جدول جو
جدول جو

معنی ضنبس - جستجوی لغت در جدول جو

ضنبس
(ضِمْ بِ)
سست بطش، زود شکسته شونده، سست. (منتهی الارب) ، مرد سست گوشتین. (مهذب الاسماء) ، فرومایه، زودرنج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبس
تصویر نبس
نبسه ها، فرزند فرزندها، نوه ها، فرزندزاده ها، جمع واژۀ نبسه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ / نَبْ بَ)
دخترزاده را گویند، و به این معنی با تشدید ثانی هم گفته اند. (برهان قاطع). نبسه. نواسه. نواسی. نپسه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سبط. (آنندراج) (انجمن آرا). دخترزاده. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). پسر دختر و دختر دختر. (ناظم الاطباء). مبدل و مخفف نواسه است که در تکلم خراسان هست بمعنی فرزند نوه. (فرهنگ نظام) :
صفت ذات او همین نه بس است
که رسول خدای را نبس است.
امیرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نبساء و انبس. رجوع به نبساء و انبس شود
لغت نامه دهخدا
(نُبُ)
سخن گویندگان. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (منتهی الارب) (آنندراج). ناطقون المسرعون فی حوائجهم. (معجم متن اللغه) ، شتاب کنندگان. (منتهی الارب) (آنندراج). شتابی کنندگان. (ناظم الاطباء). المسرعون فی حوائجهم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
پلید و درشت خوی شدن نفس کسی. (منتهی الارب). دشوارخو و پلید شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
هو ضبس شرّ، او صاحب شرّ و بدی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَج ج / حِج ج)
کوفتن کسی را بزمین، گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
سخن گفتن. نبسه. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تکلم. (از اقرب الموارد). لب از هم گشودن به کمترین سخنی. (از معجم متن اللغه) : نبس، تحرکت شفتاه بشی ٔ، و هو اقل الکلام. (از معجم متن اللغه). و بیشتر به صورت نفی استعمال شود: مانبس بکلمه، ای ماتکلم (از معجم متن اللغه) (از المنجد) ، یک کلمه سخن نگفت. (ناظم الاطباء) ، پنهان کردن راز. (از اقرب الموارد) : نبس السر، کتمه. (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخن گفتن و شتابی کردن در آن. نبسه. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن گفتن و شتاب کردن. (از معجم متن اللغه) ، شتاب کردن. (از اقرب الموارد). جنبیدن در سخن گفتن. نبسه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جنبیدن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). و این اصل معنی آن است و بیشتر به صورت منفی مستعمل است، و یا بجز به صورت منفی به کار برده نمی شود. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سِمْ بِ)
مرد شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عنابس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عنابس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِ فِ)
سست بطش. سست گرفت، زود شکسته شونده، سست، ناکس، زودرنج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُمْ بَ)
مرد ستبر اندک کوتاه زشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
خرمن حبوب وغله های کوفته شده و پاک کرده شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
ترشروی، یقال هو انبس الوجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبس
تصویر انبس
ترشروی
فرهنگ لغت هوشیار
پسردختردختردختردخترزاده: صفت ذات اوهمین نه بس است که رسول خدای رانبس است ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبس
تصویر عنبس
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبس
تصویر نبس
((نَ بَ))
نبتسه، نوه، فرزندزاده، نبسه
فرهنگ فارسی معین
امس
فرهنگ گویش مازندرانی