در ماورأالنهر در فضل و ادب شهرتی بسزا داشته و بزبان عربی شعر میسروده و از گویندگان معروف دربار آل سامان بوده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 455 شود
ابن اللیث. اصطخری در کتاب المسالک و الممالک گوید: پسران لیث چهار برادر بودند یعقوب و عمروو طاهر و علی، و طاهر در جنگی که بر دربست کردند کشته شد... الخ (چ لیدن ص 245) (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 194). نیز رجوع به تاریخ سیستان ص 198 و 342 شود
ابوعلی طاهر مجیرالدین. وی از اعقاب شیخ الرئیس طاهر بن عبدالله بیهقی است که عمل نیشابور و بیهق داشته است او در روز دوشنبه 21 ذی القعده سال 550 هجری قمری در قصبۀ سبزوار درگذشت. رجوع به تاریخ بیهق ص 191 و طاهر بن عبدالله بیهقی شود
ابن محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر پنجمین و آخرین حکمران خاندان طاهریان که از سال 259 تا سال 261 فرمانروائی داشت، تا یعقوب بن اللیث فرمانروائی را از آن خاندان بگرفت. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 309 و 221 شود
جعفر بن محمد الصادق علیه السلام امام ششم شیعیان. آن حضرت را القاب بسیار است، اشهرها: الصادق و منها الصابر والفاضل و الطاهر. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 271) و رجوع به جعفر بن محمد الصادق شود
ابن حسین بن عبدالرحمن اهدل از فقیهان و محدثان یمن. مولد او به سال 914 در قریۀ مراوغه بوده و در روز چهارشنبه 17 ربیع الاول سال 908 ه. ق. درگذشته است. رجوع به النور السافر ص 447 شود
ابن حفص. یکی از پیشروان عبدالرحمن خارجی که بزینهار یعقوب بن لیث آمدند. رجوع به تاریخ سیستان حاشیه ص 217 و زین الاخبار گردیزی چ تهران ص 7 شود
ابوالفتح. وی ممدوح انوری بوده است. رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 129 و رجوع به افتخارالدین ابوالفتح طاهر و لباب الالباب ص 131 ج 2 شود
ابوالنصر در حبیب السیر چ قدیم تهران این صورت مصحف ظاهر ابوالنصر محمد بن الناصر لدین الله عباسی است. رجوع به ظاهر... شود
لغت نامه دهخدا
یا طه، نام سورۀ بیستم از قرآن کریم:
پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها،
خاقانی،
نفس طاها راست یک شب قاب قوسین نزد حق
گر دو گردد نفس طاها برنتابد بیش از این،
خاقانی،
، نام حضرت پیغمبر
چرا که اشارت است از یا طاهر، (آنندراج) :
از علم پاک جانش وز زهد دل ولیکن
بر رو نبشته طاها بر طیلسانش یاسین،
؟
و رجوع به طه شود
لغت نامه دهخدا
گوشت پز، بریان ساز، نان پز، پزندۀ هر نوع خوراکی، (منتهی الارب) (آنندراج)، طباخ، آشپز، دیگ پز، ج، طهاه، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آب مزه و رنگ برگردیده. (منتهی الارب). آب بدبو
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است به مصر و شطوی منسوب بدان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از اقرباء مقوقس که به دست عمرو بن عاص مسلمان شد و به شهادت رسید و در جایی که سپس به نام او مشهور گشت (نزدیک دمیاط به مصر) مدفون شد و ثیاب شطویه منسوب بدانجاست. (یادداشت مؤلف). رجوع به شطو (دهی است...) و شطویه شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به طاهر، نوعی کاغذ در قدیم (منسوب به طاهر دوم از طاهریان خراسان)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طاهر درحالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) پاکان پاکیزگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاهره
تصویر طاهره
لقب سیده النسا العالمین، حضرت فاطمه زهرا (س) میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاهر
تصویر طاهر
مرد پاکیزه لباس، پاک و پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاهی
تصویر طاهی
کبابی بریان پز، گوشت پز خوالیگر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طاهر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ائمه طاهرین باجداد طاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاهره
تصویر طاهره
((هِ رِ یا رَ))
مؤنث طاهر، زن پاک از پلیدی و عیوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاهر
تصویر طاهر
((هِ))
پاک، پاکیزه، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی معین
پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف، پاکدامن
متضاد: پلشت، پلید، ناپاک، نجس، بی گناه، معصوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد