- طالش
- نادرست نویسی تالش بخشی از استان گیلان
معنی طالش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نادرست نویسی تالشی منسوب به طالش از مردم طالش، لهجه مردم طالش
بلوغ
اصطکاک
بالشت، تکیه که زیر سر نهند، تکیه گاه
بحران، مشکل، مبارزه، مسئله
رفتاری که از روی ناز و تکبر و عجب کنند
دستمالی، کنایه از تنبیه، مجازات
مالش دادن: مالیدن، مشت مال دادن، کنایه از تنبیه کردن،برای مثال چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز (نظامی۵ - ۸۲۸)
مالش دادن: مالیدن، مشت مال دادن، کنایه از تنبیه کردن،
تفحص، جستجو، کاوش، تصفیه
بدکردار، تبهکار، بدکار، بدعمل
کیسه ای پارچه ای که هنگام خواب زیر سر می گذارند، برای مثال تا که بنشست خواجه در «بالش» / «بالش» آمد ز ناز در بالش (سنائی۱ - ۶۶۰) ، تکیه گاه، مسند
رشد، نمو، به خود نازیدن، فخر کردن،برای مثال تا که بنشست خواجه در بالش / بالش آمد ز ناز در «بالش» (سنائی۱ - ۶۶۰)
در دورۀ مغول، واحد اندازه گیری وزن زر و سیم، درحدود هشت مثقال
رشد، نمو، به خود نازیدن، فخر کردن،
در دورۀ مغول، واحد اندازه گیری وزن زر و سیم، درحدود هشت مثقال
طلب کننده، جوینده، خواهنده، خواهان، محصل، دانش آموز
جنگ، جدال، مبارزه، برای مثال بفرمود شه تا دلیران روم / نمایند چالش درآن مرز و بوم (نظامی۵ - ۷۹۲) ، امری که باید برای آن چاره ای پیدا شود، مسئله، رفتار از روی کبر و غرور و نخوت، با ناز و غرور خرامیدن
گول سبک: مرد
رها، هلیده (مطلقه مطلقه)، وانهاده رها کرده یله کرده
بر آینده، صعود کننده، طلوع کننده
مرد بدکردار، تبهکار
جوینده، خواهنده، خواستگار، خواهشمند
برابر با دوست
گالوش فرانسوی رو کفشی سر موزه، کفش جیر چوپان گاو گاودار. سرموزه و کفش از جیر و غیره، کفش لاستیکی که یا مستقیما آنرا بپا کنند و یا کفش چرمی را برای حفظ از گل و باران داخل آن نمایند: گالش و گیوه و فستونی و چلوار گران نفت و کبریت گران کاغذ و سیگار گران
عمل مالیدن مالندگی ماله، کوفتگی ماندگی، جزاء عمل بد مقابل نوازش، اصطکاک
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
بالشت، وسیله ای به شکل کیسه چهارگوش که آن را با ماده نرمی مثل پر، پنبه، پشم شیشه یا اسفنج پر کرده و در هنگام خواب یا استراحت سر را روی آن می گذارند، متکا، مسند
واحد مقیاس برای زر و سیم
زد و خورد، جنگ و جدال
جوینده، خواهان، دانشجوی علوم دینی، جمع طلاب
((لِ یا لُ))
فرهنگ فارسی معین
کفش لاستیکی که یا مستقیماً آن را به پا کنند و یا کفش چرمی را برای حفظ از گل و باران داخل آن نمایند