جدول جو
جدول جو

معنی طاشکندی - جستجوی لغت در جدول جو

طاشکندی
(کَ)
محمد. او راست: شرح باب الصرف از کتاب میزان الادب، تألیف عصام الدین اسفراینی. این شرح، با اصل کتاب باب الصرف به سال 1290 هجری قمری در وادی النیل مصر به طبع رسیده است. شرح دیگری هم بر کتاب میزان الادب نوشته که با اصل میزان الادب به سال 1286 در اسلامبول طبع شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1222)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
منسوب به تاشکند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طاشکندی. حافظ محمد تاشکندی سبط علی قوشجی. او راست: تاریخ طاشکندی در باب خواقین الازبکیه و تاریخ آل چنگیز. (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 282 و 297)
طاشکندی. محمد. او راست: شرح باب الصرف از کتاب میزان الادب، تألیف عصام الدین اسفراینی. رجوع به طاشکندی و معجم المطبوعات ج 2 ص 1222 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 48هزارگزی خاور قصبۀ رزن و 6هزارگزی شمال قارلق. کوهستانی است و سردسیر و دارای 151 سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری و راه آنجا مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل. واقع در 27هزارگزی جنوب باختری گرمی و پنج هزارگزی شوسۀگرمی به اردبیل. جلگه، گرمسیر، و دارای چهل تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به طاسبند که از دهات همدان است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. در 37هزارگزی شمال خاوری قره آغاج، و 21هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. کوهستانی. معتدل و مالاریائی. با 89 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و نخودو بزرک. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
احتباس بول. اسرا. شاشبند شدن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل که در 48 هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 15 هزارگزی شوسۀ اردبیل به تبریز در کوهستان واقع است. ناحیه ای است با آب وهوای معتدل و 307 تن سکنه و آب آن از چشمه و رود خانه باش کند تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ شَ تَ)
شکستن و خرد کردن. (شعوری). مصدر دوم اشکستن یا شکستن در تداول عامه است که گاه بجای دست او را شکستی، گویند: شکاندی، یا اشکاندی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تاشکنت یا تاشگند. چاچ. تاش. شهری است به آسیای مرکزی که اکنون مرکز جمهوری ازبکستان است. دارای 585 هزار تن سکنه و محصولش ابریشم است. ناظم الاطباء آرد: شهری از ترکستان روس و پایتخت آسیای مرکزی... و این شهر را در سابق ’چاچ’ یا ’شاش’ میگفته اندو کمان چاچی منسوب بدان جا است - انتهی. شهری است درتوران. (آنندراج). تاشکنت از بلاد ملک فرغنه (فرغانه) بوده. (آنندراج). رجوع به چاچ و شاش و تاش (شهر) وتاشکنت و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه طاشکند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نام یکی از ماههای مغولی و در زبان ترکی امروزی بمعنی عصر و پسین. (یادداشت بخط مؤلف) : در تاریخ دوشنبه دویم ایکندی آی لوییل موافق سلخ صفر سنۀ احدی و سبعین... (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان آختاجی بوکان شهرستان مهاباد. واقع در 14هزارگزی شمال بوکان و در مسیر شوسۀ بوکان به میاندوآب. جلگه، معتدل مالاریایی دارای 330 تن سکنه است. آب آنجا از سیمین رود، محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوب، شغل اهالی آن زراعت و گله داری، صنایع دستی مردم آن جاجیم بافی و راه آنجا شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
همین قدر، همین اندازه، کمی، اندکی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان هزارپی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی