- ضمیمه
ویژگی چیزی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند، پیوست
معنی ضمیمه - جستجوی لغت در جدول جو
- ضمیمه (ضَ مَ)
چیزی که با چیزی آن را فراهم کرده باشند. (غیاث) (آنندراج). ج، ضمایم.
- بضمیمۀ، با. به اضافۀ.
- ضمیمۀ اعور. رجوع به زائدۀ اعور شود. آویزه. (لغت فرهنگستان). آپاندیس
- بضمیمۀ، با. به اضافۀ.
- ضمیمۀ اعور. رجوع به زائدۀ اعور شود. آویزه. (لغت فرهنگستان). آپاندیس
- ضمیمه
چیزی که با چیزی آنرا فراهم کرده باشند
- ضمیمه ((ضَ مَ یا مِ))
چیزی که به چیز دیگر پیوسته باشد، پیوست، جمع ضمایم
- ضمیمه
پیوست
- ضمیمه
الحاق، پیوست، تکمله، تلوا، فرعی، ملحق
- ضمیمه
زائدةً
- ضمیمه
Garnishment
- ضمیمه
saisie
- ضمیمه
ضبطی
- ضمیمه
арест
- ضمیمه
Pfändung
- ضمیمه
арешт
- ضمیمه
zajęcie
- ضمیمه
penhora
- ضمیمه
pignoramento
- ضمیمه
বাজেয়াপ্তি
- ضمیمه
beslaglegging
- ضمیمه
การยึด
- ضمیمه
kukamatwa
- ضمیمه
haciz
- ضمیمه
差押え
- ضمیمه
扣押
- ضمیمه
embargo
- ضمیمه
압류
- ضمیمه
penyitaan
- ضمیمه
जमानत
- ضمیمه
עִיקּוּל
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نمیمت سخن چینی، تکان جنبش، غژ غژ آوای نوشتن سخن چینی، جمع نمائم (نمایم)
مهره یا طلسمی که برای دفع چشم زخم بگردن اطفال آویزند بازونبد چشم آویز گردن بند، جمع تمائم (تمایم) تمیمات
مونث ذمیم نکوهیده ناستوده زشت: اخلاق ذمیمه. مونث ذمیم، نکوهیده، پر آب، کم آب چون چاه از واژگان دو پهلو