نوعی تختۀ نازک متشکل از خاک اره و ضایعات چوبی که در نجاری به کار می رود، الیافی که در صنعت به کار می رود، لیف، در علم زیست شناسی مواد سلولزی موجود در مواد غذایی که هضم نمی شوند ولی حرکات اندام گوارشی را تنظیم می کنند
نوعی تختۀ نازک متشکل از خاک اره و ضایعات چوبی که در نجاری به کار می رود، الیافی که در صنعت به کار می رود، لیف، در علم زیست شناسی مواد سلولزی موجود در مواد غذایی که هضم نمی شوند ولی حرکات اندام گوارشی را تنظیم می کنند
ظاهراً مرکب از: گی + بر (برنده) . (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از پیکان تیر باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن را زره بر نیز گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین از فرهنگ رشیدی) : ز آمدشد گیبر کینه کوش یکی سقف آمد هوا چوب پوش. هاتفی
ظاهراً مرکب از: گی + بر (برنده) . (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از پیکان تیر باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن را زره بر نیز گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین از فرهنگ رشیدی) : ز آمدشدِ گیبر کینه کوش یکی سقف آمد هوا چوب پوش. هاتفی
جماعت غازیان. (منتهی الارب). گروه غازیان. (منتخب اللغات) ، پوست پر از کاه. چوب که مردم در پس آن شده تا زیر قلعه روند برای جنگ. (منتهی الارب). پوست که بالای چوبها کشند و در پناه آن مردان به قلعه نزدیک شوند و جنگ کنند. (منتخب اللغات). ج، ضبور. (منتهی الارب) ، درخت چارمغز. گردکان. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). درخت چارمغز دشتی. (منتخب اللغات) ، انار دشتی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). انار کوهی، جوزبوا. (منتهی الارب). جوزبویا. (منتخب اللغات). گوز بیابانی. (مهذب الاسماء). جوزالبر. (ضریر انطاکی). جوزالبر، و آن جوز صلب است. (فهرست مخزن الادویه). اصمعی گوید که ضبر جوز سرو را گویند در عرب. ابن الاعرابی گوید ضبر جوزبویارا گویند. ابوحنیفه گوید ضبر درختیست که بزرگی و ضخامت آن به اندازۀ درخت جوز باشد و برگ او بهیأت گرد به اندازۀ کف دست و سایۀ او انبوه باشد و میوۀ او بشبه خوشه انگور و خرما بود، و در این میوه منفعتی نباشد و در وقتی که صمغ از او آمدن گیرد آدمیان ازسایۀ او احتراز کنند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان)
جماعت غازیان. (منتهی الارب). گروه غازیان. (منتخب اللغات) ، پوست پر از کاه. چوب که مردم در پس آن شده تا زیر قلعه روند برای جنگ. (منتهی الارب). پوست که بالای چوبها کشند و در پناه آن مردان به قلعه نزدیک شوند و جنگ کنند. (منتخب اللغات). ج، ضبور. (منتهی الارب) ، درخت چارمغز. گردکان. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). درخت چارمغز دشتی. (منتخب اللغات) ، انار دشتی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). انار کوهی، جوزبوا. (منتهی الارب). جوزبویا. (منتخب اللغات). گوز بیابانی. (مهذب الاسماء). جوزالبر. (ضریر انطاکی). جوزالبر، و آن جوز صلب است. (فهرست مخزن الادویه). اصمعی گوید که ضبر جوز سرو را گویند در عرب. ابن الاعرابی گوید ضبر جوزبویارا گویند. ابوحنیفه گوید ضبر درختیست که بزرگی و ضخامت آن به اندازۀ درخت جوز باشد و برگ او بهیأت گرد به اندازۀ کف دست و سایۀ او انبوه باشد و میوۀ او بشبه خوشه انگور و خرما بود، و در این میوه منفعتی نباشد و در وقتی که صمغ از او آمدن گیرد آدمیان ازسایۀ او احتراز کنند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان)
تیبر اول، دومین امپراتور روم. وی پسر لی وی و پسرخواندۀ اوگوست بود و بسال 42 قبل از میلاد متولد شد و در سال 14 میلادی به امپراتوری روم رسید و در سال 37 بعد از میلاد درگذشت. او مردی قابل ولی بی رحم و بدگمان بود. (از لاروس). رجوع به یشتها ص 409، تیبریوس و قاموس الاعلام ترکی شود . سوم، آپسی مار امپراتور روم شرقی (698-705 میلادی). (از لاروس)
تیبر اول، دومین امپراتور روم. وی پسر لی وی و پسرخواندۀ اوگوست بود و بسال 42 قبل از میلاد متولد شد و در سال 14 میلادی به امپراتوری روم رسید و در سال 37 بعد از میلاد درگذشت. او مردی قابل ولی بی رحم و بدگمان بود. (از لاروس). رجوع به یشتها ص 409، تیبریوس و قاموس الاعلام ترکی شود . سوم، آپسی مار امپراتور روم شرقی (698-705 میلادی). (از لاروس)
به یونانی تیبریس، رودی در ایتالیا که از رم عبور کرده وارد دریای تیره نین میشود و طول آن 403 هزارگز است، (از لاروس)، رجوع به اعلام تاریخ قدیم فوستل دوکلانژ و ناظم الاطباء ذیل تیبریس و فرهنگ ایران باستان ص 205 و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیبره شود
به یونانی تیبریس، رودی در ایتالیا که از رم عبور کرده وارد دریای تیره نین میشود و طول آن 403 هزارگز است، (از لاروس)، رجوع به اعلام تاریخ قدیم فوستل دوکلانژ و ناظم الاطباء ذیل تیبریس و فرهنگ ایران باستان ص 205 و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیبره شود
نام ناحیتی است بر هشت منزلی مدینه از راه شام (این نام بر خود ولایت نیز اطلاق میشود) و در این ناحیت بزمان قدیم هفت قلعه و مزارع و نخلستان وجود داشت که بسال هفتم هجری قمری بدست پیغمبر اسلام گشوده شد. اسامی قلاع مزبور بدین قرار بودند: حصن ناعم (در این حصن قتل مسعود بن مسلمه اتفاق افتاد) ، قموص حصن ابی الحقیق، حصن الشق، حصن النطاه، حصن السلالم، حصن الوطیح، حصن الکتیبه. اما لفظ خیبر عبری است و بمعنی قلعه است. از آنجا که در خیبر هفت قلعه بوده است گاهی آنرا خیابر نیز می نامند. چون خیبر گشوده شد اهالی آن خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند ما را علم در نگاهداری ساختمان و حفظ و نگهداری نخلهاست اولی آن است که حفظ آنها را بما بسپاری پیغمبر آنها را بر قسمتی از خرما و زرع عاملی داد و گفت اقرکم ما اقرکم اﷲ. چون خلافت بعمررسید خیبریان بفحشاء دست یازیدند و به آزار مسلمانان قیام کردند پس او آنها را بشام کوچ داد و خیبر را بین آنانی قسمت کرد که پس از گشوده شدن پیغمبر سهمی از خیبر را به آنها داده بود و در این تقسیم زنان پیغمبر را نیز بی نصیب نگذارد. بین عربان خیبر به شهر تب خیز مشهور است چنانکه در این شعر آمده: قلت لحمی خیبر استعدی هاک عیانی ماجهدی وجدی و باکری بصالب و ورد اعانک الله علی ذا الجند. (از معجم البلدان). راست گفتی که آن حصار بلند خیبرستی و میر ما حیدر. فرخی. راست گفتی نبرده حیدر بود بازگشته بنصرت از خیبر. فرخی. از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش. ناصرخسرو. گردن بطاعت نز گزافه داد عمر و عنترش برخوان اگرنه بیهشی آثار فتح خیبرش. ناصرخسرو. حیدر کزو رسید وز فخر او ازقیروان به چین خبر خیبر. ناصرخسرو. لاجرم خیبر خزران بگشاد ذوالفقار کف رخشان اسد. خاقانی. کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری و اندرومشتی یهودی رنگ فتان آمده. خاقانی. زود بینام از جلال کعبۀ مریم صفت خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده. خاقانی. - در خیبر، در بزرگ قلعۀ خیبر که علی بن ابیطالب طبق قول مشهور بر کتف نهاد و همه لشکر بر آن از خندق بگذشتند. (از شرفنامۀ منیری). - غزوۀ خیبر، جنگ خیبر. - فتح خیبر، فتحی که مسلمانان را از گشودن خیبر حاصل شد. - ، کنایه از کار بزرگ. کنایه از انجام دادن کار دشوار. - قلعۀخیبر، حصن خیبر: زورآزمای قلعۀ خیبر که بند او در یکدگر شکست ببازوی لافتی. سعدی. - گشایندۀ در خیبر، کنایه از حضرت علی بن ابی طالب است که در جنگ خیبر مشهور است او دروازۀ بزرگ قلعه را بلند کرد و بر کتف گذارد تا لشکریان از آن بگذرند: ای گشایندۀ در خیبر قران بی گشایشهای خوبت خیبر است. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 35). - یوم خیبر، غزوۀ خیبر. جنگ خیبر. (از مجمع الامثال میدانی)
نام ناحیتی است بر هشت منزلی مدینه از راه شام (این نام بر خود ولایت نیز اطلاق میشود) و در این ناحیت بزمان قدیم هفت قلعه و مزارع و نخلستان وجود داشت که بسال هفتم هجری قمری بدست پیغمبر اسلام گشوده شد. اسامی قلاع مزبور بدین قرار بودند: حصن ناعم (در این حصن قتل مسعود بن مسلمه اتفاق افتاد) ، قموص حصن ابی الحقیق، حصن الشق، حصن النطاه، حصن السلالم، حصن الوطیح، حصن الکتیبه. اما لفظ خیبر عبری است و بمعنی قلعه است. از آنجا که در خیبر هفت قلعه بوده است گاهی آنرا خیابر نیز می نامند. چون خیبر گشوده شد اهالی آن خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند ما را علم در نگاهداری ساختمان و حفظ و نگهداری نخلهاست اولی آن است که حفظ آنها را بما بسپاری پیغمبر آنها را بر قسمتی از خرما و زرع عاملی داد و گفت اقرکم ما اقرکم اﷲ. چون خلافت بعمررسید خیبریان بفحشاء دست یازیدند و به آزار مسلمانان قیام کردند پس او آنها را بشام کوچ داد و خیبر را بین آنانی قسمت کرد که پس از گشوده شدن پیغمبر سهمی از خیبر را به آنها داده بود و در این تقسیم زنان پیغمبر را نیز بی نصیب نگذارد. بین عربان خیبر به شهر تب خیز مشهور است چنانکه در این شعر آمده: قلت لحمی خیبر استعدی هاک عیانی ماجهدی وجدی و باکری بصالب و ورد اعانک الله علی ذا الجند. (از معجم البلدان). راست گفتی که آن حصار بلند خیبرستی و میر ما حیدر. فرخی. راست گفتی نبرده حیدر بود بازگشته بنصرت از خیبر. فرخی. از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش. ناصرخسرو. گردن بطاعت نز گزافه داد عمر و عنترش برخوان اگرنه بیهشی آثار فتح خیبرش. ناصرخسرو. حیدر کزو رسید وز فخر او ازقیروان به چین خبر خیبر. ناصرخسرو. لاجرم خیبر خزران بگشاد ذوالفقار کف رخشان اسد. خاقانی. کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری و اندرومشتی یهودی رنگ فتان آمده. خاقانی. زود بینام از جلال کعبۀ مریم صفت خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده. خاقانی. - در خیبر، در بزرگ قلعۀ خیبر که علی بن ابیطالب طبق قول مشهور بر کتف نهاد و همه لشکر بر آن از خندق بگذشتند. (از شرفنامۀ منیری). - غزوۀ خیبر، جنگ خیبر. - فتح خیبر، فتحی که مسلمانان را از گشودن خیبر حاصل شد. - ، کنایه از کار بزرگ. کنایه از انجام دادن کار دشوار. - قلعۀخیبر، حصن خیبر: زورآزمای قلعۀ خیبر که بند او در یکدگر شکست ببازوی لافتی. سعدی. - گشایندۀ در خیبر، کنایه از حضرت علی بن ابی طالب است که در جنگ خیبر مشهور است او دروازۀ بزرگ قلعه را بلند کرد و بر کتف گذارد تا لشکریان از آن بگذرند: ای گشایندۀ در خیبر قران بی گشایشهای خوبت خیبر است. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 35). - یوم خیبر، غزوۀ خیبر. جنگ خیبر. (از مجمع الامثال میدانی)
فراهم آوردن اسب پایها را تا برجهد، پشتاره کردن و یکجای نمودن کتابها. (منتهی الارب). دسته کردن کتاب و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر) ، بترتیب چیدن سنگها و بر هم نشانیدن. (منتهی الارب). بر هم نشاندن سنگ و جز آن. (منتخب اللغات)
فراهم آوردن اسب پایها را تا برجهد، پشتاره کردن و یکجای نمودن کتابها. (منتهی الارب). دسته کردن کتاب و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر) ، بترتیب چیدن سنگها و بر هم نشانیدن. (منتهی الارب). بر هم نشاندن سنگ و جز آن. (منتخب اللغات)