جدول جو
جدول جو

معنی طارنوس - جستجوی لغت در جدول جو

طارنوس
خواندمیر بنقل از روضهالصفا گوید: که جان موسوم به طارنوس بوده و اولاد و اعقاب او مادام که اوامر و نواهی الهی را مطیع و منقاد بودند در غایت رفاهیت روزگار میگذرانیدند و چون یک دور ثوابت نزدیک به انتها رسید، و مدّت یک دور ثوابت نزد حکماء اوایل، سی و ششهزار سال است و ابن الاعلم مدت آن را بیست وپنجهزارودویست سال یافته و محی الدین مغربی که قول او نزد علمای متأخرین حجت است بیست وچهارهزار سال گفته، آن جماعت تقریباً آغازعصیان و طغیان کرده منتقم جبار بعد از الزام حجت اکثر ارباب معصیت را به دارالبوار فرستاد، و بقیۀ ایشان را که ربقۀ اطاعت در رقبه داشتند بتجدید شریعتی عطا فرمود، (حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 جزو 1 ص 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارنوش
تصویر دارنوش
(پسرانه)
نام یکی از وزیران بخت نصر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارناس
تصویر فارناس
(پسرانه)
نام پادشاه کاپادوکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارنوش
تصویر یارنوش
(دخترانه)
یاری که چون عسل شیرین و دلنشین است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامۀ ابریشمی، نوعی خز
فرهنگ فارسی عمید
مثلث. طیفا. حنطۀ صغار
لغت نامه دهخدا
نوعی ازجامۀ ابریشمی، (منتهی الارب)، قسمی خز:
مردم ز علم و فضل شرف یابد
نز سیم و زر و از خز طارونی،
ناصرخسرو،
و ظاهراً طارونی یا خزّ طارونی ادکن اللون وناعم الملمس بوده است، رجوع به کلمه خلاف در ابن البیطار شود،
- گنبد طارونی، کنایه از آسمان:
ای گرد گرد گنبد طارونی
یکبارگی بدین عجبی چونی،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ)
طارنت. رجوع به طارنت شود. فیثاغورس حکیم، از آن پس که قولون، یکی از ثروتمندان مردم را بر ضد او بشورانید، به طارنطا فرار کرد. (از عیون الانباء ج 1 ص 40)
لغت نامه دهخدا
تکدرّ. (بحر الجواهر) ، علک البطم وآن را (صمغ حبّهالخضراء نیز نامند. (مخزن الادویه). رجوع به طارکیس شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
البیوس طرینوس، یکی از قیاصرۀ روم که مدت نوزده سال پادشاهی کرد و انطاکیه را از ایرانیان بازپس گرفت و جالینوس در سال دهم از پادشاهی او قدم به عرصۀ هستی نهاد. (عیون الانباء ج 1 ص 72، 75)
لغت نامه دهخدا
طباریس. رجوع به طباریس و قاموس الاعلام ترکی شود. در حبیب السیر این نام به غلط طبارنوس آمده: طبارنوس بعد از وفات افسطوس بر مسند خسروی نشست. و در سال هفتم از جهانبانی او ’هردست’ یا ’هردوس’ که در سلک اعاظم امرا انتظام داشت، بلدۀ طبریه را بنانهاد. و به روایت تحفهالملکیه، در سال نوزدهم از پادشاهی او رفع عیسی علیه السلام اتفاق افتاد. و طبارنوس بیست و دو سال سلطنت کرد. بعد از فوتش یک سال و نیم سریر سلطنت روم از وجود پادشاهی صاحب حشمت خالی بود. (حبیب السیر چ قدیم ج 1 ص 76 و چ خیام ج 1 ص 215)
لغت نامه دهخدا
فرزندمنی سارخوس برادر فیثاغورس، (عیون الانباء ج 1 ص 38)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
صاحب حبیب السیر آرد: در سال چهارم از سلطنت وسطانس ملوک فرس انطاکیه را فتح کردند. و او عزم رزم فارسیان نمود. و در آن ایام بیمار شده بعد از وجدان صحت یکی از یونانیان راکه طیارنوش نام داشت ولیعهد گردانیده بار دیگر ملک روم از فرنگیان به اهالی یونان انتقال یافت. حمزۀ اصفهانی گوید که: قیاصرۀ فرنگ سیزده نفر بودند و دویست وچهل ودو سال و شش ماه پادشاهی نمودند و بقول خواجه رشید طبیب عدد آن جماعت بهفده رسید و اوقات سلطنت ایشان دویست وچهل سال و شش ماه و نه روز ممتد گردید. بعد از آن طبانوس بقولی هفت سال و بروایتی چهار سال پادشاهی نمود، چون رایت دولت تاج فلک رفعت بر سر اونهاد میان او و سلاطین عجم محاربات به وقوع انجامید و در بعض اوقات صورت فتح و ظفر در نظرش جلوه گر گشت (و در تحفه الملکیه مسطور است که طبانوس در وقت جهانبانی در قصر خود گنجی یافت و تمامی آن نقود و اجناس را بر فرقۀ انام تقسیم نمود). و در سال چهارم از فرمانفرمائی دختر خود را به بطریقی موربقی عقد بست و داماد را ولیعهد ساخت. موربقی به سیرت حمیده و پسندیده اتصاف داشت و همواره ابواب تصدقات بر روی روزگار ارباب احتیاج و افتقار میگشود و در سال چهارم از سلطنت او در قسطنطنیه قریب چهارصدهزار کس بعلت طاعون گذران از جهان شدند و خسرو پرویز در وقتی که از بهرام چوبین بگریخت جهت استمداد نزد موربقی رفته و دختر او مریم را در حبالۀ نکاح خود درآورد و چون قواعد مصالحت مؤکد شد و خسرو بر تخت سلطنت مدائن متمکن گردید موربقی علوفات متجنده راکم کرد و بطارقه خاطر بر مخالفت قرار داده در مدینۀ هرقلیه مجتمع شدند و موربقی خود را از مقاومت آن جماعت عاجز دیده بگریخت و بطارقه متعاقب او اسب برانگیخته جمعی بدو رسیدند و رشتۀ حیاتش را بتیغ تیز بریدند. (حبیب السیر ج 1 ص 76). و رجوع به طباریوس شود
لغت نامه دهخدا
از فلاسفۀ طبیعیین، کتاب الرؤیااز اوست، (ابن الندیم) (تاریخ الحکماء قفطی ص 218)
لغت نامه دهخدا
الاسکندرانی، یکی از فلاسفه ای است که در ایام فترت بین ابقراط و جالینوس میزیسته، (عیون الانباء ج 1 ص 36)
لغت نامه دهخدا
پادشاه کاپادوکیه که آتوسا خواهر کبوجیه پادشاه هخامنشی به همسری او برگزیده شد، نام او را فارناک نیز ضبط کرده اند، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2123 شود
لغت نامه دهخدا
فالرغس، فارغوس، لقلق، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش مانۀ شهرستان بجنورد، در 8000گزی باختر مانه و دوهزارگزی جنوب مالرو محمدآباد به دشتک و در جلگه واقع است هوای آن معتدل میباشد، 299 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه اترک و محصول آن غلات و تریاک و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
رجوع به طلینا شود، (دزی ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا
نام آپولون رب النوع یونانی و نام ’موزها’
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی مرزنجوش است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ)
شهری در لهستان (گالیسی) ، دارای کارخانه های توری بافی و فلاحتی و 36000 تن سکنه است و در سال 1939 میلادی بدست آلمان افتاد. قاموس الاعلام ترکی آرد: تارنوف قصبۀ مرکز قضائی در خطۀغالیچ (گالیس) از اتریش که در 240هزارگزی مغرب لمبرغ قرار دارد، 23000 تن سکنه و مکاتب و بازار دارد
لغت نامه دهخدا
نام مرکز قضائی است در ولایت خداوندگار و در جوار کوه کشبش و ملحق به ایالت بروسه. این شهر را روزگاری قیصری بنام آدریانوس بنا کرده و بنام خوداو معروف گشته است. (از لغات تاریخیه و جغرافیه)
لغت نامه دهخدا
کوهی در یونان به جنوب شرقی درید و فسید با 2459 گز ارتفاع وآن در اساطیر یونانی خاص آپولون و موزها بوده است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چهارنفس. نفس اماره، نفس لوامه، نفس ملهمه، نفس مطمئنه. (آنندراج). چارنفس اماره و لوامه و ملهمه و مطمئنه:
به چارنفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت
به یک رقیب و دو فرع و سه نوع وچار اسباب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آطرانوس. نام قضایی است از ولایت خداوندگار و متصل به ایالت بروسه. از طرف شمال به بروسه و از مشرق به خرمنجق و از طرف جنوب به سنجان و از طرف مغرب به قضای کرماست محدود است. مساحت آن 6300 هزار گز مربع و دارای 22037 تن جمعیت است و همه دین مسلمانی دارند. از 107 قریه مرکب است و دارای 101 جامع و 108 مکتب است. از مرکز ولایات تا مرکز قضا دو طریق وجود دارد، یکی از راه کوهستان که 10 ساعت راه است و دیگری از طریق دره که 12 ساعت راه و صعب العبور است. اکثر زمینهای این قضا کوهستانی است و در دره ها کشت و ورز فراوان است. از محصولات عمده اش تریاک، انگور، پنبه و سیب قابل ذکر است. در قسمتهای شرقی این قضا جنگل وجود دارد و از انواع مختلف درختان جنگلی مردم برای تهیۀ الوار استفاده میکنند و این صنعت خاص اهالی این ناحیه است وبیشتر این الوارها را بوسیلۀ رودخانه بنقاط دیگر صادر می کنند. و علاوه بر اینها بعضی از مردم به نساجی و استخراج معادن اشتغال دارند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به آطرانوس و ادراناس در همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری از یونان بود که اسطیائوس حکیم از آنجا برخاست. (قفطی چ لیپزیک 1320 ص 24 س 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ دَ / دِ)
محاسب علافهای بزرگ میدان. نویسنده و ثبت کننده صورت حساب در میدان خواربار و تره بارفروشی
لغت نامه دهخدا
(اَ جَنْ نَ)
قریه ای است در صعید از کورۀ بهنسا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قرن الثور، و قرن المعز را نیز نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قابنوس
تصویر قابنوس
یونانی تازی گشته شاهتره از گیاهان شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جامه ابریشمین تیره گون. یا خز طارونی. قسمی خزاد کن. یا گنبد طارونی. آسمان. پارسی است تارونی گونه ای جامه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارنفس
تصویر چارنفس
مراد نفسهای ذیل است نفس اماره نفس لوامه نفس ملهمه نفس مطمئنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنوس
تصویر ارنوس
لاتینی تازی گشته خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامه ابریشمی تیره گون
فرهنگ فارسی معین