دخترزاده را گویند، و به این معنی با تشدید ثانی هم گفته اند. (برهان قاطع). نبسه. نواسه. نواسی. نپسه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سبط. (آنندراج) (انجمن آرا). دخترزاده. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). پسر دختر و دختر دختر. (ناظم الاطباء). مبدل و مخفف نواسه است که در تکلم خراسان هست بمعنی فرزند نوه. (فرهنگ نظام) : صفت ذات او همین نه بس است که رسول خدای را نبس است. امیرخسرو (از جهانگیری)
دخترزاده را گویند، و به این معنی با تشدید ثانی هم گفته اند. (برهان قاطع). نبسه. نواسه. نواسی. نپسه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سبط. (آنندراج) (انجمن آرا). دخترزاده. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). پسر دختر و دختر دختر. (ناظم الاطباء). مبدل و مخفف نواسه است که در تکلم خراسان هست بمعنی فرزند نوه. (فرهنگ نظام) : صفت ذات او همین نه بس است که رسول خدای را نبس است. امیرخسرو (از جهانگیری)
سخن گفتن. نبسه. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تکلم. (از اقرب الموارد). لب از هم گشودن به کمترین سخنی. (از معجم متن اللغه) : نبس، تحرکت شفتاه بشی ٔ، و هو اقل الکلام. (از معجم متن اللغه). و بیشتر به صورت نفی استعمال شود: مانبس بکلمه، ای ماتکلم (از معجم متن اللغه) (از المنجد) ، یک کلمه سخن نگفت. (ناظم الاطباء) ، پنهان کردن راز. (از اقرب الموارد) : نبس السر، کتمه. (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخن گفتن و شتابی کردن در آن. نبسه. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن گفتن و شتاب کردن. (از معجم متن اللغه) ، شتاب کردن. (از اقرب الموارد). جنبیدن در سخن گفتن. نبسه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جنبیدن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). و این اصل معنی آن است و بیشتر به صورت منفی مستعمل است، و یا بجز به صورت منفی به کار برده نمی شود. (از معجم متن اللغه)
سخن گفتن. نُبْسه. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تکلم. (از اقرب الموارد). لب از هم گشودن به کمترین سخنی. (از معجم متن اللغه) : نبس، تحرکت شفتاه بشی ٔ، و هو اقل الکلام. (از معجم متن اللغه). و بیشتر به صورت نفی استعمال شود: مانبس بکلمه، ای ماتکلم (از معجم متن اللغه) (از المنجد) ، یک کلمه سخن نگفت. (ناظم الاطباء) ، پنهان کردن راز. (از اقرب الموارد) : نبس السر، کتمه. (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخن گفتن و شتابی کردن در آن. نبسه. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن گفتن و شتاب کردن. (از معجم متن اللغه) ، شتاب کردن. (از اقرب الموارد). جنبیدن در سخن گفتن. نبسه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جنبیدن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). و این اصل معنی آن است و بیشتر به صورت منفی مستعمل است، و یا بجز به صورت منفی به کار برده نمی شود. (از معجم متن اللغه)
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عنابس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عنابس. (از اقرب الموارد)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عُنابِس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عَنابِس. (از اقرب الموارد)