جدول جو
جدول جو

معنی طافره - جستجوی لغت در جدول جو

طافره
(فِ رَ)
رماد است. (فهرست مخزن الادویه). خاکستر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاهره
تصویر طاهره
(دخترانه)
پاک، خالص، مؤنث طاهر، زن پاک، مبرا از عیب، لقب فاطمه زهرا (س)، لقب خدیجه همسر پیامبر (س)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طفره
تصویر طفره
خیز برداشتن، جستن
طفره رفتن: کوتاهی کردن، تاخیر، تعلل کردن در کاری، سر دواندن
طفره زدن: کوتاهی کردن، تاخیر، تعلل کردن در کاری، سر دواندن، طفره رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافره
تصویر کافره
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، زندیک، ناپاک دین، ملحد، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاهره
تصویر طاهره
زن پاک، زن پاک از نجاست و از عیوب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ / اُ فُرْ رَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). شدت. (اقرب الموارد). شدت و سختی. (ناظم الاطباء).
- افرهالحرّ، سختی گرما و اول آن. (آنندراج) (منتهی الارب). سختی گرما. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). شدّت گرما و آغاز آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
خویشان و نزدیکان مرد. (منتهی الارب). خویشان و نزدیکان شخص. (ناظم الاطباء) : نافرهالرجل، اسرته و فصیلته التی تغضب لغضبه. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث کافر. رجوع به غدار، جحود و کافر شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
قصبه ای است در 60کیلومتری جنوب شرقی ایالت بادایوز از ایالات استرمادوره (اسپانیا). (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
آنکه دیگری را در حمل ازفار (اثقال و احمال) یاری کند. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، گروه مردم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، لشکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رکن بنا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر فربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، مهتر و بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، کمان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زافره، سهم یا نزدیک پیکان از تیر یا سوی جای پر از تیر یا کم از دو ثلث جانب پیکان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زافره الرجل، یاران و خویشان مرد. (اقرب الموارد) (آنندراج). لانهم یزفرون عنه الاثقال. و فی الحدیث: کان اذا خلا مع صاغیته و زافرته انبسط و یقال هم زافره القوم عندالسلطان. (اقرب الموارد) ، داهیه (بسیار زیرک و دانا). (ذیل اقرب الموارد) ، کاهل و نزدیک آن. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
گروهی است از روم. (منتهی الارب). امه من الروم. (قطر المحیط) (شرح قاموس). و تسمیۀ آن برای بعد و دوری آنهاست در مغرب و از آن است حدیث ’لولا اصوات السافره لسمعتم وجبه الشمس، یعنی اگر آواز آن مردم نمی بود هر آینه می شنیدید آواز افتادن و غروب شدن آفتاب را. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث سافر. رجوع به سافر شود، صاحبان سفرند که ضد حضر است. (شرح قاموس). قوم سافره، ای ذو سفر لضد الحضر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
طارف. جاء بطارفه عین، آورد مال بسیار از. (منتهی الارب). ج، طوارف، در عربی بکسر ثالث، شخصی را گویند که میان او و جدّ اکبر او آباء بسیار باشند یعنی از جد اکبر خود بسیار دور باشد. (برهان) ، میوه و جز آن که غریب و نادر بود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
ست نفیسه بنت حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب (ع) که لقبش طاهره و کریمه الدارین است. در سال 145 هجری قمری در مکه متولد شده و در مدینه با زهد و عبادت بسر میبرده و هم بالین اسحاق مؤتمن فرزند حضرت صادق (ع) بوده و از آن دو نور پاک دوفرزند قاسم و ام کلثوم نامی بوجود آمده، پس با شوهر و فرزندان خود بمصر رفته و بفاصله هفت سال در رمضان 208 هجری قمری در آنجا وفات یافته و اسحاق میخواست که جنازه اش را به مدینه نقل دهد، لیکن اهالی مصر از روی عقیدۀ کاملی که نسبت به آن مخدرۀ معظمه داشتند درخواست کردند که آن نعش پاک را در خاک ایشان دفن کندکه وسیلۀ تبرک و میمنت ایشان باشد. اسحاق نیز قبول کرد و وی را در خاک مصر مدفون ساخت و اکنون آرامگاه او زیارتگاه عام و خاص میباشد. طاهره در حق فقرا و بیماران تلطف های بی نهایت مبذول میداشته و همواره روزه دار و شب زنده دار بوده و تا اسحاق حاضر نمیشده، تناول غذا نمیکرده است و در حال احتضار نیز روزه دار بوده و جمعی از حاضران درخواست افطار کردند، گفت: سبحان الله سی سال است که از درگاه خداوندی مسئلت میکنم که روزه دار از دنیا بروم چگونه اکنون از این آرزوی سی ساله دست بردارم و در آن حال این بیت را میخوانده است:
اصرفوا عنی طبیبی و دعونی و حبیبی
زادنی شوقی الیه و غرامی و نحیبی
و پس از آن شروع به تلاوت سورۀ انعام کرد وچون به آیۀ شریفۀ لهم دارالسلام رسید جان بمالک جانان سپرد و امام شافعی در آن اوان ساکن مصر بوده و به زیارت آن خاتون معظمه میرفته و درخواست دعای خیر میکرده است. (از خیرات حسان ج 3 ص 122). و رجوع به ریحانه الادب ج 2 ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
مؤنث طاهر: امراءهٌ طاهرهٌ، زن پاک از نجاست، زن پاک از عیب و منقصت. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). ج، طاهرات، اثلق
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ)
تأنیث طایر و هی قلیله. (ذیل اقرب الموارد از اللسان). طائره
لغت نامه دهخدا
(فِ حَ)
تأنیث طافح. خشک هرچه باشد: و منه رکبه طافحه، للتی لایقدر ان یقبضها. (منتهی الارب) ، زانوی خشک که تا نشود
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث حافر، اوّل هر چیزی، یقال: التقوا فاقتلوا عند الحافره، یعنی در اول دچار شدن. (منتهی الارب). رجععلی حافرته، بازگشت به همان راه که آمده بود. (منتهی الارب). یقولون أ اًنّا لمردودون فی الحافره. (قرآن 10/79) ، آیا ما ردشدگانیم در حالت اوّل ؟ (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 467). فی المثل: النقد عند الحافره او عند الحافر، یعنی در اول کلمه. و اصله ان الخیل اکرم ما کانت عندهم و کانوا لایبیعونها نسئه یقول له الرجل للرجل، ای لایزول حافره حتی یأخذ ثمنه و کانوا یقولونها عند السبق و الرّهان، ای اوّل ما یقع حافرالفرس علی الحافر، ای المحفوره فقد وجب النقد. هذا اصله ثم کثر حتی استعمل فی کل اولیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طافْ فَ)
مابین کوه و دشت، طافه البستان، نواحی و گرداگرد بوستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قضایی در ولایت طرابوزان در مشرق قضای جانیک و مشرق قضای صامسون و جنوب دریای سیاه، و رود خانه قزل ایرماق از جنوب آن میگذرد. محصول عمده آن حبوب و میوه و کتان و کنف و تنباکوست. در حدود 161 پارچه آبادی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1200)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کافره
تصویر کافره
مونث کافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طارفه
تصویر طارفه
زرفین چادر، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طافحه
تصویر طافحه
مونث طافح: و خشک مونث طافح، خشک (هر چه باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاهره
تصویر طاهره
لقب سیده النسا العالمین، حضرت فاطمه زهرا (س) میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایره
تصویر طایره
مونث طایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافره
تصویر حافره
نخست آفرینش نخست آفرینش خرد را شناس (فردوسی)، راه رفته، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
ویدانک ویلان هم آوای پیلان (فرصت و فاصله میان کاری)، برجستن به بالا جستن، سرشیر جستن برجستن پریدن از بلندی، انتقال جسم است از جزو مسافتی به جزو مسافتی دیگر بدون آن که از اجزای ما بین گذر کند و محاذی آن قرار گیرد و به عبارت دیگر انتقال از مسافتی به مسافتی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر بدون گذشتن از مسافت متوسط و این امر محال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طافه
تصویر طافه
دامنه میان کوه و دشت، دیوار بستان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سافر راهی، فرستاده، گاواب (جل وزغ آبی) از گیاهان مونث سافر، صاحبان سفر: قوم سافره
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زافر افزوده بر آرش های زافر زیرک و دانا، پشت گردن، کمان، بنلاد (رکن بنا)، سپاه، داربست، تیر بی پر، گروزه گروه مردم، شتر فربه، خویشان و یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طائره
تصویر طائره
مونث طائر: و هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاهره
تصویر طاهره
((هِ رِ یا رَ))
مؤنث طاهر، زن پاک از پلیدی و عیوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طفره
تصویر طفره
((طَ رِ))
پریدن، پریدن از بلندی
فرهنگ فارسی معین
پاکدامن، عفیفه، محصنه، مطهره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کافر کتمان کننده ی حقیقت
فرهنگ گویش مازندرانی