از رستاق المر است که آن را اعلم نیز گویند و آن از نواحی همدان باشد. و آن را فارسین و فارسجین نیز خوانند و بارسین در لهجۀ خود اهالی متداول است. (از انساب سمعانی) (معجم البلدان ذیل فارسجین). و رجوع به فارسجین و فارسین و اعلم و همدان شود، هر چه بدرخشد. (از اقرب الموارد). روشن و تابان. (غیاث). درخشان. یغشاه بارق من نوره. (حکمت اشراق چ 1331 انجمن ایران و فرانسه ص 348) ، شمشیر درخشان. (دمزن) ، ابربابرق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دمزن) (آنندراج) (تاج العروس). ابر برق دارنده. (فرهنگ نظام). - سحاب بارق، ابری که از او برق جهد. ابر بابرق و درخش. (ناظم الاطباء)
از رستاق اِلمَر است که آن را اعلم نیز گویند و آن از نواحی همدان باشد. و آن را فارسین و فارسجین نیز خوانند و بارسین در لهجۀ خود اهالی متداول است. (از انساب سمعانی) (معجم البلدان ذیل فارسجین). و رجوع به فارسجین و فارسین و اعلم و همدان شود، هر چه بدرخشد. (از اقرب الموارد). روشن و تابان. (غیاث). درخشان. یغشاه بارق من نوره. (حکمت اشراق چ 1331 انجمن ایران و فرانسه ص 348) ، شمشیر درخشان. (دِمزن) ، ابربابرق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دِمزن) (آنندراج) (تاج العروس). ابر برق دارنده. (فرهنگ نظام). - سحاب بارق، ابری که از او برق جهد. ابر بابرق و درخش. (ناظم الاطباء)
نام یکی از زنان ایرانی است که پس از شکست دارا در دمشق به چنگ اسکندر افتاد، وی زوجه بهمن از سرداران ایران و دختر آردباز بود، اسکندر او را به عقد ازدواج درآورد و پسری بنام هرکول از وی متولد گشت و بعد از وفات اسکندر قساندر وی رابا پسرش بقتل رسانید، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
نام یکی از زنان ایرانی است که پس از شکست دارا در دمشق به چنگ اسکندر افتاد، وی زوجه بهمن از سرداران ایران و دختر آردباز بود، اسکندر او را به عقد ازدواج درآورد و پسری بنام هرکول از وی متولد گشت و بعد از وفات اسکندر قساندر وی رابا پسرش بقتل رسانید، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
ظاهراً مصحف ارشیطس و ارخوطس فیلسوف طارنطینی است. شهرزوری در نزهه الارواح آرد: ارسطیس، علاوه بر آنکه از رجال معروف در حکمت و از مردان مشهور در علم هندسه و فلسفه است، صاحب اموال کثیره و ضیاع و عقار بسیار بوده است. بخوشی حال و سعۀ عیش و رفاه کامل زندگانی میگذرانید. ناگهان زمانۀ جافی و روزگار غدار بر این حکیم بزرگوار روترش کرده آن همه اموال بباد فنا رفته بسختی معیشت گرفتار شده ناچار جلاء وطن اختیار کرد تا از طعنه و شماتت خودی و بیگانه مصون و محفوظ ماند و سوار کشتی گردید و بسفر دریا پرداخت. پس از چندی کشتی او طوفانی شد و حکیم خودرا بجزیره ای رسانید و با دست تهی و حالت زار بر کنار دریا مسکن کرد و برای تسکین هموم و غموم بعضی اشکال هندسی به روی زمین با دست بکشید. اهالی جزیره آن بدیدند و به حاکم جزیره خبر بردند. سلطان امر به احضار حکیم کرد. چون او را شخص دانشمندی یافت، بر احترام وی بیفزود و مقرب خویش گردانید و مقرری جهت او تعیین فرمود و به اندک زمان فیلسوف که بی چیز و بفقر و فاقه مبتلا شده بود، صاحب اموال و اولاد فراوان گردید و با نهایت عزت و سعۀ معیشت میزیست. پس از چندی جماعتی که میخواستند سفری ببلاد او کنند، گفتند اگر پیغام و یا نوشته ای داری بما بسپار تا به اقرباء و کسان تورسانیم. گفت به اهالی بلد من بگوئید چیزی را کسب کنید که از دستبرد زمانۀ شوخ چشم همیشه مصون باشد و اگر بدریا مسافرت کردید، از غرق شدن محفوظ ماند و از دست شما هیچ گاه خارج نگردد. رجوع به کنزالحکمه ترجمه دری صص 189-190 و رجوع به ارخوطس الطارنطینی شود
ظاهراً مصحف ارشیطس و ارخوطس فیلسوف طارنطینی است. شهرزوری در نزهه الارواح آرد: ارسطیس، علاوه بر آنکه از رجال معروف در حکمت و از مردان مشهور در علم هندسه و فلسفه است، صاحب اموال کثیره و ضیاع و عقار بسیار بوده است. بخوشی حال و سعۀ عیش و رفاه کامل زندگانی میگذرانید. ناگهان زمانۀ جافی و روزگار غدار بر این حکیم بزرگوار روترش کرده آن همه اموال بباد فنا رفته بسختی معیشت گرفتار شده ناچار جلاء وطن اختیار کرد تا از طعنه و شماتت خودی و بیگانه مصون و محفوظ ماند و سوار کشتی گردید و بسفر دریا پرداخت. پس از چندی کشتی او طوفانی شد و حکیم خودرا بجزیره ای رسانید و با دست تهی و حالت زار بر کنار دریا مسکن کرد و برای تسکین هموم و غموم بعضی اشکال هندسی به روی زمین با دست بکشید. اهالی جزیره آن بدیدند و به حاکم جزیره خبر بردند. سلطان امر به احضار حکیم کرد. چون او را شخص دانشمندی یافت، بر احترام وی بیفزود و مقرب خویش گردانید و مقرری جهت او تعیین فرمود و به اندک زمان فیلسوف که بی چیز و بفقر و فاقه مبتلا شده بود، صاحب اموال و اولاد فراوان گردید و با نهایت عزت و سعۀ معیشت میزیست. پس از چندی جماعتی که میخواستند سفری ببلاد او کنند، گفتند اگر پیغام و یا نوشته ای داری بما بسپار تا به اقرباء و کسان تورسانیم. گفت به اهالی بلد من بگوئید چیزی را کسب کنید که از دستبرد زمانۀ شوخ چشم همیشه مصون باشد و اگر بدریا مسافرت کردید، از غرق شدن محفوظ ماند و از دست شما هیچ گاه خارج نگردد. رجوع به کنزالحکمه ترجمه دری صص 189-190 و رجوع به ارخوطس الطارنطینی شود
دهکده ای در درۀ شمال شرقی ’آلپ کارنیک’ نزدیک شهر تارویس ایتالیا به ارتفاع 811گز، دارای کلیسایی زیبا، کار خانه سیمان. 3150 تن سکنه دارد و در تابستان عده زیادی به آنجا می روند
دهکده ای در درۀ شمال شرقی ’آلپ کارنیک’ نزدیک شهر تارویس ایتالیا به ارتفاع 811گز، دارای کلیسایی زیبا، کار خانه سیمان. 3150 تن سکنه دارد و در تابستان عده زیادی به آنجا می روند
نوعی از پستانداران، از خانوادۀ ’تارسییده’. این جانور در جزایر مالزی فراوان است. حیوان کم نظیری است به اندازۀ موش، کف پایش بزرگ، سری گرد و چشمانی درشت و مدور دارد
نوعی از پستانداران، از خانوادۀ ’تارسییده’. این جانور در جزایر مالزی فراوان است. حیوان کم نظیری است به اندازۀ موش، کف پایش بزرگ، سری گرد و چشمانی درشت و مدور دارد
به معنی طاق مانند، چه دیس مانند را گویند، (برهان)، و رجوع به دیوان رودکی چ نفیسی ص 1110 شود، صفۀ حضرت سلیمان، (برهان)، تیزی پیش عمارت، ایوان پادشاهان، (برهان) : دست بهشت صدر او دست قدر بخدمتش گنبد طاقدیس را بسته بطاق چاکری، خاقانی، در خطبه شاه کیوان خوانیش وگر بجوئی در زیر طاقدیسش کیهان تازه بینی، خاقانی
به معنی طاق مانند، چه دیس مانند را گویند، (برهان)، و رجوع به دیوان رودکی چ نفیسی ص 1110 شود، صفۀ حضرت سلیمان، (برهان)، تیزی پیش عمارت، ایوان پادشاهان، (برهان) : دست بهشت صدر او دست قدر بخدمتش گنبد طاقدیس را بسته بطاق چاکری، خاقانی، در خطبه شاه کیوان خوانیش وگر بجوئی در زیر طاقدیسش کیهان تازه بینی، خاقانی
صاحب مجمل التواریخ و القصص ذیل اخبار ملوک روم گوید: مملکت طاسیس و استسیانوس بمشارکت سیزده سال بوده است، جهودان در این روزگار به بیت المقدس عاصی شدند بر ایشان وسه هزار مردان جهودان بکشتند و زن و فرزند به رومیه آوردند بغارت اندر اول سال و بدین عهد اندر بود برخاستن بلیناس مطلسم، (مجمل التواریخ والقصص ص 129)
صاحب مجمل التواریخ و القصص ذیل اخبار ملوک روم گوید: مملکت طاسیس و استسیانوس بمشارکت سیزده سال بوده است، جهودان در این روزگار به بیت المقدس عاصی شدند بر ایشان وسه هزار مردان جهودان بکشتند و زن و فرزند به رومیه آوردند بغارت اندر اول سال و بدین عهد اندر بود برخاستن بلیناس مطلسم، (مجمل التواریخ والقصص ص 129)
شخصیت افسانه ای است مربوط به میتولوژی یونان که به جهت زیبائی خیره کننده اش شهرت دارد، نام اصلی نارسیس بئوتیون تسپی است و آورده اند که پدرش رود خانه سفیز و مادرش یک پری به نام لیریوپ بوده است، نارسیس با زیبائی بی نظیر خود دل از همه می ربود و در برابر اظهار محبت دختران زیبا آنها را تحقیر می کرد و به عاشقان سرگرانی ها داشت، قربانیان نارسیس از جور او به درگاه خدایان نالیدند و او دچار خشم خدایان شد، یک روز هنگام شکار نارسیس به کنار چشمه ای برای خوردن آب دراز کشید در این حال تصویر خود را در آب دیده و شیفتۀ آن شد و به حال جذبه افتاد، در همان حال تلاش کرد که تصویر خود را از آب بگیرد ولی کوشش او به هدر رفت و وقتی که نومید شد چنان ضربه ای به خود زد که بی درنگ جان سپرد، او پس از مرگ به گل نرگس تبدیل شد و از آن زمان گل نرگس به عنوان مظهر نارسیس درآمد، مؤلف فرهنگ اساطیر یونان و روم آرد: نارسیس، جوان زیبائی بود که عشق را خرد و ناچیز می شمرد، سرگذشت او به وسیلۀ نویسندگان مختلف، با اختلافاتی نقل شده است و معروفتر از همه شرحی است که ’اووید’ در یکی از آثار خود از او نقل کرده، طبق این روایت وی پسر خدای سفیز و الاهه ای به نام لیریوپه است در موقع تولد او، پدر و مادرش آیندۀ وی را از تیرزیاس جویا شدند و او جواب داد که: ’کودک عمر زیادی خواهد کرد اگر به خود نگاه نکند’، چون نارسیس به سن رشد رسید مورد علاقۀ جمع زیادی از دختران و الاهه ها قرار گرفت، منتهی وی به این مطالب توجهی نشان نمی داد، عاقبت اکو یکی از الاهه ها عاشق او شد ولی او هم مانند دیگران مورد بی اعتنائی قرار گرفت، ’اکو’ از شدت یأس منزوی گشت و به حدی ضعیف وناتوان شد که از او جز صدای نالانی، اثری نماند، دخترانی که مورد تحقیر نارسیس قرارگرفته بودند تنبیه او را از خدایان خواستند، نمزیس صدای آنها را شنید و مقدمات را طوری فراهم ساخت، که یک روز بسیار گرم، نارسیس پس از انجام شکار مجبور شد برای رفع عطش از چشمه ای استفاده کند، در آنجا وی عکس خود را دید و خود عاشق خود شد، وی که ازآن پس به دنیا بی اعتنا بود روی تصویرخود چندان خم شد که پس از اندک زمانی جان سپرد، وی در ستیکس هم به فکر تشخیص چهره های زیبا بود، در مکانی که وی جان داد گلی روئید که آن را نارسیس نام نهادند، روایت معروف در بئوسی با آنچه گفته شد تفاوت داشت در آنجا عقیده بر این بود که نارسیس یکی از اهالی شهر تسپی نزدیک هلیکن بود، وی جوانی بسیار زیبا بود و لذتهای عشق را حقیر می شمرد، مرد جوانی موسوم به آمینیاس او را دوست می داشت ولی نارسیس به وی توجهی نمی کرد، نارسیس او را همیشه طرد می کرد و بالاخره شمشیری را به عنوان هدیه برای وی فرستاد، آمینیاس برای اظهار اطاعت با همان شمشیر خود را در مقابل خانه نارسیس کشت و در حال مرگ مجازات و عذاب آن بی رحم را ازخدایان خواست، یک روز که نارسیس در چشمه ای جمال خودرا دید اسیر زیبائی خود شد و چون ازین مطلب رنج می برد خود را کشت، اهالی شهر تسپی برای عشق که این حکایت جلوۀ قدرت او بود مراسم احترامی به جا می آوردند، در محلی که او خودکشی کرده و علفها از خون او سیراب شده بود گلی به نام نرگس روئید، بوزانیاس چنین نقل می کند که نارسیس خواهر توأمی داشت که فوق العاده شبیه وی بود و هر دو زیبا بودند، دختر جوان مرد و نارسیس که از جان و دل او را می خواست غمگین شد، یک روز نارسیس چهرۀ خود را در آب دید ابتدا به گمان اینکه خواهر خود را دیده تسلی یافت و بعدها با آنکه حقیقت را دریافته بود بازهم برای تسکین خاطر معمولاً به صورت خود در آب می نگریست و این مطلب به عقیدۀ پوزانیاس موجب رواج عقیده ای که پیشتر به آن اشاره کردیم شد، البته این تفسیر برای آن بوده است که به افسانۀ نارسیس صورت واقع و معقولی داده شود، بنا بروایت دیگر: نارسیس از اهالی ارتری واقع در ’اوبه’ بود که بدست مردی بنام اپوپس کشته شد و از خون او گلی به نام نرگس روئید، (از فرهنگ اساطیر یونان و روم ص 605)، در ادبیات مجازاً به مردی می گویند که به زیبائی خود شیفته باشد، مجسمه های زیادی به نام نارسیس ساخته شده که مشهورترین آنها یک مجسمه برنزی است در ناپل، همچنین تابلوهای زیادی از روی این افسانه رسم شده که مشهورتر از همه تابلوی نقاش معروف کورتوا است
شخصیت افسانه ای است مربوط به میتولوژی یونان که به جهت زیبائی خیره کننده اش شهرت دارد، نام اصلی نارسیس بئوتیون تسپی است و آورده اند که پدرش رود خانه سفیز و مادرش یک پری به نام لیریوپ بوده است، نارسیس با زیبائی بی نظیر خود دل از همه می ربود و در برابر اظهار محبت دختران زیبا آنها را تحقیر می کرد و به عاشقان سرگرانی ها داشت، قربانیان نارسیس از جور او به درگاه خدایان نالیدند و او دچار خشم خدایان شد، یک روز هنگام شکار نارسیس به کنار چشمه ای برای خوردن آب دراز کشید در این حال تصویر خود را در آب دیده و شیفتۀ آن شد و به حال جذبه افتاد، در همان حال تلاش کرد که تصویر خود را از آب بگیرد ولی کوشش او به هدر رفت و وقتی که نومید شد چنان ضربه ای به خود زد که بی درنگ جان سپرد، او پس از مرگ به گل نرگس تبدیل شد و از آن زمان گل نرگس به عنوان مظهر نارسیس درآمد، مؤلف فرهنگ اساطیر یونان و روم آرد: نارسیس، جوان زیبائی بود که عشق را خرد و ناچیز می شمرد، سرگذشت او به وسیلۀ نویسندگان مختلف، با اختلافاتی نقل شده است و معروفتر از همه شرحی است که ’اووید’ در یکی از آثار خود از او نقل کرده، طبق این روایت وی پسر خدای سفیز و الاهه ای به نام لیریوپه است در موقع تولد او، پدر و مادرش آیندۀ وی را از تیرزیاس جویا شدند و او جواب داد که: ’کودک عمر زیادی خواهد کرد اگر به خود نگاه نکند’، چون نارسیس به سن رشد رسید مورد علاقۀ جمع زیادی از دختران و الاهه ها قرار گرفت، منتهی وی به این مطالب توجهی نشان نمی داد، عاقبت اکو یکی از الاهه ها عاشق او شد ولی او هم مانند دیگران مورد بی اعتنائی قرار گرفت، ’اکو’ از شدت یأس منزوی گشت و به حدی ضعیف وناتوان شد که از او جز صدای نالانی، اثری نماند، دخترانی که مورد تحقیر نارسیس قرارگرفته بودند تنبیه او را از خدایان خواستند، نمزیس صدای آنها را شنید و مقدمات را طوری فراهم ساخت، که یک روز بسیار گرم، نارسیس پس از انجام شکار مجبور شد برای رفع عطش از چشمه ای استفاده کند، در آنجا وی عکس خود را دید و خود عاشق خود شد، وی که ازآن پس به دنیا بی اعتنا بود روی تصویرخود چندان خم شد که پس از اندک زمانی جان سپرد، وی در ستیکس هم به فکر تشخیص چهره های زیبا بود، در مکانی که وی جان داد گلی روئید که آن را نارسیس نام نهادند، روایت معروف در بئوسی با آنچه گفته شد تفاوت داشت در آنجا عقیده بر این بود که نارسیس یکی از اهالی شهر تسپی نزدیک هلیکن بود، وی جوانی بسیار زیبا بود و لذتهای عشق را حقیر می شمرد، مرد جوانی موسوم به آمینیاس او را دوست می داشت ولی نارسیس به وی توجهی نمی کرد، نارسیس او را همیشه طرد می کرد و بالاخره شمشیری را به عنوان هدیه برای وی فرستاد، آمینیاس برای اظهار اطاعت با همان شمشیر خود را در مقابل خانه نارسیس کشت و در حال مرگ مجازات و عذاب آن بی رحم را ازخدایان خواست، یک روز که نارسیس در چشمه ای جمال خودرا دید اسیر زیبائی خود شد و چون ازین مطلب رنج می برد خود را کشت، اهالی شهر تسپی برای عشق که این حکایت جلوۀ قدرت او بود مراسم احترامی به جا می آوردند، در محلی که او خودکشی کرده و علفها از خون او سیراب شده بود گلی به نام نرگس روئید، بوزانیاس چنین نقل می کند که نارسیس خواهر توأمی داشت که فوق العاده شبیه وی بود و هر دو زیبا بودند، دختر جوان مرد و نارسیس که از جان و دل او را می خواست غمگین شد، یک روز نارسیس چهرۀ خود را در آب دید ابتدا به گمان اینکه خواهر خود را دیده تسلی یافت و بعدها با آنکه حقیقت را دریافته بود بازهم برای تسکین خاطر معمولاً به صورت خود در آب می نگریست و این مطلب به عقیدۀ پوزانیاس موجب رواج عقیده ای که پیشتر به آن اشاره کردیم شد، البته این تفسیر برای آن بوده است که به افسانۀ نارسیس صورت واقع و معقولی داده شود، بنا بروایت دیگر: نارسیس از اهالی ارتری واقع در ’اوبه’ بود که بدست مردی بنام اپوپس کشته شد و از خون او گلی به نام نرگس روئید، (از فرهنگ اساطیر یونان و روم ص 605)، در ادبیات مجازاً به مردی می گویند که به زیبائی خود شیفته باشد، مجسمه های زیادی به نام نارسیس ساخته شده که مشهورترین آنها یک مجسمه برنزی است در ناپل، همچنین تابلوهای زیادی از روی این افسانه رسم شده که مشهورتر از همه تابلوی نقاش معروف کورتوا است
ترسیس، طرسیس، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبق مندرجات کتب عبرانی نام محل بسیار دوری است و بنابه روایتی کشتی های حضرت سلیمان از آنجا طلا حمل می نمودند، در تحقیق این مطلب اختلاف است، برخی گویند مقصود زنگبار است، جمعی را عقیده بر آنست که این موضع همان ’اوفیر’ مذکور در کتابهای عبرانی می باشد و بعضی گمان دارند مکان مجهولی است، گروهی نیز گویند همان ’تارتسۀ’ واقع در اسپانیا است، در جنوب اسپانیا در نزدیکی ’هوئلوا’ محلی موسوم به ’تارسیس’ وجود دارد که در آن معدن طلای بسیاری یافت شود و در زمان عرب ’طرطوشه’ نامیده میشده، ممکن است ’تارسیس’ عبرانیها و ’تارتسۀ’ فینیقی ها همین مکان باشد، رجوع به ’تارتسه’ شود
ترسیس، طرسیس، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبق مندرجات کتب عبرانی نام محل بسیار دوری است و بنابه روایتی کشتی های حضرت سلیمان از آنجا طلا حمل می نمودند، در تحقیق این مطلب اختلاف است، برخی گویند مقصود زنگبار است، جمعی را عقیده بر آنست که این موضع همان ’اوفیر’ مذکور در کتابهای عبرانی می باشد و بعضی گمان دارند مکان مجهولی است، گروهی نیز گویند همان ’تارتسۀ’ واقع در اسپانیا است، در جنوب اسپانیا در نزدیکی ’هوئلوا’ محلی موسوم به ’تارسیس’ وجود دارد که در آن معدن طلای بسیاری یافت شود و در زمان عرب ’طرطوشه’ نامیده میشده، ممکن است ’تارسیس’ عبرانیها و ’تارتسۀ’ فینیقی ها همین مکان باشد، رجوع به ’تارتسه’ شود