جدول جو
جدول جو

معنی ضیوج - جستجوی لغت در جدول جو

ضیوج
(حِ)
چسبیدن. میل کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضیوج
خمیدن
تصویری از ضیوج
تصویر ضیوج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ضَ)
حاجتمندی به چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِیْ وَ رَ)
دهی از دهستان الان براغوش است که در بخش الان براغوش شهرستان سراب واقع است و 1490 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
جانوری است از خزندگان، (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری)، بعضی چرندگان را هم گفته اند، (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ جَ)
میل کردن. (منتهی الارب) ، میل کردن تیراز هدف. (منتخب اللغات). چسبیدن تیر از نشانه. برگردیدن تیر از نشانه. (منتهی الارب) ، فراخ گردیدن. (منتهی الارب). فراخ شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
خم رودبار. (منتهی الارب). گردش رود. (مهذب الاسماء). ج، اضواج
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ضیجان. میل کردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). عدول کردن. (منتخب اللغات). چسبیدن، خطا شدن تیر. (تاج المصادر). خطا کردن تیر از نشانه. تخلف تیر از نشانه
لغت نامه دهخدا
(ای وَ)
دهی است از دهستان برده سربخش اشترینان شهرستان بروجرد. دارای 233 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ وَ)
گربۀ نر. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه) (منتخب اللغات). گربۀ دشتی. (دهار) (مهذب الاسماء). گربۀ برّی. ج، ضیاون
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضیم. (منتهی الارب). رجوع به ضیم شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضیف. (منتهی الارب). رجوع به ضیف شود
لغت نامه دهخدا
(زی وَ)
دهی از دهستان کرزان رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فوج. آنها که در زندان آمدورفت دارند و پاسبانی آن کنند. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ فیج است که معرب پیک باشد. (از یادداشتهای مؤلف) : تا آنگاه که بواسطۀ کثرت فیوج و بسیاری رسل که از رشید بدو آمدند حجت بر او لازم شد. (تاریخ قم). و از رؤسای فیوج و فراشان و بوّابان بسیار و بیحد بوده اند. (تاریخ قم) ، کولی. غره چی. غربال بند. قرشمال. چیگانه. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ناقۀ فریادناک بوقت دوشیدن و بار کردن. (منتهی الارب). شتر ماده که بوقت دوشیدن و بار کردن فریاد کند. (منتخب اللغات). بانگ کننده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
این واژه در دستور زبان و واژه نامه گیلکی آمده و رمن فیج است که در گیلان به کولی می گویند و بدینگونه نادرست است فیجان فیج ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیوف
تصویر ضیوف
جمع ضیف، مهمانان جمع ضیف مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیوم
تصویر ضیوم
جمع ضیم، ستم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیون
تصویر ضیون
گربه نر
فرهنگ لغت هوشیار
کولی غربال بند، از طوایف مهاجری که در نقاط مختلف مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی