مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
آنچه از خواسته و کالا که مال انسان باشد، سرمایه، ثروت، تمول، وزارتخانه یا اداره ای که مالیات ها را وصول می کند و به امور درآمد و هزینۀ کشور رسیدگی می کند، مالیه، نوعی از پارچۀ ابریشمی موج دار
آنچه از خواسته و کالا که مال انسان باشد، سرمایه، ثروت، تمول، وزارتخانه یا اداره ای که مالیات ها را وصول می کند و به امور درآمد و هزینۀ کشور رسیدگی می کند، مالیه، نوعی از پارچۀ ابریشمی موج دار
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج، در 12 هزارگزی جنوب غرب روانسر و کنار راه سنجابی به جوانرود ودر دشت سردسیر قرار دارد، آبش از رود خانه دولت آبادو محصولش غلات و دیم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد و در تابستان با اتومبیل میتوان رفت، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 450)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج، در 12 هزارگزی جنوب غرب روانسر و کنار راه سنجابی به جوانرود ودر دشت سردسیر قرار دارد، آبش از رود خانه دولت آبادو محصولش غلات و دیم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد و در تابستان با اتومبیل میتوان رفت، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 450)
ابوابراهیم اسحاق بن ابراهیم، از اکابر ادبای قرن چهارم هجری و خال اسماعیل بن حماد جوهری بوده است، رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار و ابراهیم و اسحاق بن ابراهیم شود
ابوابراهیم اسحاق بن ابراهیم، از اکابر ادبای قرن چهارم هجری و خال اسماعیل بن حماد جوهری بوده است، رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار و ابراهیم و اسحاق بن ابراهیم شود
محمود، منسوب به تاراب بخارا، جوینی در تاریخ جهانگشای در ذکر خروج تارابی آرد: در شهور سنۀ ست ّوثلثین وستمائه قران نحسین بود در برج سرطان، منجمان حکم کرده بودند که فتنه ای ظاهر شود و یمکن مبتدعی خروج کند، بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند، مردی بود نام او محمود صانع غربال چنانک در حق او گفته اند در حماقت و جهل عدیم المثل، بسالوس و زرق زهد و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پری داری کرد یعنی جنیان با او سخن میگویند و از غیبیّات او را خبر می دهند و در بلاد ماوراءالنهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه دعوی پری داری کنند و هر کس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند و امثال آن خرافات، و آن شیوه را جهّال و عوام التزام کنند، چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پری داران با او سخنی می گفت تا او اشاعت می کرد عوام الناس را خود چه باید تا تبع جهل شوند، روی بدو نهادند و هر کجا مزمنی بود و مبتلائی، روی بدو آوردند و اتفاق را نیز در آن زمره بر یک دو شخص اثر صحتی یافته اند، اکثر ایشان روی بدو آوردند از خاص و عام الاّ من اتی اﷲ بقلب سلیم، و در بخارا از چند معتبر مقبول قول شنیدم که ایشان گفتند در حضور ما بفضلۀ سگ یک دو نابینا را دارودر چشم دمید صحت یافتند، من جواب دادم که بینندگان نابینا بودند والاّ این معجزۀ عیسی بن مریم بوده است و بس، قال اﷲ تعالی تبری ٔ الاکمه و الابرص و اگر من این حالت بچشم خود مشاهده کنم بمداوای چشم مشغول شوم، و در بخارا دانشمندی بود بفضل و نسب معروف و مشهور لقب او شمس الدین محبوبی سبب تعصبی که او را با ائمۀ بخارا بوده ست اضافت علت آن احمق شد و بزمرۀ معتقدان او ملحق و گفت این جاهل را که پدرم روایت کرده ست و در کتابی نوشته که ازتاراب بخارا صاحب دولتی که جهان را مستخلص کند ظاهر خواهد شد و علامات این سخن را نشان داده و آن آثار درتو پیداست، جاهل ازعقل دور بدین دمدمه بیشتر مغرور شد و این آوازه با حکم منجمان موافق افتاد و روزبروز جمعیت زیادت میشد و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند و آثار فتنه و آشوب پدید آمد، امر او باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرۀ تشویش مشاورت کردند و به اعلام این، رسولی بخجند فرستادند نزدیک صاحب یلواج و ایشان بر سبیل تبرک و تقرب بتاراب رفتند و از او التماس حرکت ببخارا کردند تا شهر نیز بمقدم او آراسته شود و قرار نهاده که چون به سرپل وزیدان رسد مغافصهً او را تیرباران کنند، چون روان شدند در احوال آن جماعت اثر تغیر می دید چون نزدیک سرپل رسیدند روی بتمشا که بزرگتر شحنگان بود آورد و گفت از اندیشۀ بد بازگرد والا بفرمایم تا چشم جهان بینت را بی واسطۀ دست آدمی زاد بیرون کشند، جماعت مغولان چون این سخن ازو بشنیدند گفتند یقین است که از قصد ما کسی او را اعلام نداده ست مگر همه سخنهای او بر حق است، خائف شدند و اورا تعرض نرسانیدند تا ببخارا رسید در سرای سنجر ملک نزول کرد امرا و اکابر و صدور در اکرام و اعزاز او مبالغت می نمودند و می خواستند تا در فرصتی او را بکشند چه عوام شهر غالب بودند و آن محله و بازار که او بود بخلایق پر بود چنانک گربه ای را مجال گذر نبود و چون ازدحام مردم از حد می گذشت و بی تبرک او بازنمی گشتند و دخول را مخارج نمانده و خروج ممکن نه بر بام میرفت و آب از دهن بر ایشان می بارید بهر کس که رشاشه ای از آن میرسید خوشدل و خندان بازمیگشت، شخصی از جملۀمتبعان غوایت و ضلالت او را از اندیشۀ آن جماعت خبرداد ناگاه از دری دزدیده بیرون رفت و از اسبانی که بر در بسته بودند اسبی برنشست و اقوام بیگانه ندانستند که او کیست به او التفاتی نکردند، بیک تک به تل ّ باحفص رسید و در یک لحظه جهانی مردم بر او جمع شد، بعد از لحظه ای آن جاهل را طلب داشتند نیافتند، سواران از جوانب بطلب او می تاختند تا ناگاه او را بر سر تل مذکور دریافتند بازگشتند و از حال او خبر دادند عوام فریاد برکشیدند که خواجه بیک پر زدن بتل ّ باحفص پرید، بیکبار زمام اختیار از دست کبار و صغار بیرون شداکثر خلایق روی بصحرا و تل نهادند و بر او جمع شدند، نماز شامی برخاست و روی بمردم آورد و گفت ای مردان حق توقف و انتظار چیست دنیا را از بی دینان پاک می باید کرد هر کس را آنچه میسر است از سلاح و ساز یا عصا وچوبی معدّ کرده روی بکار آورد و در شهر آنچ مردینه بودند روی بدو نهادند و آن روز آدینه بود بشهر در سرای رابع ملک نزول کرد و صدور و اکابر و معارف شهر راطلب داشت سرور صدور بلک دهر برهان الدین سلالۀ خاندان برهانی و بقیۀ دودمان صدر جهانی او را سبب آنک ازعقل و فضل هیچ خلاف نداشت خلافت داد و شمس محبوبی را بصدری موسوم کرد و اکثر اکابر و معارف را جفا گفت و آب روی بریخت و بعضی را بکشت و قومی نیز بگریختند و عوام و رنود را استمالت داد و گفت لشکر من یکی از بنی آدم ظاهر است و یکی مخفی از جنود سماوی که در هوا طیران می کنند و حزب جنیان که در زمین می روند و اکنون آنرا نیز بر شما ظاهر کنم در آسمان و زمین نگرید تا برهان دعوی مشاهده کنید خواص معتقدان می نگریستند و می گفت آنک فلان جای در لباس سبز و بهمان جای در پوشش سپید می پرند عوام نیز موافقت نمودند و هر کس که میگفت نمی بینم بزخم چوب او را بینا میکردند و دیگر می گفت که حق تعالی ما را از غیب سلاح می فرستد، در اثنای این از جانب شیراز بازرگانی رسید و چهار خروار شمشیر آورد بعد از این در فتح و ظفر عوام را هیچ شک نماند و آن آدینه خطبۀ سلطنت بنام او خواندند و چون از نماز فارغ شدند بخانه های بزرگان فرستاد تا خیمه ها و خرگاهها و آلات فرش و طرح آوردند و لشکرهائی با طول و عرض ساختند و رنود و اوباش بخانه های متمولان رفتند و دست بغارت و تاراج آوردند و چون شب درآمد سلطان ناگهان با بتان پری وش و نگاران دلکش خلوت ساخت و عیش خوش براند و بامداد را در حوض آب غسل برآورد برحسب آنک اذاما فارقتنی غسلتنی کأنا عاکفان علی حرام از راه تیمن و تبرک آب آن به من و درمسنگ قسمت کردند و شربت بیماران ساختند و اموال را که حاصل کردند بر این و بر آن بخش کرد و بر لشکر و خواص تفرقه کرد و خواهر او چون تصرف او در فروج و اموال بدید بیکسو شد و گفت کار او بواسطۀ من بود خلل گرفت و امرا و صدور که آیت فرار برخوانده بودند در کرمینیه جمع شدند و مغولان را که در آن حدود بودند جمع کردند و آنچ میسر شد از جوانب ترتیب ساختند و روی بشهر نهادند و او نیز ساختۀ کارزار شد با مردان بازار با پیراهن و ازار پیش لشکر بازرفت و از جانبین صف کشیدند و تارابی با محبوبی در صف ایستاده بی سلاح و جوشن و چون در میان قوم شایع شده بود که هر کس در روی وی دست بخلاف بجنباند خشک شود آن لشکر نیز دست بشمشیر و تیر آهسته تر می یازیدند، یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتفاق را بر مقتل او آمد و دیگری تیری نیز بر محبوبی زد و کس را از این حالت خبر نه، نه قوم او را و نه دیگر خصمان را در تضاعیف آن بادی سخت برخاست و خاک چنان انگیخته شد که یکدیگر را نمی دیدند لشکر خصمان پنداشتند که کرامات تارابی است همه دست بازکشیدند و روی به انهزام بازپس نهادند و لشکر تارابی روی بر پشت ایشان آوردند و اهالی رساتیق از دیه های خویش با بیل و تبر روی بدیشان نهادند و هر کس را از آن جماعت که می یافتند خاصه عمال و متصرفان را می گرفتند و بتبر سر نرم میکردند و تا بکرمینیه برفتند و قریب ده هزار مرد کشته شد، چون تابعان تارابی بازگشتند او را نیافتند گفتند خواجه غیبت کرده است تا ظهور او دو برادر او محمد و علی قایم مقام او باشند، بر قرار تارابی این دو جاهل نیز در کار شدند و عوام و اوباش متابع ایشان بودند و یکبارگی مطلق العنان دست بغارت و تاراج بردند، بعد از یک هفته ایلدز نوین و چکین قورچی با لشکری بسیار از مغولان دررسیدند باز آن جاهلان با اتباع خود بصحرا آمدند و برهنه در مصاف بایستادند و در اول گشاد تیر آن هر دو گمراه نیز کشته شدند و در حد بیست هزار خلق در این نوبت نیز بکشتند، روز دیگر که شمشیرزنان صباح فرق شب را بشکافتند خلایق را از مرد و زن بصحرا راندند مغولان دندان انتقام تیز کرده و دهان حرص گشاده که بار دیگر دستی بزنیم وکامی برانیم و خلایق را حطب تنور بلا سازیم و اموال واولاد ایشان را غنیمت گیریم خود فضل ربانی و لطف یزدانی عاقبت فتنه را بدست شفقت محمود چون نامش محمود گردانید و طالع آن شهر را باز مسعود چون او برسید ایشان را از قتل و نهب زجر و منع کرد و گفت سبب مفسدی چند چندین هزار خلق را چگونه توان کشت و شهری را که چندین مدت جهد رفته است تا روی بعمارت نهاده بواسطۀ جاهلی چگونه نیست توان کرد، بعد از الحاح و مبالغت و لجاج بر آن قرار نهاد که این حالت بخدمت قاآن عرضه دارند بر آن جملت که فرمان باشد به اتمام رسانند و بعد از آن ایلچیان بفرستاد و سعیهای بلیغ نمود تا از آن زلت که امکان عفو ممکن نبود تجاوز فرمود و بر حیات ایشان ابقا کرد و اثر آن اجتهاد محمود و مشکور شد، (تاریخ جهان گشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 85- 90)، رجوع به چهارمقالۀ نظامی عروضی چ قزوینی ص 120 و لباب الالباب عوفی چ لیدن ج 1 ص 338 و تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 582 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 79 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 170 و نامۀ دانشوران ج 4 ص 103 شود
محمود، منسوب به تاراب بخارا، جوینی در تاریخ جهانگشای در ذکر خروج تارابی آرد: در شهور سنۀ ست ّوثلثین وستمائه قِران ِ نَحْسَین بود در برج سرطان، منجمان حکم کرده بودند که فتنه ای ظاهر شود و یمکن مبتدعی خروج کند، بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند، مردی بود نام او محمود صانع غربال چنانک در حق او گفته اند در حماقت و جهل عدیم المثل، بسالوس و زرق زهد و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پری داری کرد یعنی جنیان با او سخن میگویند و از غیبیّات او را خبر می دهند و در بلاد ماوراءالنهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه دعوی پری داری کنند و هر کس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند و امثال آن خرافات، و آن شیوه را جُهّال و عوام التزام کنند، چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پری داران با او سخنی می گفت تا او اشاعت می کرد عوام الناس را خود چه باید تا تبع جهل شوند، روی بدو نهادند و هر کجا مزمنی بود و مبتلائی، روی بدو آوردند و اتفاق را نیز در آن زمره بر یک دو شخص اثر صحتی یافته اند، اکثر ایشان روی بدو آوردند از خاص و عام اِلاّ مَن ْ اَتی اﷲ بقلب سلیم، و در بخارا از چند معتبر مقبول قول شنیدم که ایشان گفتند در حضور ما بفضلۀ سگ یک دو نابینا را دارودر چشم دمید صحت یافتند، من جواب دادم که بینندگان نابینا بودند والاّ این معجزۀ عیسی بن مریم بوده است و بس، قال اﷲ تعالی تُبْرِی ُٔ الاکمه و الابرص و اگر من این حالت بچشم خود مشاهده کنم بمداوای چشم مشغول شوم، و در بخارا دانشمندی بود بفضل و نسب معروف و مشهور لقب او شمس الدین محبوبی سبب تعصبی که او را با ائمۀ بخارا بوده ست اضافت علت آن احمق شد و بزمرۀ معتقدان او ملحق و گفت این جاهل را که پدرم روایت کرده ست و در کتابی نوشته که ازتاراب بخارا صاحب دولتی که جهان را مستخلص کند ظاهر خواهد شد و علامات این سخن را نشان داده و آن آثار درتو پیداست، جاهل ازعقل دور بدین دمدمه بیشتر مغرور شد و این آوازه با حکم منجمان موافق افتاد و روزبروز جمعیت زیادت میشد و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند و آثار فتنه و آشوب پدید آمد، امر او باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرۀ تشویش مشاورت کردند و به اعلام این، رسولی بخجند فرستادند نزدیک صاحب یلواج و ایشان بر سبیل تبرک و تقرب بتاراب رفتند و از او التماس حرکت ببخارا کردند تا شهر نیز بمقدم او آراسته شود و قرار نهاده که چون به سرپل وزیدان رسد مغافصهً او را تیرباران کنند، چون روان شدند در احوال آن جماعت اثر تغیر می دید چون نزدیک سرپل رسیدند روی بتمشا که بزرگتر شحنگان بود آورد و گفت از اندیشۀ بد بازگرد والا بفرمایم تا چشم جهان بینت را بی واسطۀ دست آدمی زاد بیرون کشند، جماعت مغولان چون این سخن ازو بشنیدند گفتند یقین است که از قصد ما کسی او را اعلام نداده ست مگر همه سخنهای او بر حق است، خائف شدند و اورا تعرض نرسانیدند تا ببخارا رسید در سرای سنجر ملک نزول کرد امرا و اکابر و صدور در اکرام و اعزاز او مبالغت می نمودند و می خواستند تا در فرصتی او را بکشند چه عوام شهر غالب بودند و آن محله و بازار که او بود بخلایق پر بود چنانک گربه ای را مجال گذر نبود و چون ازدحام مردم از حد می گذشت و بی تبرک او بازنمی گشتند و دخول را مخارج نمانده و خروج ممکن نه بر بام میرفت و آب از دهن بر ایشان می بارید بهر کس که رشاشه ای از آن میرسید خوشدل و خندان بازمیگشت، شخصی از جملۀمتبعان غوایت و ضلالت او را از اندیشۀ آن جماعت خبرداد ناگاه از دری دزدیده بیرون رفت و از اسبانی که بر در بسته بودند اسبی برنشست و اقوام بیگانه ندانستند که او کیست به او التفاتی نکردند، بیک تک به تل ّ باحفص رسید و در یک لحظه جهانی مردم بر او جمع شد، بعد از لحظه ای آن جاهل را طلب داشتند نیافتند، سواران از جوانب بطلب او می تاختند تا ناگاه او را بر سر تل مذکور دریافتند بازگشتند و از حال او خبر دادند عوام فریاد برکشیدند که خواجه بیک پر زدن بتل ّ باحفص پرید، بیکبار زمام اختیار از دست کبار و صغار بیرون شداکثر خلایق روی بصحرا و تل نهادند و بر او جمع شدند، نماز شامی برخاست و روی بمردم آورد و گفت ای مردان حق توقف و انتظار چیست دنیا را از بی دینان پاک می باید کرد هر کس را آنچه میسر است از سلاح و ساز یا عصا وچوبی معدّ کرده روی بکار آورد و در شهر آنچ مردینه بودند روی بدو نهادند و آن روز آدینه بود بشهر در سرای رابع ملک نزول کرد و صدور و اکابر و معارف شهر راطلب داشت سرور صدور بلک دهر برهان الدین سلالۀ خاندان برهانی و بقیۀ دودمان صدر جهانی او را سبب آنک ازعقل و فضل هیچ خلاف نداشت خلافت داد و شمس محبوبی را بصدری موسوم کرد و اکثر اکابر و معارف را جفا گفت و آب روی بریخت و بعضی را بکشت و قومی نیز بگریختند و عوام و رنود را استمالت داد و گفت لشکر من یکی از بنی آدم ظاهر است و یکی مخفی از جنود سماوی که در هوا طیران می کنند و حزب جنیان که در زمین می روند و اکنون آنرا نیز بر شما ظاهر کنم در آسمان و زمین نگرید تا برهان دعوی مشاهده کنید خواص معتقدان می نگریستند و می گفت آنَک فلان جای در لباس سبز و بَهْمان جای در پوشش سپید می پرند عوام نیز موافقت نمودند و هر کس که میگفت نمی بینم بزخم چوب او را بینا میکردند و دیگر می گفت که حق تعالی ما را از غیب سلاح می فرستد، در اثنای این از جانب شیراز بازرگانی رسید و چهار خروار شمشیر آورد بعد از این در فتح و ظفر عوام را هیچ شک نماند و آن آدینه خطبۀ سلطنت بنام او خواندند و چون از نماز فارغ شدند بخانه های بزرگان فرستاد تا خیمه ها و خرگاهها و آلات فرش و طرح آوردند و لشکرهائی با طول و عرض ساختند و رنود و اوباش بخانه های متمولان رفتند و دست بغارت و تاراج آوردند و چون شب درآمد سلطان ناگهان با بتان پری وش و نگاران دلکش خلوت ساخت و عیش خوش براند و بامداد را در حوض آب غسل برآورد برحسب آنک اذاما فارقتنی غسلتنی کأنا عاکفان علی حرام از راه تیمن و تبرک آب آن به من و درمسنگ قسمت کردند و شربت بیماران ساختند و اموال را که حاصل کردند بر این و بر آن بخش کرد و بر لشکر و خواص تفرقه کرد و خواهر او چون تصرف او در فروج و اموال بدید بیکسو شد و گفت کار او بواسطۀ من بود خلل گرفت و امرا و صدور که آیت فرار برخوانده بودند در کرمینیه جمع شدند و مغولان را که در آن حدود بودند جمع کردند و آنچ میسر شد از جوانب ترتیب ساختند و روی بشهر نهادند و او نیز ساختۀ کارزار شد با مردان بازار با پیراهن و ازار پیش لشکر بازرفت و از جانبین صف کشیدند و تارابی با محبوبی در صف ایستاده بی سلاح و جوشن و چون در میان قوم شایع شده بود که هر کس در روی وی دست بخلاف بجنباند خشک شود آن لشکر نیز دست بشمشیر و تیر آهسته تر می یازیدند، یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتفاق را بر مقتل او آمد و دیگری تیری نیز بر محبوبی زد و کس را از این حالت خبر نه، نه قوم او را و نه دیگر خصمان را در تضاعیف آن بادی سخت برخاست و خاک چنان انگیخته شد که یکدیگر را نمی دیدند لشکر خصمان پنداشتند که کرامات تارابی است همه دست بازکشیدند و روی به انهزام بازپس نهادند و لشکر تارابی روی بر پشت ایشان آوردند و اهالی رساتیق از دیه های خویش با بیل و تبر روی بدیشان نهادند و هر کس را از آن جماعت که می یافتند خاصه عمال و متصرفان را می گرفتند و بتبر سر نرم میکردند و تا بکرمینیه برفتند و قریب ده هزار مرد کشته شد، چون تابعان تارابی بازگشتند او را نیافتند گفتند خواجه غیبت کرده است تا ظهور او دو برادر او محمد و علی قایم مقام او باشند، بر قرار تارابی این دو جاهل نیز در کار شدند و عوام و اوباش متابع ایشان بودند و یکبارگی مطلق العنان دست بغارت و تاراج بردند، بعد از یک هفته ایلدز نوین و چکین قورچی با لشکری بسیار از مغولان دررسیدند باز آن جاهلان با اتباع خود بصحرا آمدند و برهنه در مصاف بایستادند و در اول گشاد تیر آن هر دو گمراه نیز کشته شدند و در حد بیست هزار خلق در این نوبت نیز بکشتند، روز دیگر که شمشیرزنان صباح فرق شب را بشکافتند خلایق را از مرد و زن بصحرا راندند مغولان دندان انتقام تیز کرده و دهان حرص گشاده که بار دیگر دستی بزنیم وکامی برانیم و خلایق را حطب تنور بلا سازیم و اموال واولاد ایشان را غنیمت گیریم خود فضل ربانی و لطف یزدانی عاقبت فتنه را بدست شفقت محمود چون نامش محمود گردانید و طالع آن شهر را باز مسعود چون او برسید ایشان را از قتل و نهب زجر و منع کرد و گفت سبب مفسدی چند چندین هزار خلق را چگونه توان کشت و شهری را که چندین مدت جهد رفته است تا روی بعمارت نهاده بواسطۀ جاهلی چگونه نیست توان کرد، بعد از الحاح و مبالغت و لجاج بر آن قرار نهاد که این حالت بخدمت قاآن عرضه دارند بر آن جملت که فرمان باشد به اتمام رسانند و بعد از آن ایلچیان بفرستاد و سعیهای بلیغ نمود تا از آن زلت که امکان عفو ممکن نبود تجاوز فرمود و بر حیات ایشان ابقا کرد و اثر آن اجتهاد محمود و مشکور شد، (تاریخ جهان گشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 85- 90)، رجوع به چهارمقالۀ نظامی عروضی چ قزوینی ص 120 و لباب الالباب عوفی چ لیدن ج 1 ص 338 و تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 582 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 79 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 170 و نامۀ دانشوران ج 4 ص 103 شود
سید جعفر بن ابی اسحاق موسوی علوی دارابی، ساکن بروجرد و معروف بکشفی از اجلۀ علمای امامیۀقرن سیزدهم هجری است که اصلاً از دارابگرد پارس بوده ... و عالمی است ادیب، نحوی، عارف و در حدیث و تفسیربی نظیر، از تألیفات اوست: 1- اجابهالمضطرین فی اصول الدین و بعض فروعه ... که حاوی بیانات ایقانیه و تحقیقات عرفانیه بوده و در هند و ایران چاپ شده است، 2- ارجوزه فی الکلام، 3- ارجوزه فی المنطق، 4- ارجوزه فی النحو ... 5- برق و شرق که شرق و غرب نیز گویند در شرح بعضی از احادیث دینیه که بپارسی فصیح و مسجع و مقفی موافق مشرب اهل ذوق و عرفان شرح کرده، چنانچه اصل حدیث را بعنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 6-البلدالامین که منظومه ای است در اصول عقاید و از هزار بیت متجاوز بوده و آن را میرزا ابوالحسن اصطهباناتی، نوۀ دارابی، به عنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 7- تحفهالملوک فی السیر السلوک که کتابی است در عقل و جهل و تعدیل قوای آنها و آن رابه پارسی بنام فتح علیشاه قاجار تألیف کرده و در آخرش قصیده ای ! در مدح سلطان گفته و از ابیات آن دو بیت نقل میشود: مه مه ! ای طوطی سخن بسیار شد زین سخن هر صفحه ای طومار شد داستان عقل بی پایان بود آنچه ناید در بیان، عقل آن بود، کتب دیگری نیز داشته است، درگذشت او را در سال 1267 هجری قمری ثبت کرده اند، رجوع به کشفی و ریحانه الادب ج 3 شود میرزا محمدعلی دارابی معروف به بهار پسر میرزا اسحاق شیخ الاسلام از اکابر بروجرد بوده و مانند پدر منصب شیخ الاسلامی داشته و بقضاوت مشغول بوده و در سال 1260 هجری قمری درگذشت، (ریحانه الادب ج 1 بهار)، رجوع به بهار شود
سید جعفر بن ابی اسحاق موسوی علوی دارابی، ساکن بروجرد و معروف بکشفی از اجلۀ علمای امامیۀقرن سیزدهم هجری است که اصلاً از دارابگرد پارس بوده ... و عالمی است ادیب، نحوی، عارف و در حدیث و تفسیربی نظیر، از تألیفات اوست: 1- اجابهالمضطرین فی اصول الدین و بعض فروعه ... که حاوی بیانات ایقانیه و تحقیقات عرفانیه بوده و در هند و ایران چاپ شده است، 2- ارجوزه فی الکلام، 3- ارجوزه فی المنطق، 4- ارجوزه فی النحو ... 5- برق و شرق که شرق و غرب نیز گویند در شرح بعضی از احادیث دینیه که بپارسی فصیح و مسجع و مقفی موافق مشرب اهل ذوق و عرفان شرح کرده، چنانچه اصل حدیث را بعنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 6-البلدالامین که منظومه ای است در اصول عقاید و از هزار بیت متجاوز بوده و آن را میرزا ابوالحسن اصطهباناتی، نوۀ دارابی، به عنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 7- تحفهالملوک فی السیر السلوک که کتابی است در عقل و جهل و تعدیل قوای آنها و آن رابه پارسی بنام فتح علیشاه قاجار تألیف کرده و در آخرش قصیده ای ! در مدح سلطان گفته و از ابیات آن دو بیت نقل میشود: مه مه ! ای طوطی سخن بسیار شد زین سخن هر صفحه ای طومار شد داستان عقل بی پایان بود آنچه ناید در بیان، عقل آن بود، کتب دیگری نیز داشته است، درگذشت او را در سال 1267 هجری قمری ثبت کرده اند، رجوع به کشفی و ریحانه الادب ج 3 شود میرزا محمدعلی دارابی معروف به بهار پسر میرزا اسحاق شیخ الاسلام از اکابر بروجرد بوده و مانند پدر منصب شیخ الاسلامی داشته و بقضاوت مشغول بوده و در سال 1260 هجری قمری درگذشت، (ریحانه الادب ج 1 بهار)، رجوع به بهار شود
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، چهل هزارگزی جنوب باختر سقز، یازده هزارگزی شمال شوسۀ سقز به بانه، کوهستانی، سردسیر، سکنۀ آنجا صد و پنجاه نفر، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، لبنیات، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 169)
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، چهل هزارگزی جنوب باختر سقز، یازده هزارگزی شمال شوسۀ سقز به بانه، کوهستانی، سردسیر، سکنۀ آنجا صد و پنجاه نفر، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، لبنیات، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 169)
ابوزکریا یحیی بن احمد ادیب بارابی، منسوب به باراب یا فاراب، یکی از پیشوایان متتبع در لغت، وی کتاب المصادر را در لغت تألیف کرده است و از ابوعبدالرحمن عبداﷲ بن عبیداﷲ بن شریح بخاری حدیث کرد و حسن بن منصور مقری ... از وی روایت دارد، (از انساب سمعانی)، رجوع به بارانی شود
ابوزکریا یحیی بن احمد ادیب بارابی، منسوب به باراب یا فاراب، یکی از پیشوایان متتبع در لغت، وی کتاب المصادر را در لغت تألیف کرده است و از ابوعبدالرحمن عبداﷲ بن عبیداﷲ بن شُریح بخاری حدیث کرد و حسن بن منصور مقری ... از وی روایت دارد، (از انساب سمعانی)، رجوع به بارانی شود
خاوندی منسوب به ارباب (درفارسی مفرد بحساب آید) آنچه وابسته و متعلق به ارباب باشد از آب و زمین و بذر و ابزار کشت و جز آن. یا امک اربابی. زمینهایی که ارباب خود را صاحب آنها میداند زمینهای عمده مالک زمینهایی که مالک بزرگ عهده دار امور آنست و کشاورزان برای ارباب در آن کار میکنند
خاوندی منسوب به ارباب (درفارسی مفرد بحساب آید) آنچه وابسته و متعلق به ارباب باشد از آب و زمین و بذر و ابزار کشت و جز آن. یا امک اربابی. زمینهایی که ارباب خود را صاحب آنها میداند زمینهای عمده مالک زمینهایی که مالک بزرگ عهده دار امور آنست و کشاورزان برای ارباب در آن کار میکنند