طیلسان. چادر. (منتهی الارب). در حاشیۀ المعرب جوالیقی آمده است که طیلسان را طیلس و طالسان هم گویند (به کسر لام در طالسان) و در المعیار وادی شیر آمده که کلمه طیلسان معرب ’تالسان’ به کسر لام است، و صاحب المعیار کلمه طالسان یا طیلسان را چنین تفسیر کرده است: ’جامه ای است که آن را بر کتف پوشند. ’ و هم گوید: ’جامه ای است که همه بدن را فرامی گیرد، برای پوشیدن آن را بافند، و خالی از برش و خیاطی است’. وادی شیر گوید: ’عبای مدوری است برنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم است، خواص علما و مشایخ آن را پوشند، و آن از لباسهای عجمان است’. (المعرب جوالیقی ص 227). و صاحب منتهی الارب ذیل طیلسان آرد: کلمه مزبورمعرب تالشان است. و رجوع به طیلسان و تالشان شود
طیلسان. چادر. (منتهی الارب). در حاشیۀ المعرب جوالیقی آمده است که طیلسان را طیلس و طالسان هم گویند (به کسر لام در طالسان) و در المعیار وادی شیر آمده که کلمه طیلسان معرب ’تالسان’ به کسر لام است، و صاحب المعیار کلمه طالسان یا طیلسان را چنین تفسیر کرده است: ’جامه ای است که آن را بر کتف پوشند. ’ و هم گوید: ’جامه ای است که همه بدن را فرامی گیرد، برای پوشیدن آن را بافند، و خالی از برش و خیاطی است’. وادی شیر گوید: ’عبای مدوری است برنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم است، خواص علما و مشایخ آن را پوشند، و آن از لباسهای عجمان است’. (المعرب جوالیقی ص 227). و صاحب منتهی الارب ذیل طیلسان آرد: کلمه مزبورمعرب تالشان است. و رجوع به طیلسان و تالشان شود
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت در چهارهزارگزی جنوب باختری رشت کنار راه شوسۀ لاکان. جلگه. معتدل مرطوب. مالاریائی. با 128 تن سکنه. آب آن از استخر. محصول آن برنج و چای. شغل اهالی زراعت و مکاری. راه آن مالرو است در فصل خشکی اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت در چهارهزارگزی جنوب باختری رشت کنار راه شوسۀ لاکان. جلگه. معتدل مرطوب. مالاریائی. با 128 تن سکنه. آب آن از استخر. محصول آن برنج و چای. شغل اهالی زراعت و مکاری. راه آن مالرو است در فصل خشکی اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لقب پادشاهان ’شهرک’ از حدود ماوراءالنهر. بنابر روایت کریستنسن دانمارکی، سلاطین ممالکی که مجاور سرحدهای شرقی و شمالی ایران بوده اند، اغلب به القاب مخصوصه معروفند، من جمله ’طالقان’ لقب پادشاه شهرک از حدود ماوراءالنهر بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 357)
لقب پادشاهان ’شهرک’ از حدود ماوراءالنهر. بنابر روایت کریستنسن دانمارکی، سلاطین ممالکی که مجاور سرحدهای شرقی و شمالی ایران بوده اند، اغلب به القاب مخصوصه معروفند، من جمله ’طالقان’ لقب پادشاه شهرک از حدود ماوراءالنهر بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 357)
شهری است به خراسان بر حد میان طخارستان و ختلان، جائی است بر دامن کوه با کشت و برز بسیار. (حدودالعالم). شهری است به خراسان بر سد حد گوزگانان است و از آن این پادشاهی است، شهری با نعمت بسیار است و از او نبیذ بسیار خیزد و نمد خیزد. (حدود العالم). شهری است میان بلخ و مروالرود. از آن شهر است ابومحمد، محمود بن خداش الطالقانی. (منتهی الارب) (آنندراج). این شهر بین مروالرود و بلخ واقع، و میان این دو شهرستان سه روز یا سه منزل مسافت است، اصطخری گوید: بزرگترین شهرستان طخارستان طالقان میباشد. این شهرستان در زمین همواری واقع شده است و فاصله آن تا کوه یک تیر پرتاب است، نهری بزرگ و باغهای بسیار دارد، و به اندازۀ ثلث بلخ باشد، و بعد از طالقان و زوالین بزرگترین شهرستان طخارستان بشمار رود، جماعتی ازفضلاء از این خاک برخاسته اند، از آن جمله است ابومحمد، محمود بن خداش الطالقانی. (معجم البلدان ج 6). طالقان از ولایت طخارستان است، و از اقلیم چهارم، طولش از جزایر خالدات، فا. و عرض از خط استوا، ک. له. شهر کوچک است اکثر مردم آنجا جولاه باشد، و در او غله و میوه بسیار است، و معمور و آبادان است و از آنجا تا مرو شش فرسنگ مسافت است. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3صص 179- 156). طالقان کرسی ولایت طخارستان، واقع دردومنزلی ولوالج و سه منزلی بدخشان است. (تاریخ مغول). آقای اقبال در حاشیۀ کتاب مذکور توضیح داده اند: هنوز هم به این اسم باقی، و در مشرق قندز و بر سر راه فیض آباد واقع است. (تاریخ مغول عباس اقبال ص 58). چون یزدجرد بمرد، از پس او هیجده سال ابن هرمز برادر کهتر که پیش پدر بود ملک بگرفت. آن پسر مهتر از سیستان بسوی ملک هیاطله رفت، به غرجستان و طخارستان و بلخ، و خبر خویش بگفت که برادر کهتر ملک بگرفت، و حق من است و از وی سپاه خواست، ملک او را طالقان داد، و گرامی کرد، و لکن سپاه ندادش. (ترجمه طبری بلعمی). سوی طالقان آمد و مرورود سپهرش همیداد گفتی درود. فردوسی. دگر طالقان شهر تا فاریاب همیدون ببخش اندرون اندرآب. فردوسی. سوی طالقان آمد و مرورود جهان پر شد از نالۀ نای و رود. فردوسی. و رجوع به تاریخ سیستان ص 26 و التفهیم چ تهران ص 335 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200، 201، 544، 582 و جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 92، 104، 105، 106، 119، 131، 132. و جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 51، 58، 139، 194، 196، 200 و ترجمه ایران در زمان ساسانیان رشید یاسمی صص 357- 204 وحبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 254، 430، 348، 171 و حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 6، 15، 26، 127 و تاریخ مغول عباس اقبال ص 36، 47، 48، 50، 57، 58، 62، 64، 73، 171، 176 شود
شهری است به خراسان بر حد میان طخارستان و ختلان، جائی است بر دامن کوه با کشت و برز بسیار. (حدودالعالم). شهری است به خراسان بر سد حد گوزگانان است و از آن این پادشاهی است، شهری با نعمت بسیار است و از او نبیذ بسیار خیزد و نمد خیزد. (حدود العالم). شهری است میان بلخ و مروالرود. از آن شهر است ابومحمد، محمود بن خداش الطالقانی. (منتهی الارب) (آنندراج). این شهر بین مروالرود و بلخ واقع، و میان این دو شهرستان سه روز یا سه منزل مسافت است، اصطخری گوید: بزرگترین شهرستان طخارستان طالقان میباشد. این شهرستان در زمین همواری واقع شده است و فاصله آن تا کوه یک تیر پرتاب است، نهری بزرگ و باغهای بسیار دارد، و به اندازۀ ثلث بلخ باشد، و بعد از طالقان و زوالین بزرگترین شهرستان طخارستان بشمار رود، جماعتی ازفضلاء از این خاک برخاسته اند، از آن جمله است ابومحمد، محمود بن خداش الطالقانی. (معجم البلدان ج 6). طالقان از ولایت طخارستان است، و از اقلیم چهارم، طولش از جزایر خالدات، فا. و عرض از خط استوا، ک. له. شهر کوچک است اکثر مردم آنجا جولاه باشد، و در او غله و میوه بسیار است، و معمور و آبادان است و از آنجا تا مرو شش فرسنگ مسافت است. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3صص 179- 156). طالقان کرسی ولایت طخارستان، واقع دردومنزلی ولوالج و سه منزلی بدخشان است. (تاریخ مغول). آقای اقبال در حاشیۀ کتاب مذکور توضیح داده اند: هنوز هم به این اسم باقی، و در مشرق قندز و بر سر راه فیض آباد واقع است. (تاریخ مغول عباس اقبال ص 58). چون یزدجرد بمرد، از پس او هیجده سال ابن هرمز برادر کهتر که پیش پدر بود ملک بگرفت. آن پسر مهتر از سیستان بسوی ملک هیاطله رفت، به غرجستان و طخارستان و بلخ، و خبر خویش بگفت که برادر کهتر ملک بگرفت، و حق من است و از وی سپاه خواست، ملک او را طالقان داد، و گرامی کرد، و لکن سپاه ندادش. (ترجمه طبری بلعمی). سوی طالقان آمد و مرورود سپهرش همیداد گفتی درود. فردوسی. دگر طالقان شهر تا فاریاب همیدون ببخش اندرون اندرآب. فردوسی. سوی طالقان آمد و مرورود جهان پر شد از نالۀ نای و رود. فردوسی. و رجوع به تاریخ سیستان ص 26 و التفهیم چ تهران ص 335 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200، 201، 544، 582 و جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 92، 104، 105، 106، 119، 131، 132. و جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 51، 58، 139، 194، 196، 200 و ترجمه ایران در زمان ساسانیان رشید یاسمی صص 357- 204 وحبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 254، 430، 348، 171 و حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 6، 15، 26، 127 و تاریخ مغول عباس اقبال ص 36، 47، 48، 50، 57، 58، 62، 64، 73، 171، 176 شود
پارسی تازی گشته تالستان تالشانه گونه ای جامه جامه ایست که آن را بر کتف پوشند و همه بدن را فرا می گیرد و آن را بافند و برش خیاطی ندارد، عبای مدوریست به رنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم و آن را خواص علما و مشایخ و همچنین روحانیون مسیحی پوشند
پارسی تازی گشته تالستان تالشانه گونه ای جامه جامه ایست که آن را بر کتف پوشند و همه بدن را فرا می گیرد و آن را بافند و برش خیاطی ندارد، عبای مدوریست به رنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم و آن را خواص علما و مشایخ و همچنین روحانیون مسیحی پوشند
جامه ایست که آن را بر کتف پوشند و همه بدن را فرا می گیرد و آن را بافند و برش خیاطی ندارد، عبای مدوریست به رنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم و آن را خواص علما و مشایخ و همچنین روحانیون مسیحی پوشند
جامه ایست که آن را بر کتف پوشند و همه بدن را فرا می گیرد و آن را بافند و برش خیاطی ندارد، عبای مدوریست به رنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم و آن را خواص علما و مشایخ و همچنین روحانیون مسیحی پوشند